نمایشنامه تکراری امریکا در عراق

به نقل از ایران؛ الگوی تفکری ایالات متحده امریکا در زمینه شناخت دشمنان خود بیشتر از آن که یک نقشه باشد به یک نمایش شباهت دارد. یک نمایشی که تاکنون در نقاط مختلف جغرافیایی به شکل‌های گوناگون اجرا شده اما بازیگران و تماشاگران آن همیشه ثابت بوده‌اند. سیاستمداران امریکا و شهروندان محترم ایالات متحده!

قریب به اکثریت سیاست‌های خارجی امریکا با {دکترین مهار ترومن} جلو می‌رود؛ دکترینی که در حقیقت حافظ منافع امریکا بوده است اما مانند تمامی سیاست‌های ایالات متحده، پیشوند یا پسوند آزادی را بر دوش می‌کشد.
ایالات متحده امریکا در برابر اتفاقاتی مانند ملی‌شدن صنعت نفت در ایران، ملی‌‌شدن منابع مس و شرکت‌های مخابرات در شیلی، ملی‌شدن شرکت‌های «امریکن فروتز» در گواتمالا و کوبا، استقلال اندونزی و تشکیل سازمان غیرمتعهدها، قطع دسترسی به منابع اورانیوم در کنگو، سرپیچی صدام از دستورات واشنگتن، پیروزی انقلاب اسلامی و برچیده شدن نظام شاهنشاهی در ایران، تلاش برای آزادسازی مردم فلسطین و باز پس‌گیری مسجدالاقصی در تمامی موارد بدون کمترین استثنایی خود را مأمور جلوگیری از خطر کمونیسم، دفاع از حقوق بشر، مقابله با تروریسم و… نامیده است و از طریق شیوه‌های تکراری و مرسوم خود سعی در بازگشت منافع به چرخه بقای خود داشته است.
مستند «رقصنده با گرگ» آخرین اثر از علی عارضی است که در چهاردهمین جشنواره مردمی فیلم عمار به نمایش درآمد. مستندی که این بار نمایشنامه تکراری امریکا در عراق را روایت می‌کند؛ زمانی که صدام  به‌دنبال منابع جدید نفتی در کویت بوده و بوش پدر از این اتفاق راضی نیست. تحلیلی که در مورد این اثر می‌توان داشت، این است که در مستند «رقصنده با گرگ» به خوبی نشان داده شده که یک ژاندارم منطقه‌ای مانند صدام یا محمدرضا پهلوی تا زمانی مورد پذیرش هستند که سیاست‌های ایالات متحده امریکا را برآورده کنند اما خالی از لطف نیست که در ادامه این نوشتار به شیوه همیشگی رسانه‌های امریکایی برای مشروعیت بخشی اقدامات واشنگتن اشاره شود. پدیده‌ای که در مستند «رقصنده با گرگ» نیز به آن اشاره شده است. طبق یک الگوی ثابت واشنگتن، ابتدا دشمن‌اش را در اذهان عمومی شهروندان امریکایی و جامعه بین‌الملل، به‌عنوان یک شیطان، دیو یا هیولا معرفی می‌‌کند. پس از آن که این تصویر در اذهان عمومی ایجاد شد، امریکا همچون یک ابرقهرمان یا منجی برای نجات بشریت و ایجاد جهانی متمدن و آزاد ظهور می‌کند. به این ترتیب هم دشمن، مشروعیت خود را در دنیا از دست می‌دهد و با قرارگرفتن در انزوا، از کمک کشورهای دیگر و اتحادیه‌های جهانی محروم می‌ماند و هم امریکا مجوز لازم را برای پیاده‌سازی برنامه‌هایش جهت سرنگونی دشمن به دست می‌‌آورد.
نکته حائزاهمیت دیگر که در شناخت منطق دشمنی ایالات متحده امریکا با دیگر کشورها به آن برخورد می‌کنیم، شباهت عجیب نحوه برخورد امریکا با دشمنان خود بوده که تنها با کمی تغییر مانند یک فیلم تکراری در سرتاسر دنیا در حال پخش است. سیاست خارجه امریکا درست مانند فیلم‌های دنیای هالیوود است، یک قهرمان امریکایی باورناپذیر و غیرقابل شکست، دارای یک هدف پوچ؛ به همراه یک نقشه فرضی که با زرق و برق‌های تکنیک آن را دارای‌ شأن و اهمیت می‌سازند که همه اینها در کنار عضوی جدانشدنی معنا پیدا می‌کنند و آن یک حریف جاهل و خونریز، مجهز به سلاح‌های زهوار در رفته و دارای انواع خصایل پلید است. روزی این حریف فیدل کاسترو بوده و روزی دیگر معمر قذافی و امروز ولادیمیر پوتین.
اما فارغ از شیوه‌های تقابل ایالات متحده امریکا، این مسأله همچنان برجای خود باقی است که دشمنی امریکا با تفکر و ایدئولوژی حاکم در کشورهایی است که مداخله او را نپذیرند. اما این پرسش به میان می‌آید که مگر این ایدئولوژی و تفکر ضدامریکایی دقیقاً به‌دنبال چه چیزی است؟ جواب این سؤال در یک واژه خلاصه می‌شود؛ منافع! این قانون ابدی یک سیاستمدار امریکایی است که منافع کشورش را با هیچ‌کس تقسیم نخواهد کرد اما همه باید همه چیزشان را با او تقسیم کنند.

نعمت‌الله سعیدی