جشنواره ای به نام حسین(ع)

اين بار زود رسيده ام و با خيال راحت و دست در جيب، خيابان حافظ را و بعد خيابان سميه را قدم زنان طي مي كنم تا برسم به تالار انديشه. البته سردي هوا هم در نگه داشتن دستهايم در جيبها بي تأثير نيست.

به گزارش «عمار فیلم»، این بار زود رسیده ام و با خیال راحت و دست در جیب، خیابان حافظ را و بعد خیابان سمیه را قدم زنان طی می کنم تا برسم به تالار اندیشه. البته سردی هوا هم در نگه داشتن دستهایم در جیبها بی تأثیر نیست. هنوز دوساعت مانده به ساعت ۶ بعدازظهر و شروع مراسم افتتاحیه نهمین جشنواره مردمی فیلم عمار، که می رسم جلوی تالار اندیشه و سکوت و خلوتی که از توی خیابان منتشرشده بود تا ساختمانهای حوزه هنری، ناگهان جای خودش را به تحرک و پویایی و سروصدایی می دهد که بیا و بببین!

فرمان به اتاق فرمان

از همین ابتدای حیاط، «واقعی بودن» جشنواره خودش را به رخ می کشد. بچه های عمار، ریسه های چراغ را به تصاویر بزرگ شهدا وصل می کنند تا وقتی هوا رو به تاریکی رفت، نورهای سبز و سپید و سرخ، مسیر «عمار»ها  را روشن کند و برساندشان تا باب تالار اندیشه. ریسه ها گاهی بازیگوشی می کنند و تاب می خورند بین شهدایی که بیشتر شهید فرهنگی هستند تا شهید علم و فناوری و امنیت! از شهید محمدحسین حدادیان تا محمودرضا بیضایی، از مصطفی احمدی روشن تا حمید حاجی زاده، از مصطفی صدرزاده تا سعید کاظمی آشتیانی، از محسن حججی تا… غرفه های نطنز(دفتر طنز انقلاب اسلامی)، عماریار(سایت بزرگ عرضه محصولات سینمایی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی) و غرفه کتاب «زایو» هم در حال برپایی است. آنطرف تر و کنار حجله شهدای گمنام، یک استودیوی روباز نقلی برپاشده که بچه ها شیطنت می کنند و روی مبل هایش عکس یادگاری می گیرند، قبل از آنکه دوربین های روشن، به کسی اجازه ورود ندهند.

داخل تالار و سمت راست صحنه، سه بَنر بزرگ، از سفر به ایران ۱۴۲۰ با «رمان زایو» خبر می دهد. اما سمت چپ صحنه، بچه های عمار دارند موشک هوا می کنند، بنرهای بزرگ موشک امید، وقتی تازه جان گرفته و شعله کشان به سمت آسمان می رود. یادش به خیر! من هم مثل آدمهایی که خیلی مسئول است و مجوز دارد همه جا برود، روی صحنه می روم و از آن بالا به صندلی های خالی و رفت و آمد بچه های عمار نگاه می کنم. حتی می نشینم روی یکی از چهار نیمکت چوبی که وسط صحنه گذاشته شده و صندلی ها را رصد می کنم از آن بالا. همه این سالها و در هر مراسمی در این سطح که شرکت داشته ام یا فیلم و عکسش را نگاه کرده ام، برای اینکه بفهمم صاحب مراسم کیست یا کجاست، نگاه کرده ام به ردیف اول ببینم «کی»ها نشسته اند ردیف اول، همان صف اول خودمان. آنوقت و از روی آدمهایی که صف اول نشسته اند یا برایشان جاگرفته اند که هروقت آمدند بنشینند، معلومم می شده که این مراسم مال چیست و کیست و از این «ف»، تا آخر فرحزاد رفته ام! اینجا که نگاه می کنم، برگه های سپید «جایگاه ویژه»، از همان بالای صحنه هم نشان می دهد که دو ردیف اول تالار را برای «خانواده معظم شهدا» نگه داشته اند و صف اول جشنواره مردمی فیلم عمار، خانواده شهدا هستند، هرچند پیشتر، خود شهدا از صف آخر چیده شده باشند…

همیشه مرموزترین و جذاب ترین جای تالار برای من، پشت پرده بوده، جایی که همه سیم ها و کابل ها به هم می رسند و همه کلیدها آنجاست. و آدمهای مهم و آنهایی که جدی اند و گاهاً بیسیم به دست دارند، تند و تند می روند آن پشت و نورافکنی را روشن می کنند یا صدایی را بالا می برند یا حتی تصویری را برای میهمانان پخش می کنند. به نظرم این پشت پرده، حتی از اتاق فرمان هم مهمتر است. چون نزدیکترین جا به صحنه است و آدمهایش، درگیرترین آدمها با اتفاقاتی هستند که روی صحنه می افتد. عملاً هم اینها هستند که فرمان می دهند به اتاق فرمان تا کدام میکروفن را روشن کند و کدام نور را تنظیم… یک جورهایی مثل خود جشنواره فیلم عمار، که وسط جامعه و مردم است و فیلمها و انیمیشنها و حتی مقاله ها و پژوهشهایش، فرمان می دهد به ماشین فرهنگ، که حالا باید بپیچد یا بایستد یا گازش را بگیرد و کدام طرفی برود…

طرفدارهای حامد زمانی، با انتظامات تالار چانه می زنند که اجازه بدهد هدایایشان را بگذارند پشت پرده صحنه، آن طرف، علی صدری نیا، کارگردان دکتر سلام، گوشه ای نشسته و به افق خیره شده، آنقدر که نزدیک شدن من را متوجه نمی شود. مثل دوسه سال گذشته، مجری مراسم است و این را سین برنامه ها که روی پاهایش گذاشته، تأیید می کند. می گویم: خیلی دورنشو برادر، گم می شوی! با خنده جواب می دهد: دنبال این می گشتم که چه باید بگویم. صلوات خاصه امام رضا(ع) از بلندگوها پخش می شود و علی، انگار که جرقه ای در ذهنش زده باشد و نقطه آغاز کلامش را یافته باشد، شروع به نوشتن می کند: اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی، الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری…

با عمار درها باز می شود

حتی من را نمی گذارند که روی صندلی های دو ردیف اول بنشینم، سفت و سخت نگهشان داشته اند برای خانواده شهدا. خانواده هایی که زودتر از همه می آیند و عجیب نیست که صاحبخانه زودتر از میهمانان بیاید. من نشسته روی صندلی اول ردیف سوم که می گویند جای برگزیده های جشنواره است. من هم از نظر خودم برگزیده ام و همینجا می نشینم. یکی از بچه های عمار خسته و کوفته می نشیند کنارم و سلام و خداقوتی ردوبدل می شود. تازه نفسش را بیرون داده و گفته از دیروز صبح، سرپاست که یک خانواده شهید از راه می رسند و او تمام قد از جا بلند می شود و دست به سینه سلام می کند. خانواده شهید را می برد تا جایشان را نشان دهد. فکر می کنم با آن همه خستگی که داشت الان برمی گردد و دوباره می نشیند اما می دود تا از خانواده شهید تازه رسیده پذیرایی کند و هدیه شان را با یک شاخه گل تقدیمشان کند و بعدترش یکی کاری را به او می سپارد و دوباره می دود دنبال انجام دادن آن کار، انگار نه انگار که دو روز است از پا ننشسته است. این بچه های عمار واقعاً مثل بسیجی ها کار می کنند. حضور خانواده های شهدا و روبوسی شان باهم، چنان گرما و عطری در فضای تالار منتشر می کند که آدم بی اختیار چشم می دوزد به جایگاه که کی حاج همت یا حاج احمد متوسلیان بیاید و بسم الله بگوید. مادرشهیدی که یکی از خواهران عمار، کمکش کرده تا روی صندلی ردیف اول بنشیند، دعایش می کند و خواهر جوان عمار، پیشانی مادرشهید را می بوسد و سبکبار می رود تا وسایل پذیرایی و لوح و گل بیاورد برای مادر شهید.

ساعت از ۶ عصر، پنج دقیقه گذشته است و تالار هنوز خالی است. با خودم می گویم چرا کسی نیامده و کی می خواهد این تالار پر شود که توی بیسیم برادری عماری که از کنارم رد می شود، فرمان می رسد درهای تالار را باز کنید! درها که باز می شوند تازه می فهمم که من روی صندلی راحت ردیف شوم نشسته بودم و خبر از بیرون تالار نداشتم. به دقیقه نمی کشد که تالار لبالب پر از جمعیت می شود و دیگر خودم را در مونیتورهای بزرگ جلوی تالار نمی بینم وسط این سیل جمعیت مشتاق و حس «جلال آل احمد»ی دست می دهد مثل «خسی در میقات».

گلوله، دفتر و سفرهای گالیور

مهندس دوستی، طراح جوانه پالایشگاه عظیم ستاره خلیج فارس، اولین سخنران مراسم است. از فتنه سوم می گوید و امید و توکل که برای گذر موفقیت آمیز از این فتنه داریم پس از گذشتن از دوفتنه بزرگ قبلی و می گوید که پالایشگاه ستاره خلیج فارس دوشاخصه مهم جهانی دارد (بزرگترین پالایشگاه میعانات گازی جهان و بزرگترین پالایشگاه تولید بنزین جهان) و سه شاخصه کشوری. همه اینها هم پس از رفتن شرکتهای خارجی از ایران و به دست جوانان دانشمند مسلمان طراحی و ساخته شده است. اینطور که مهندس دوستی می گوید همه ۳۰ تا ۳۳ سال. و یک جمله می گوید که اشک در چشمان حاضرین جمع می شود: این مملکت زمانی که نیاز به گلوله و تانک داشت، پولش را داد تا من مداد و دفتر بخرم و درس بخوانم، حالا این من هستم که باید آنچه این مملکت می خواهد را بسازم و تقدیمش کنم.

رییس حوزه هنری، دیر آمده است و جا برای نشستن پیدا نمی کند. حتی توی ردیفهای چهارم به بعد! بنده خدا فکر کنم تا حالا هر مراسمی بوده، ردیف اول نشین بوده یا نهایتاً ردیف دوم! بچه های عمار بالاخره یک صندلی برایش خالی می کنند در انتهای ردیف کناری صندلی ها، زیر باند! اینجا البته مشکل صوتی نداریم اما مشکل پخش شدن کلیپ آثار برگزیده هنوز به قوت خود باقی است. یعنی کلیپ فیلم مستند پخش می شود، اسم کارگردان برگزیده فیلم داستانی خوانده می شود و الخ. همه تالار منتظرند ببینند امسال «دستکش ننه عصمت» به چه کسی می رید. زهرا چخماقی از خبرگزاری صداوسیما به خاطر تهیه گزارشهای فرهنگی شجاعانه.

محمدامین میمندیان به عنوان کارشناس مسائل «دیمنتور»ها به صحنه دعوت می شود و طنزایستاده (استندآپ کمدی) اجرا می کند درباره کسانی که مثل شخصیت «گلام» در سفرهای گالیور، دائم در کار ناامید کردن مردم هستند و چهل سال است که دارند از ناامیدی می سوزند. به سلاطین قیر و پوشک و چیزهای دیگر هم گوشه ای میزند و از همگامسازی صدا با لب یادی می کند!

به نام حسین(ع)

بیرون میروم تا قبل از تمام شدن، کتاب زایو را بخرم و یک بن تخفیف سایت عماریار را هم هدیه می گیریم. بیش از ۱۲۰۰ فیلم و نماهنگ روی سایت گذاشته اند و با ۵۰ درصد تخفیف می شود دریافتشان کرد. به تالار که برمی گردم، دختر شیخ زکزاکی، رهبر شیعیان نیجریه دارد از پدرش می گوید. حاج صادق آهنگران درست می گوید که به کوری چشم برخی داخلی ها و خارجی ها که نمی خواستند، همانطور که امام خمینی(ره) می خواست؛ اسلام ناب محمدی، جهانی شده است. شیخ زکزاکی در نیجریه شهرک سینمایی ساخته است و یک سریال هم ساخته شده در آن. همسر شیخ هم مسئول یک کانون فرهنگی بسیار فعال در نیجریه است. نکته اش اینکه ۱۵ نفر از عوامل ساخت این سریال، در همین دو – سه سال شهید شده اند. سه پسر شیخ زکزاکی هم شهید شده اند. خود شیخ زکزاکی هم که با تن مجروح در زندان است. دخترش اما با صلوات بر محمد و آل محمد (ص) آ؛از می کند و با صلابت صحبت می کند.

فانوسهای عمار را، خانواده های شهدای مدافع حرم از فاطمیون و حیدریون گرفته تا شهدای علم و فناوری به برگزیدگان اهداء می کنند. هر برگزیده فانوسی در دست، نه اینکه به دنبال انسان بگردد، بلکه «انسان» را به جهان نشان می دهد. بیشترین هدیه نصیب حامدزمانی می شود که بیشتر دلشکسته است و جمع صمیمی جشنواره را که می بیند، سر درددلش باز می شود که معاون فرهنگی فلان نهاد بخشنامه کرده تا کسی با حامد زمانی کار نکند و همین است که حامد دو – سه سالی است که نیست. پدر شهید مصطفی احمدی روشن، قبل از اهدای لوح و فانوس عمار به حامد زمانی می گوید: دلنگران نباش. در همین دولت، بیش از سی برنامه را به دلیل دعوت از بنده، کنسل کرده اند اما من خوشحالم، سرفرازم و مفتخرم که دارم بهای ولایتمداری را پرداخت می کنم. ما در راه ولایت، پی هر توهین و ظلمی را به تن می مالیم و تا پای جان پای ولایت خواهیم ماند. همه تالار به احترام پدر شهید می ایستند و اورا تشویق می کنند تا انگشتر ساخته شده از سنگ صحن حرم امام حسین(ع) را به حامد زمانی تقدیم کند، کاشی قاب شده حرم امام رئوف (ع) را صادق آهنگران تقدیم حامدزمانی می کند و جمعیت آنقدر تشویقش می کنند تا چندبیتی در مدح امام هشتم(ع) می خواند. دلم برای صحن و سرای مشهدالرضا تنگ می شود. نماهنگ امام رضا(ع) که پخش می شود، می بینم همه چشمها برق می نند و اشک ها نشان می دهند که همه جشنواره عمار – چه برگزتارکننده و چه میهمان – دلتنگ حریم امن امام هشتم (ع) هستند. حامد زمانی هم جشنواره مردمی فیلم عمار را می‏برد نجف:

آقا شروع من توئی به نام اسمت

مولا تموم آدما غلام اسمت

هرکی محبت تو توی دلشه غمی نداره

هرکسی یا علی بگه محاله دیگه کم بیاره

بهزاد توفیق فر

بهزاد توفيق فر