از «روزی روزگاری» تا ادبیات آپارتمانی

در اختتامیه هشتمین جشنواره مردمی فیلم عمار از امرالله احمدجو، کارگردان آثاری مثل «روزی روزگاری»، «تفنگ سرپر» و... پاسداشت ویژه به عمل آمد.

به گزارش «عمار فیلم»، در اختتامیه هشتمین جشنواره مردمی فیلم عمار از امرالله احمدجو، کارگردان آثاری مثل «روزی روزگاری»، «تفنگ سرپر» و… پاسداشت ویژه به عمل آمد. شاید برای بسیاری از متولدان دهه ۷۰ و بخشی از دهه‌شصتی‌ها شنیدن نام «روزی روزگاری» تداعی خاصی نداشته باشد؛ هرچند به مدد بازپخش‌های رسانه ملی از آثار موفق تلویزیونی، دیگر کمتر کسی است که نام این سریال مشهور سال‌های دهه ۷۰ را بشنود و نسبت به آن واکنشی نداشته باشد؛ از موسیقی و شخصیت‌ها گرفته تا حال‌وهوا و اقلیمی که این مجموعه تلویزیونی ساخته «امرالله احمدجو» در آن تولید شده است.

این سریال بی‌شک در شرایط سختی تولید شده بود و نسبت به امروز که امکانات گسترده فیلمسازی فراهم است یک اتفاق ویژه به‌شمار می‌رود. با این حال کارگردان این اثر از اقلیم بومی ایران دور نشده و قصه‌اش را بر بستر ایل، روستا و اهالی محله و ده روایت کرده است و بعد از گذشت قریب به ربع قرن از تولید سریال «روزی روزگاری» احمدجو، شاهدیم که همچنان آنهایی که این مجموعه تلویزیونی را تماشا کرده‌اند خاطرات خوشی از آن در خاطر دارند. با پیشرفت امکانات و لوازم تولید آثار هنری، دیگر خبری از چنین آثاری که ریشه‌های بومی مردم ایران را روایت کند و ریشه در خاک ایران داشته باشد نیست، حال آنکه پیشرفت امکانات و اعتبارات، علی‌القاعده باید از سختی تولید چنین آثاری بکاهد و فیلمسازان را بیشتر به این سو ترغیب کند اما برخلاف «روزی روزگاری»، امروز شاهد سریال‌هایی سیاه و آپارتمانی هستیم که قصه‌های تکراری روایت می‌کنند و حرف تازه‌ای برای بیننده ندارند.

شاید عنوان شود که در روزگار کنونی، ادبیات متناسب با هنرهای تصویری اعم از تلویزیون و سینما تولید نمی‌شود که توقع تولید اثری در حد و اندازه‌های «روزی روزگاری» در مقیاس امروز داشته باشیم. باید در همین ابتدا گفت بهانه‌جویان همواره دستاویزهایی برای کار نکردن یا کم‌کاری خود می‌تراشند که تولیدنشدن ادبیات متناسب یکی از آنهاست. با نگاهی به ادبیات داستانی فارسی که از مشروطه به این‌سو در ایران نضج گرفته، همواره شاهد آثار نویسندگان بسیاری بوده‌ایم که اقلیم و زیست‌بوم غیرشهری و اصیل خود را دستمایه و بستر قصه خود قرار داده‌اند؛ از جلال آل‌احمد تا سیمین دانشور و علی اشرف‌درویشیان تا محمود دولت‌آبادی که به‌رغم نگاه‌های متفاوت خود، چنین بستری را برای روایت انتخاب کرده‌اند. حتی در بین نویسنده‌های جوان‌تر نیز ما شاهد آثار ادبی در خور توجهی بوده‌ایم که با محوریت زیست‌بوم ایرانی نوشته شده است اما این روزها حتی آثاری که در شهرستان‌ها نیز تولید شده‌اند نشانی از مؤلفه‌های جغرافیایی و فرهنگی مبدأ را در خود ندارند؛ یعنی آثار، اغلب تهرانیزه شده و خبری از ویژگی‌های زیستی آن منطقه در فیلم نیست.

در ادبیات به آثاری که تنها نمایی دوست‌داشتنی از یک محل را به خواننده نشان می‌دهند در اصطلاح «ادبیات توریستی» گفته می‌شود. این آثار نیز به همین شکل بوده و تنها برای مثال، نمایی از سی‌وسه پُل را به بیننده نشان می‌دهد تا جایی که اگر بازیگر از تهران برای فیلم برده نشود بازیگران بومی نیز می‌کوشند لهجه خود را پنهان کنند و خود را تهرانی جا بزنند. «روزی روزگاری» چنین نیست و شخصیت‌ها با وجود اینکه برخی تهرانی هستند سعی کرده‌اند لهجه و سبک زندگی ایلیاتی پیاده کنند و به همین خاطر در ذهن‌ها ماندگار شده است. در ادبیات هم کم نیستند آثاری که نشانه‌های فرهنگی و جغرافیایی محلی دارند و نویسندگان‌شان نه‌تنها از روایت داستان در یکی از شهرستان‌ها ناراحت نیستند، بلکه با این روش، در حال معرفی جغرافیایی کشور هستند. «مفتون و فیروزه» اثر فاخر «سعید تشکری» یکی از آثاری است که طی سال‌های اخیر در حال‌وهوای مشهد و قوچان می‌گذرد.

این اثر که در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی روایت شده، بخوبی مناطقی از کشور را بستری برای روایت داستانی خود قرار داده است. البته این تنها کار این نویسنده مشهدی نیست، بلکه در دیگر آثارش از جمله «بار باران»، «هندوی شیدا»، «غریب قریب» و «رژیسور» نیز مشهد، بستر جغرافیایی اثرش بوده است. «منصور انوری» دیگر نویسنده‌ای است که در این مسیر قدم برداشته و قصه رمان چندجلدی‌اش یعنی «جاده جنگ» در مناطقی از خراسان در سال‌های منتهی به جنگ دوم جهانی و حمله متفقین به ایران می‌گذرد. بینالود، مشهد، قوچان، سبزوار و… در این اثر در کنار آب‌کندهای کوهستان‌ بینالود در نزدیک‌ شدن خواننده به اقلیم خراسان مؤثر است.

«علی‌اصغر عزتی‌پاک» در رمان «آواز بلند» سراغ همدان رفته و علاوه بر روایتی از جنگ و مقاومت مردم در برابر حملات دشمن به شهرها، شهر باستانی همدان را بستر خلق و روایت اثر قرار داده است. «محمد محمودی نورآبادی» همان‌طور که از پسوند فامیلی او پیداست نویسنده‌ای اهل شیراز است که در اغلب آثارش ایل و روستاهای منطقه نورآباد ممسنی، جغرافیای اثر را تشکیل می‌دهد. او در رمان‌های «رُنج»، «سرریزون» و «هزارویک جشن» تصاویری از روستا به خواننده نشان می‌دهد. حتی وقتی سخن از ایل می‌زند کاملاً خواننده‌اش را در موقعیت ایل قرار می‌دهد.

مرحوم «امیرحسین فردی» که باید او را از پیشگامان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی دانست نیز در آثارش به اقلیم و جغرافیا بی‌تفاوت نبوده است. او در ۲ اثرش با عنوان «گرگ‌سالی» و «سیاه چمن» خواننده را به فضای روستا و ارتفاعات سبلان برده است. «هادی حکیمیان» در «برج قحطی» نیز سراغ منطقه خود یعنی یزد رفته و داستانش را در یزد برای خواننده بازگو کرده است؛ همچنین «محمدرضا شرفی‌خبوشان» در داستان «موهای تو خانه ماهی‌هاست» نیز سراغ پیشوا و منطقه ورامین رفته و قصه‌اش را در منطقه‌ای غیر از تهران و آپارتمان‌ها روایت کرده است. با نگاهی گذرا به کتب و ادبیات تولید شده در یک دهه اخیر، خوش‌بینانه می‌توان گفت که نویسنده‌های حوزه داستان، برخلاف فیلمسازان از اقلیم و جغرافیای خود فاصله نگرفته و همواره آثاری را با محوریت منطقه‌ای جغرافیایی غیر از تهران و در فضای غیرآپارتمانی تولید کرده‌اند.

حسام آبنوس

حسام آبنوس