سرزمین عجایب/روایتی متفاوت از افتتاحیه جشنواره عمار+تصاویر

وارد سالن سینما که شدم جمع گرم و صمیمی‌ای بود، شلوغ پر از آدم‌هایی که توی سینما‌های معمولی کمتر می‌توانی ببینی شان.

به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار»به نقل از رجانیوز، وارد سالن سینما که شدم جمع گرم و صمیمی‌ای بود، شلوغ پر از آدم‌هایی که توی سینما‌های معمولی کمتر می‌توانی ببینی شان، مشغول نگاه کردن به آدم‌ها و میز‌ها و مجلات و امثالهم بودم که دیدم چند خانم وارد شدند، دختر بچه‌‌های کوچک با کت صورتی و قیافه‌‌های خوردنی، از استقبال گرم چند جوان متوجه شدم خانواده شهید هستند، دعوت خانواده شهید در افتتاحیه مراسم برایم جالب بود و بیشتر از جالب، عجیب.

افتتاحیه با سخنرانی نادر طالب زاده شروع شد، دیدن و شنیدن نادر طالب زاده برایم شروع شیرینی بود.

هفتمین دوره جشنواره عمار

افتتاحیه با تقدیر از برگزیده‌‌های بخش‌های جانبی مثل تیزر ادامه پیدا کرد.

گوشی تلفنم زنگ خورد، محمد بود، دوست قدیمی علم و صنعتی، برداشتم، قرار بود با رفقا جمع شوند خوابگاه علم و صنعت و اصرار داشت من هم بروم، دلم رفت پیش بچه‌‌ها و خاطرات شیرین دانشجویی، اما ترجیح دادم مراسم را بمانم هرچند با مقداری اکراه.

قطع بودن نقص فنی هم اتفاقی بود، نه دور از انتظار! یکی از جمعیت بعد از عذرخواهی مجری بابت قطعی صدای کلیپ‌ها بلند گفت ما عادت کردیم!

پدر شهید از تقدیر کنندگان برگزیدگان بود با قاب عکس پسرش در دستش، دلم برای این پدر می‌سوخت، به این فکر می‌کردم که چقدر به این عکس خیره شده و با خودش یا عکس حرف زده، از این فکر‌ها که بیرون آمدم دیدم سالن پر شده بود، انصافا انتظارش را نداشتم!

یکی از تیزرهایی که داشت پخش می‌شد، در مورد محیط زیست و تهدیداتش بود، تالاب جازموریان و خشک شدنش، که اتهام حکومتی بودن جشنواره را رد میکرد، تیزر‌ها بیشتر مردمی می‌نمود تا دولتی یا حکومتی.

مراسم پر بود از غافلگیری‌‌های کج و معوج که یکی دیگرش می‌شد همین جایزه دستکش ننه عصمت! زنی که دستکش می‌بافته و به جبهه‌‌ها ارسال می‌کرده، کاری کوچک به وسعت دلی دریایی. جایزه را قرار شد محسن اردستانی ببرد، به پاس اینکه آدم با بصیرتی بوده. مجری که داشت از بصیرت حرف میزد یکهو وسط حرفهایش دعوت کرد از دیدن یک کلیپ که صحبت‌های آقا بود در مورد مردی که راننده بوده اما خواص جامعه بوده و اتفاقا روحانی خوبی در آن منطقه یعنی ایرانشهر بوده که روحانی خوبی بوده اما عوام بوده، ادامه کلیپ تصاویر همان آقا را نشان دادند، آقای ابوالقاسم صدیقی، به خودم گفتم این‌ها چه حوصله‌ای داشتند که این همه رفتند این آدم را پیدا کردند بعد از این همه سال! کلیپ که تمام شد مجری درخواست کرد از آقای صدیقی که برای اهدای جایزه دستکش ننه عصمت روی سن بیاید، داشتم شاخ در می‌آوردم!

آقای صدیقی با ته لهجه یزدی داشت حرف می‌زد، اول شک داشتم اما وقتی اسم یزد را هم برد و بیشتر حرف زد مطمئن شدم همشهری هستیم، لبخندی زدم که از گوش این وری شروع می‌شد تا گوش آن وری. گوشی موبایلم دوباره زنگ خورد، این بار جواد بود، چه شبهایی را که با جواد صبح نکرده بودیم و فردایش تا لنگ ظهر نخوابیده بودیم، جواد اصرار داشت هر طور هست شب همدیگر را ببینیم، قول دادم تمام سعیم را بکنم که امشب ببینمش، جواد حواسم را پرت خوابگاه و خاطراتش کرد، گوشی را قطع کردم. آقای صدیقی در مورد سیل ایرانشهر و موثر بودن آقا در آن مکان و زمان حرف زد.

هفتمین دوره جشنواره عمار

گرم مراسم شده بودم که دیدم مراسم پر شده صندلی‌‌ها پر شده بودند و تعدادی هم اطراف سالن ایستاده بودند.

هفتمین دوره جشنواره عمار

اثر بعدی که می‌خواستند ازش تقدیر کنند Dive بود، خیلی زود فهمیدم مادر یکی از شهدای غواص قرار است انگشتر پدر شهید غواص و قرآنی که قرار بوده به شهید بدهد را به عنوان جایزه به کارگردان Dive داد!

چقدر تقدیر معنوی از اثر معنوی برایم جالب و غریب بود! وسط دنیایی که همه چیز را با پول می‌سنجند یک اقدام معنوی مثل دایو و مهمتر از آن یک تقدیر معنوی مثل این انگشتر و قرآن شهید چقدر زیبا و غریب بود، آرزو کردم جای کارگردان باشم، خوش به حالش. نادر طالب زاده را هم یک لحظه روی پرده دیدم او هم منقلب شده بود.

هفتمین دوره جشنواره عمار

هرچه مراسم خوب پیش می‌رفت در عوض این عکاس‌ها خیلی روی اعصاب بودند شصتاد تا عکاس که با هم می‌پریدند دور یک سوژه و کنه می‌کردند روی یک نمونه یا شخص یا جایزه، همه با هم و از یک زاویه و ول کن هم نبودند در حدی که گاهی سن را هم نمیشد دید، به معنای واقعی کلمه روی اعصاب!

جمعیت زیاد شده بود، تعدادی صندلی هم آوردند تا وسط راهرو هم مردم بتوانند بنشینند.

مادر شهید خالقی پور تقدیر کننده بعدی بود. مادر شهید گفت بقیه جشنواره‌‌ها جایزه مادی دارند ولی این جشنواره جایزه معنوی می‌دهد و من از نظر مالی چیزی نداشتم اما یک جایزه معنوی دارم که با دنیا قرار نیست عوضش کنم، پسر شهید دومم رسول از سال ۶۲ تا ۶۷ این چفیه را قبل از عملیات می‌انداخته دور گردنش و میرفته عملیات و بعد از عملیات آن را تا می‌کرده و می‌گذاشته در جعبه تا عملیات بعد. چفیه خیلی نخ نما شده بود و پاره شده بود، چشمهایم بالاخره خیس شد، هرچند زیر افکارم این سوال بود که اگر در همه عملیات‌ها چفیه دور گردن پسرش بوده پس الان این چفیه دست این مادر چه کار می‌کند آیا موقع شهادت چفیه را نبرده بوده؟ یا موقع عملیات شهید نشده؟! ولی خب این سوال‌ها مانع خیس شدن چشمم نبود، سوال‌ها توی فکرم غلط می‌خورد که مادر شهید گفت این چفیه اینطوری نبوده و ۴۰ روز بعد از شهادت پسرم گردنش بوده و با خون او قرمز شده بوده و من این چفیه را با اشک‌های چشمم شستم، و بلافاصله گفت: “البته گفتنش راحته!” توی زاویه دید من فقط ۳ نفر داشتند اشک‌هایشان را پاک می‌کردند، البته از صدای فینی که از پشت سرم می‌آمد فهمیدم گاهی با شنیدن هم می‌شود فهمید که کسی گریه می‌کند.

هفتمین دوره جشنواره عمار

 صدای دست‌ها که با التماس مجری باید بلند می‌شد حالا آنقدر بلند و ممتد شده بود که صدای مجری هم نتوانست آن را قطع کند. همان طور که سرم روی کاغذ بود زیر چشمی دیدم بغل دستی‌ام دستش را روی چشم و بعد ریشش کشید، مثل حالتی که می‌خواهد گریه کند و نمی‌خواهد کسی بفهمد.

محمد دوباره پیامک داده بود. این بار محل ندادم. بچه‌‌ها وسط راهرو بازی می‌کردند، بچه‌ی همان خانواده شهدا بودند، مادرشان آمد بردشان بیرون.

 خانم خیرالنساء و پذیرایی اش غافلگیری بعدی بود، کلیپ معرفی خانم خیر النسا نشان داد ایشان قسمتی از نان جبهه را تهیه می‌کردند، خانم خیرالنساء می‌گفت از دوختن ژاکت و جلیقه و هرچه بتواند دریغ نمی‌کند، لهجه خیلی صمیمی بود، خانم خیر النسا ناز و صمیمی و زلال حرف میزد، مثل آب خنک گوارا. خانم خیرالنساء دوست داشت ما پرچم را به دست امام زمان بدهیم. بعد هم نان‌هایی که خانم خیرالنساء و بقیه خانم‌های همکارش برای بچه‌‌های فرهنگی عمار پخته بودند را آوردند بین بچه‌‌ها پخش کردند، چقدر صمیمی و گرم و ناز!

هفتمین دوره جشنواره عمار

 آخر مراسم، یادی شد از خانم دباغ، کلیپی را نشان دادند، یک جا در خاطرات خانم دباغ آورده بودند موقعی که رضوانه دخترشان را از ایشان جدا می‌کنند و مورد شکنجه قرار می‌دهند و خانم دباغ در مقام یک مادر شروع می‌کند به گریه و زاری و فریاد، ولی در همان لحظه صدای تلاوت زیبای قرآن از یکی از سلول‌ها می‌آید: “و استعینوا بالصبر و الصلاه”

هفتمین دوره جشنواره عمار

هفتمین دوره جشنواره عمار

هفتمین دوره جشنواره عمار

هفتمین دوره جشنواره عمار

دلم شکست، انگار این آیه را خدا فقط برای من نازل کرده باشد، رفتم توی خودم و مشکلاتم، اشک‌هایم را که پاک کردم گوشی را در آوردم، یک پیامک دادم به محمد: “از دست دادی، کاش امشب اینجا بودی”

گزارش: محمدصابر نی ساز

 

محمدصابر نی ساز