از جایزه مجاهد افغانستانی تا کارگردان پاکستانی

«فوتبال بحرین - امارات از تلویزیونهای سینما در حال پخش است اما در اینجا کسی را نمی ­بینم که اتفاقاتی که در امارات می ­افتد، برایش مهم باشد.»

به گزارش «عمار فیلم»، بعد از ورود به سینما، سردی هوای بیرون، من را برای یک چای گرم به سمت غرفه پذیرایی می­ کشاند. در راستای سیاست های اقتصاد مقامتی، یک نفر از روابط عمومی جشنواره را به چای دعوت می ­کنم تا از یک چای کیسه ­ای دو لیوان چای گرفته شود؛ بعد از رنگ دادن به چای­ ها، حال برای مسیر چند متری تا سطل آشغال دعوایمان شروع می­ شود که یک نفر از مخاطبان با درخواست چای کیسه­ ای برای لیوان سوم با آن، در راستای اقتصاد مقاومتی بیشتر یا شایدم اقتصاد ریاضتی، به دعوا خاتمه می ­دهد.

«راه طی شده» هنوز به پایان نرسیده است و لابی خلوت است؛ شب قبل متوجه جوایز فراخوان مردمی جشنواره شده بودم اما شلوغی سالن و کار محوله، مانع از این شده بود که آنها را دقیق تر ببینم، از خلوتی سالن استفاده می­ کنم و به سراغ آنها می ­روم.

عمار امسال با فراخوان جوایز مردمی، مردمی­ تر از قبل شده است و با جوایزی مواجه می­ شوم که شاید برای یک جشنواره، غیرعادی باشد اما برای یک نفر که مخاطب عمار است، هیچ جایزه­ ای غیرمنتظره نیست.

هرچند در بین جوایز مردمی، لوح تقدیر هم دیده ­می­ شود اما جایزه­ های خاص دیگری اینجا خودنمایی می­ کند که بعضی از آنها به نحوی با برخی فیلمهای عمار مرتبط است، مانند شال و کلاه دستباف سید احمد مفیدی، قهرمان مستند «سید احمد» یا پسته­ های ارگانیک دشت آدمخوار قهرمان مستند «دشت آدمخوار» که با توجه به قیمت فعلی پسته، ارزش مالی خوبی هم دارد؛ در بین جوایز، چیزی مربوط به سوژه «وقتی گفتند نمی­ شود» دیده می­ شود که نمی­ دانم چیست.

جایزه­ های خوراکی به همین ­ها ختم نمی ­شود و عسل و زعفران دیگر محصولات غذایی بین جوایز است؛ نمی­ دانم چطور ممکن است کسی اینها را ببرد اما آنها را مانند جایزه نگه دارد و در پی مصرف آنها نباشد.

در بین جوایز نام های آشنایی هم به چشم می­ خورد و امرالله احمدجو، فیلمنامه «پیروزمندان» را با یادداشتی برای فرد برگزیده و امضایی در اول آن به عمار فرستاده است.

در پایین ترین قسمت جوایز هم، مجموعه کامل نوشت ­افزار ایرانی وجود دارد و انتظار فرد برگزیده را می ­کشد.

اما این جوایز فقط به ایران ختم نمی­ شود، خانواده شهید موسوی گردیزی، از مجاهدان افغانستانی حاضر در دفاع مقدس، هدیه ویژه­ ای برای بهترین فیلم با موضوع افغانستان با نام این شهید در نظر گرفته ­اند که آنطور که به نظر می ­رسد، شبیه به کلاه افغانستانی است.

در بین جوایز، جایزه ­ای است که از لحاظ معنوی، با تمام جوایز فرق دارد و آن هم تکه فرشی در ابعاد حدود ۱۰*۱۰ سانتی متر متبرک به حرم امام رضا(ع) است.

اولی که به سینما آمده بودم، چند نفری که چهره آنها می­ خورد اهل پاکستان باشند، در لابی چرخ می ­زدند، حال که وقت پیدا کرده­ ام در مورد آنها از سید صادق می ­پرسم، فقط می ­داند که از عوامل یک فیلم هستند و چیزی بیشتری نمی­ گوید؛ از بقیه پرس­وجو می­ کنم، بالاخره می ­فهمم حضورشان مربوط به مستند «فرزند امام» است که هم ­اکنون در سالن دو در حال اکران است، می­ خواهم زودتر به دیدن فیلم بروم اما حالا که سید صادق فیلم را فهمیده است، می­ خواهد آن را به من معرفی کند و ول کن هم نیست.

پیرمردی نامه­ای برای تقدیر به پای صندوق بلیط اختیاری می­ آورد اما این بار حرف برای یک فیلم نیست، این بار مخاطب نامه تقدیر را برای خود جشنواره نوشته است.

تمامیت­ خواهی دوربین ها در عمار تمامی ندارد، پله­ های سمت راست را که از روز دوم بسته ­اند اما امشب دست در جان پله ­های سمت چپ را هم اشغال کرده ­اند و نمی­ شود رد شد و صبر می­ کنم و با اشاره فیلم بردار، بین دو کات دوربین، با دو پله­ ها را بالا می­ روم و نفس ­نفس ­زنان، خودم را به سالن دو می ­رسانم.

فوتبال بحرین – امارات از تلویزیون های سینما در حال پخش است اما در اینجا کسی را نمی ­بینم که اتفاقاتی که در امارات می­ افتد، برایش مهم باشد.

«فرزند امام» که تمام می­ شود با دست زدن خانمی هم ردیف من، بقیه سالن هم دست می ­زدند، در انتهای تشویق، صدای جمعی به زبان اردو از آخر سالن می­ آید که بیشتر شبیه شعار است اما متوجه نمی­ شوم چه می­ گویند؛ کارگردان، بیرون سالن جلوی در و همان کسی است که کل طول مستند را هم ردیف من، روی پله نشسته بود و شروع کننده تشویق در سالن نیز همسر او است.

اکران سالن سه در این سانس تمام نشده است، سری به آن می ­زنم، مستند «نجات» در حال پخش است و ماجرا در عراق، میان نیروهای حشدالشعبی می­ گذرد؛ هرجا می ­روم، اثری از اثرات ایران بر کشورهای منطقه است.

راهی طبقه همکف می ­شوم، مردی عصا به دست، پله ها رو یکی پس از دیگری و به سختی رد می­ کند اما انگار عمار برایش ارزش تحمل این سختی را دارد.

به پایین که می­ رسم، لابی به خاطر «جان لیلی» شلوغ است اما «جان لیلی» را به بقیه می­ سپارم و برمی ­گردم.

محمدرسول نوروزی

 

محمدرسول نوروزی