سلحشور با «یوسف(ع) » زمان را پای تلویزیون متوقف کرده بود

يادداشت نوشتن براي آثار استاد «سلحشور» از آن جنس كارهايي نيست كه بتوان يك صبح تا ظهر فيصله‌اش داد.

به گزارش «عمار فیلم»، یادداشت نوشتن برای آثار استاد «سلحشور» از آن جنس کارهایی نیست که بتوان یک صبح تا ظهر فیصله‌اش داد. جایگاه او در سینمای ایران تثبیت شده و از برخی جهات منحصر به فرد است و نیاز چندانی به رد و قبول امثال نگارنده ندارد. از طرفی خنده‌دار است که مثل بسیاری از نقد و نوشته‌های این روزگار در عالم سینما، برداری بنویسی «من به این دلیل و آن دلیل از سریال یوسف(ع) خوشم آمد» چون مخاطب می‌گوید: «زحمت کشیدی!» بسیاری از نقدهای این روزگار در واقع ابراز احساسات است. جدا کردن سره از ناسره نیست، بلکه تفکیک «خوشم می‌آیدها» از «خوشم نمی‌آیدها» است. چون انگار منتقد وجود نازنین خودش را محور عالم فرض کرده و نیازی نمی‌بیند بین «خوب» و «‌خوشم می‌آید» تفکیک قائل شود و از ما توقع دارد هرچه را که ایشان خوشش آمد به عنوان خوبی و سره و ملاک حق و باطل فرض کنیم. 

تعجب نکنید که ناخودآگاه نوشتن از «سلحشور» را با نقد ادبیات مرسوم انتقادی در حوزه‌ فیلم و سینما شروع کردیم. برای برخی از آثار که از عالمی دیگر حکایت کرده‌اند باید در حوزه‌ نقد نیز عالمی دیگر و آدمی دیگر ساخت. این روزها در گرماگرم برگزاری جشنواره‌ عمار زیاد یاد این جمله «شمس» می‌افتم که «ابلها مردا! عدوی تو نیستم من… انکار توام…» سریال یوسف عدوی طیف گسترده‌ای از آثار هالیوودی نبود، انکار آنها بود. برای همین خیلی با کلید واژه‌هایی مثل ریتم، شخصیت‌پردازی، جلوه‌های ویژه، کلاژ تصویر و … نمی‌شود از آن حرف زد. بخش عمده‌ای از محتوای فیلم و مبانی زیبایی‌شناسی‌اش از این چارچوب‌ها بیرون می‌زند. به این تعبیر حقیر دقت کنید:«سلحشور در سریال یوسف (ع) تا جایی که ممکن بود از ساختارهای الفبای تصویری، تکنیک‌های فیلمسازی و فنون زیبایی‌شناسی سینمای غربی کار کشید و ته‌شان را درآورد، یعنی به فیلمسازان ما گفت، ببینید! تمام ظرفیت ساختاری فیلمسازی مرسوم هالیوودی، برای محتواهای ما، همین قدر است! کم‌کم باید به فکر ساختارهای دیگری باشیم.» «سلحشور» مثل خیلی‌های دیگر نبود که بدون مهارت سوار بر اسب بی‌زین سینمای هالیوودی شوند و لحظاتی بعد بگویند این اسب تمام شد، یکی دیگر بیاورید! بلکه او این اسب را لگام زد و با آن عرصه بالای ۸۰ درصد مخاطبانش را درنوردید و گفت این میدان‌ها تمام شد، میدان‌های تاخت و تاز دیگری بیاورید!

اگر بخواهیم توضیح دهیم که این حرف‌ها شعار نیست و به چنین و چنان مبناهایی استوار است، سردبیرها صدایشان در می‌آید که آقا فوقش ۲ هزار کلمه، نه بیشتر! آن هم برای شما وگرنه قاعده‌ ما هزار کلمه یادداشت است. اگر بخواهیم فهرست‌وار اشاره کنیم می‌گویند کلی‌گویی شد و این یکی را راست می‌گویند. این روزگار، دوره‌ جزئی‌گویی‌هاست. سلحشور یک سریال ۱۰۰ قسمتی ساخت، بدون تمرکز بر صحنه‌های اکشن، بدون تمرکز بر عشق مجازی، بدون استفاده از سکس بصری، بدون تمرکز بر عناصر فانتزی، بدون تمرکز بر حرف‌ها و پیام‌های فلسفی و روش فکربازی، بدون تمرکز بر شخصیت‌پردازی و اتکا به ری‌اکشن بازی‌های خاص، بدون نمایش آدم‌های خاکستری، بدون تعلیق‌های پلیسی و بدون… 

سلحشور یک سریال ۱۰۰ قسمتی ساخت، با تمرکز بر آیات و روایات، با تمرکز بر فلسفه‌ قصص، با شعارهای اخلاقی، با ترویج تاریخ شناسی شیعی، با ارائه‌ یک نمونه از سینمای ملی، با موضع‌گیری سیاسی هنری و… 

سلحشور در برابر معیارها و تکنیک‌های مرسوم زیبایی‌شناسی و فیلمسازی نه تنها منفعل نبود بلکه نگاهی کاملاً اختیاری و گزینشی داشت، یعنی از هر تکنیک و معیاری که می‌پسندید و شایسته‌ روایت قصه یوسف (ع) تشخیصش می‌داد، به قدر لازم استفاده می‌کرد. اصلاً گاهی انگار این کارگردان ایرانی‌ است که دارد به این ملاک و معیارهای ساختاری لطف می‌کند و به آنها افتخار حضور در کارهایش را می‌دهد. 

مِی، معشوق و خال لب متعلق به شعر عرفانی حافظ بود که هر چه کرد از دولت قرآن بود و در پس آینه طوطی صفت ایستاد و مجرای فیض الهی شد. آنقدر شاعر در تاریخ ادبیات داریم که در روزگار خودشان ملک‌الشعرای دربار بودند و دهها گله اسب داشتند و با صله‌های شاهانه بوتیک‌زده بودند، بارها دهان‌شان پر از زر شده بود و… الان دیوان‌های شعرشان قرن به قرن گوشه‌ کتابخانه‌ها خاک می‌خورد و کسی اعتنای‌شان نمی‌کند. خیلی‌ از آنها اصلاً معدوم شدند و به مجهولات باستان‌شناسی پیوستند. 

حالا در مورد تدوین، تعلیق، دکوپاژ، ریتم، کلاژ تصویری، بازی زیرپوستی، جلوه‌های ویژه، بدل‌کاری، ماکت‌سازی، دکور، گریم، نمای اینسرت و… گریفیث، اورسن ولز، کوبریک، بلا بلاش، آیزنشتاین، هیچکاک و… هم قضیه همین است. این فنون و تکنیک‌ها به صورت عاریه دست هالیوود است و هالیوود از تمام فرهنگ‌ها اینها را به سرقت برده است و… وقتی امثال سلحشور پیدا می‌شوند، می‌گویند صاحابش اومد. 

چیز زیادی از سهمیه‌ کلماتمان نماند. سلحشور هم قصه ساختن بلد بود، هم قصه گفتن، اما او در قصه گفتن یکی از کارگردان‌های بی‌نظیر جهان اسلام بود. این دو با هم فرق دارند. بعضی‌ها بامزه‌ترین لطیفه‌ها را بد تعریف می‌کنند. اصلاً ما در این عالم قصه‌سازی نداریم. قصه‌ساز فقط خداست. باقی داستان‌نویس‌ها فقط قصه‌گویی بلد هستند. اصلاً رمان کلاسیک و مدرن چیزی نیست غیر از «قصه‌گویی‌ها» و قصه‌سازی‌ها. قصه و داستان چیزی نیست غیر از «زمان». واحد «زمان» در حقیقت نه ساعت و دقیقه است، نه سال و قرن؛ واحد زمان قصه است. واحد ضد زمان هم قصه‌گویی است. شما وقتی دو ساعت پای یک فیلم قصه‌گو می‌نشینی زمان برایت متوقف می‌شود. فیلم که تمام شد خیال می‌کنی دو، سه دقیقه زمان گذشت.

سلحشور در سریال یوسف (ع) چند سال زمان را پای گیرنده‌های تلویزیون متوقف کرده بود. بیننده را به «بی زمان» ورای این عالم برده بود. جایی که اهل بهشت همیشه جوان و شاداب زندگی می‌کنند. جایی که زمان حضور دارد و جاری است، اما مصرف نمی‌شود. جایی که شخصیت‌ها هیچ ادایی در نمی‌آورند. همه خودشان هستند. نخستین کتاب آموزشی در زمینه‌ بازیگری اسمش فصوص الحکم بود. فقط پیامبران هستند که در این دنیا ادای کسی را در نمی‌آورند. باقی مردم کم تا زیاد همه بازیگرند. 

نعمت‌اله سعیدی

نعمت‌اله سعيدي