یکی برایمان لقمه گرفته…

در اختتاميه هشتمين جشنواره مردمي فيلم عمار، از امرالله احمدجو، كارگردان آثاري مثل «روزي روزگاري» و «تفنگ سرپر» پاسداشت ويژه به عمل آمد.

به گزارش «عمار فیلم» به نقل از روزنامه جوان، در اختتامیه هشتمین جشنواره مردمی فیلم عمار، از امرالله احمدجو، کارگردان آثاری مثل «روزی روزگاری» و «تفنگ سرپر» پاسداشت ویژه به عمل آمد. در یادداشتی که در ادامه می‌خوانید از زاویه طنز به سبک فیلمسازی او پرداختیم.

گرچه کمدی و طنز در سینما را به صدها گروه، دسته و گونه مختلف تقسیم کرده‏اند، اما اصل و اصالتی که سینمای امرالله احمدجو و برخی سینماگران و اهل ادب همسنگ وی برساخته‏اند با مبدأ برآمدن تئوری‏ها و فلسفه سینمای غرب و شرق، متفاوت است. 

طنزی که در روزی روزگاری، تفنگ‏سَرپُر یا سایر آثار مکتوب و تصویری امرالله احمدجو وجود دارد، از دل تناقض‏های رفتاری یکا‏یک خود مخاطبان بیرون آمده و با آراستگی لبخند، دوباره به آنها عرضه شده است. چنانچه دکتر حسین الهی قمشه‏ای در تعریف طنز در ادبیات و کمدی در سینما می‏گوید: «اینکه شما به یک رفتار یا عکس‏العمل شخصیت داستانی یا هنرپیشه یک فیلم کمدی می‏خندید، به دلیل عدم تناسبی است که رفتار او با ذات والای انسانی دارد و همین عدم تناسب است که موجب تمسخر و خنده می‏شود.» چرنیشفسکی نیز در این‏باره، همین نشانی را می‏دهد و می‏گوید: «طنز، آخرین مرحله‌ تکامل نقد است. طنز، تصویر هنری ِجمع تناقض‌ها و تضادهای درونی و بیرونی انسان و جامعه، در لحظه و تاریخی واحد، با بیان و لحنی نیشخندآفرین است.» این عدم تناسب، همان تناقضی است که سنایی غزنوی نیز بدان اشاره کرده است آنجا که سروده:

جمع کرده است از پی خنده

چرخ مشتی از این پراکنده

و همان است که احمدجو، با دقت و مهارت یک جراح فرهنگی، آن را از زندگی روزمره ما خارج ساخته و پس از گرفتن تلخی ذاتی، آن را برایمان بازنمایش می‏دهد و به قول استاد زرویی‏نصرآباد: «وقتی به رفتارهای هنرپیشه می‏خندیم در واقع به رفتارهای همانند، که خودمان در موقعیت‏های مشابه داشته و داریم، می‏خندیم. رفتارهایی که خود ما در مواجهه با خشم، ترس، طمع و… از خود نشان داده‏ایم و احتمالاً فراموش کرده‏ایم اما امثال احمدجو با رِندی و هنرمندی خاصی آنها را از عمق حافظه ما بیرون کشیده و در مقابل چشمانمان به نمایش می‏گذارند.» 

این رفتارهای خنده‏دار و نوعاً مسخره که در پیچاپیچ روزمرگی و روزمرّگی ما گم‏شده‏اند – یا شاید خود، گمشان کرده‏ایم – از بین نرفته‏اند که هیچ، بلکه هرروز، بیشتر و عمیق‏تر بر شخصیت و روح انسانی ما تأثیر گذارده و ما را به محاق حیوانیت یا حتی جماد رهنمون می‏شوند. اینجاست که توصیه همواره عُرفای دینی و بزرگان راهبر در زندگی بشر به یاد می‏آید که رسیدن به کمال مطلوب انسانی و زنده‏نگهداشتن روح کمال‏جوی انسان، نه نیاز به ریاضت‏های آنچنانی دارد و نه محتاج ممارست‏های اینچنینی است، بلکه با خودداری از روزمرگی و ممانعت از بروز رفتارهایی که با ذات انسانی انسان نامتناسب است، آدمی می‏تواند ره به سرمنزل مقصود و والای خویش بیابد. 

طنز فاخر در گونه‌های مختلف ادبیات و چه در سایر شئون هنری، کارکردی هشداردهنده و بیدارکننده دارد. چنانچه همین هشدار و بیدارکنندگی طنز است که دلیلی می‏گردد تا ‏«مرادبیک» روزی روزگاری، با بازی مرحوم خسروشکیبایی، بیدار شود و از بازی راهزنی به یاری سید(میرزا کوچک‌خان) کوچ کند. این کوچ، نه یک رویداد یک‏شبه، بلکه یک فرآیند مستمر و هدفدار است زیرا مرادبیک نمی‏خواهد در روزمرگی یک راهزن باقی بماند، جوانمردانه با «آدم» مبارزه می‏کند و گرچه پیروز می‏شود، جایزه را به «آدم» می‏دهد و خود –دو قدم آن سوتر – به سوی آدم شدن گام برمی‏دارد. «خالو» که اسطوره‏ای ناشناخته است و «راه‌بلد»، برای مرادبیک، ادب نان و نمک را لقمه می‏گیرد، او را پای سفره می‏نشاند و با لبخند می‏گوید: «بشین! تو دیگه نمک‏گیر شدی رفت پی کارش.» در گام بعد، «نسیم‏بیک»، یار غار و رفیق صمیمی، در پاسخ به تمسخر توبه از سوی مرادبیک، با شلیک به پای خود، پای در ابتدای راه درست می‏گذارد و هر از گاه، مرادبیک را نیز گیج و منگ تازه‏بیداری، به دنبال خود می‏کشد. کاری که هجو تلخِ «مخو» از پس آن برنمی‏آید. گام سوم اما، پُرشدن کاسه خالی «مراد» است، توسط «خاله لیلا» که حالا مُرادِ مرادبیک شده است و البته اعضای خانواده ایل.

خاله لیلا، با صلابت رئیس ایل و زبان طنز یک پیر، مستمراً شیشه روزمرگی مراد را می‏شکند، نقاط کور وجودش را روشن می‏کند و اندک‏اندک او را از خاکی‏های «بیابان»، به جاده اصلی «جنگل» هدایت می‏کند. راهی که شاید امرالله احمدجو نیز قصد داشته به مخاطب فهیم، نشان دهد.

اما نکته این است که اگر این رفتارها رنگ و بوی طنز نداشت، نمی‌توانست آنچنان که باید مخاطب را شیرفهم کند بدون آنکه خودش خبر داشته باشد! از بسیم بیک گرفته که کمی خل و چل اما صادق است گرفته تا خاله لیلا که صدا و قد و قامتی پرهیبت‌ دارد، همه یکجورهایی در رفتار یا گفتار طنازی می‌کنند. این طنز خیلی به کار فیلمساز آمده است. 

بهزاد توفیق ‏فر

بهزاد توفیق ‏فر