به گزارش «عمار فیلم» به نقل از رجانیوز، از سرمای دی به بهمن پناه میبری که ناگه میرسی به کوچه انقلاب! این تقدیر تمام آن هایی است که جمعه شبشان را با اختتامیه عمار قسمت کردند و تقدیر تمام آن هایی که ۳۹ سال پیش خون دادند.
تمام این واژه ها به محض ورودم به کوچه انقلاب و پیچیدن بوی اسفند در مشامم توی ذهنم رژه می روند. چند قدم که از درب فرهنگسرای بهمن به طرف سالن فرهنگسرا برمیداری بنرهای طرح های آجری کوچه ای ساخته اند به اسم انقلاب! الحق هم اسم دقیقی است. همین که قدم در کوچه انقلاب میگذاری صدای آهنگ های انقلابی و بوی اسفند با چراغانی دلنشین تو را می برد به سال های دور حتی اگر از چندین نسل بعد از انقلاب باشی و غریبه با این فضا!
کوچه انقلاب را به غرفه هایی اختصاص داده اند و در بخشی هم نقاشی تصویر همرزم شهید محسن حججی را نقاشی می شود. کوچه را که رد میکنم به در یکی از سالن های فرهنگسرا میرسم که در دو جنب آن پیش از ورود میز های خوراکی به چشم می خورد. چند دقیقه ای از اذان گذشته و تقریبا بخش های جنبی سالن خالی است. همه رفته اند برای نماز.
داخل سالن دست چپ مجله های روزانه جشنواره است و مجله ای به پاسداشت امرالله احمدجو. شَستم خبردار می شود که این مجله یعنی باز هم خبری در راه است. کنار در ورودی سالن هم پرچم جمهوری اسلامی توزیع می شود که پاسخی باشد بر آتشی که روزهای اخیر به جان پرچم افتاد!
ساعت ۱۸ است اما همچنان در سالن بسته است و خبری از شروع مراسم نیست. وقتی خیالم راحت می شود که هنوز هم زمان دارم برای هم نفسی با مردم در محوطه قدم می زنم. کم کم چهره های آشنا می بینم با برخی در روزهای جشنواره هم کلام شده بودم و همین دلگرمم می کرد. به سمت میز پذیرایی می روم بخار چای ایرانی در آن سرما بدجور چشمک می زند اما با دیدن دختر ۱۳ ساله ی چادری که با ذوق به کوچه انقلاب خیره شده قید چای را میزنم و به سمتش می روم تا سوژه امشبم باشد. امسال اولین تجربه ی حضورش در عمار است و با چشمانی که برق میزند از نزدیکی حال و هوای خودش به جشنواره می گوید. معلوم است برای عمار رهبر شدن برنامه دارد اما یک سوال مثل خوره به ذهنم می افتد: دختری به این سن و سال اصلا میداند عمار که بود؟! کمی بعد که کلیپ رهبری درباره عمار پخش می شود خیالم راحت می شود که حالا حتما می داند.
کنار میز پذیرایی درست روبروی در ورودی سالن استند پوستر مستند ها وفیلم های جشنواره است و کمی آن طرف تر در کوچه انقلاب دست گل هایی برای خانواده های شهداست. شاید اگر عمار را نمیشناختم فکر می کردم برای سوپر استارها و اساتید است، اما اینبار خوب می دانم مهمانان ویژه عمار و سوپراستار های این جشنواره مادران و پدرانی هستند که پای انقلاب جوان دادند. زنانی که همدم دادند…
ساعت ۱۸ و نیم است و خانواده های شهدا با عکس شهیدشان از انتهای کوچه انقلاب نزدیک می شوند و دوربین ها هم برای شکار صحنه وارد می شود. خانمی جوان از خانواده های شهید استقبال می کند و گل را به آن ها تقدیم می کند. اکثرا خانوادگی آمده اند با نوه و فرزند کوچک که گل سهم فرزندان کوچکشان می شود.
کمی که سر همان خانم خلوت می شود نزدیکش می شوم و از خانواده های شهدا می پرسم میگوید میزبان خانواده ی شهدای متنوعی هستیم از شهدای کارگر و انقلاب تا شهدای مدافع حرم و دفاع مقدس. برایم توضیح می دهد که خیلی از خانواده ها دعوتی دوره های پیش بودند و حالا خودشان پای ثابت عمار شده اند.
دلم میخواهد با خانواده شهدا صحبت کنم که بلافاصله خانمی جوان به همراه یک دختر نوجوان با دسته گل هایی که نشان دار به هویت یک شهید میبینم سلام که میدهم به گرمی پاسخ می دهند عمار را از نشست آبان ماه اکران کنندگان در قم می شناسند. خواهر شهید از حال و هوای خوب عمار می گوید و از احترامی که به خانواده شهدا می گذارد. وقتی خودش را معرفی می کند میفهمم خواهر شهید صابری از تیپ فاطمیون است. شهیدی که در فضای مجازی برای نسل من خاطره ساز بوده است. مادر شهید برای نماز رفته است، کمی این پا و آن پا میکنم اما نمی آیند تا من بازهم حسرت این سعادت نیمه کاره را بکشم.
علی زکریایی انتهای لابی نشسته است و مسئولین سالن با بیسیم درحال چک کردن مراسم هستند. یکی از آن ها تقاضای دو میکروفن سیار برای آقای شهبازی و زکریایی می کند. کمی گوش هایم را تیز می کنم اما چیز بیشتر دستگیرم نمیشود با این حال می شود حدس زد که در برنامه امشب از طنز هم بی نصیب نخواهیم بود.
در سالن آمفی تئاتر باز شده و از داخل سالن صدای آهنگ های حماسی به گوش می رسد. صدا آشناست. اصلا امکان ندارد مکانی انقلابی باشد و نوای گرم حامد زمانی به گوش نرسد. نماهنگ خبری هست را می خواند. سالن به جز ردیف های اول که خانواده شهدا نشسته اند و دو ردیف بعدی که ویژه داوران است خالی است و راحت می توانم هرجا دلم میخواهد مستقر شوم اما چند دقیقه نگذشته که مامور سالن میخواهد ردیف های وسط را پر کنم. من هم در اقدامی انتحاری سعی می کنم ردیف های سمت راست از انتها را پر کنم که دیدم هم به سالن خوب و هم رفت و آمدم راحت باشد. هیاهوی سن نشان می دهد که تا شروع چیزی نمانده است.
روی سن و پشت میکروفن یک چارپایه میگذراند که با علمم به افتتاحیه میفهمم باز هم قاری قرآن فرزند یک شهید است. دختری حدودا ۵ ساله روی سن میرود و قرآن میخواند در حد همان حمد و سوره خودمان و بعد با تمام توان از حضار می خواهد صلوات بفرستند. او دختر شهید داد الله امیری است. بعد از تلاوت قرآن مردم با شور بیشتری به احترام پرچم می ایستند چرا که برای رسیدن به این قداست الله اکبر پرچم از کوچه های انقلاب گذر کرده اند
حوالی ساعت ۱۹ است که برنامه بعد تیزری از افتتاحیه عمار شروع می شود با صدای گرم علی صدری نیا و با سلام بر…
بر این همیشه صبوران انقلاب…
بر آن هایی تا آخر مسیر پای انقلاب ماندند…
بر مردم ایستاده زیر فشار تحریم ها.
بر همه الا انقلاب فروش!
سلام طولانی عمار یک همراه برای اجرا را می طلبد که پسری جوان هم اجرای مراسم را به عهده دارد که فرزند شهید داوود رضا زاده است. آنهایی که افتتاحیه را حاضر بودند او را میشناسند. این را از خانمی که کنارم نشسته می فهمم وقتی به همسرش می گوید که در افتتاحیه سخنرانی غرایی کرد و حالا مجری شده! عمار از هر فرصتی برای جذب جوان انقلابی استفاده می کند.
بدو بدو های عکاسان و مسئولین سالن خبر از ورود چهره ای شاخص می دهد و او سردار نقدی است. کمی بعد هم محمد فیلی وارد می شود. همزمان گروه سرود اسرا با کت و شلوار آبی آسمانی برای اجرای سرود به روی سن می آیند. برخلاف تصور اینبار تکخوان وسط نایستاده است. نوای حماسی طوفنده مثل عمار، کوبنده همچو یاسر … سرباز حیدرم من! در ذهنم شوری انقلابی به پا می کند که به کل تصویر این روزهای اخیر کشورم را پاک می کند.
بعد از اجرای سرود بخش تقدیر با دعوت از خانواده های شهدا آغاز می شود. اولین تقدیر مربوط به بخش نقد درون گفتمانی است که با یک نقد درون گفتمانی از عملکرد صدا و سیما در پوشش اخبار آشوب های اخیر کشور توسط حسین شمقدری-کارگردان مستند میراث آلبرتا -پایان می گیرد. هرچند همین نقد هم دقایقی بعد توسط آقای سلیمی نمین درباره مصوبه شورای امنیت پاسخ داده می شود. تشویق های کم حرارت مردم نشان از عدم رضایت آن ها به این پاسخ دارد. البته آقای شمقدری بیرون سالن مشغول بچه داری است و احتمالا پاسخش را بعدا خواهد گرفت!
در همین بین پدر شهید احمدی روشن وارد سالن می شود. با ورود او یاد حرف میزبان شهدا می افتم که امشب از همه خانواده های شهدا میزبانی می کنیم. خانواده شهیدان علم هم اینجا مهمان و شاید میزبان اند.
در بخش مستند فانوس جشنواره به دو اثر تلکه و فروشنده، همچنین جایزه ویژه به مستند زمستان یورت می رسد. مستندی که در روزهای اکران جشنواره با استقبال زیادی از مردم مواجه بود.
کنارم خانواده ای با سه فرزند نشسته اند با مادر درباره ی عمار صحبت میکنم او هم تجربه اول حضورش است و مثل خیلی از مادرانی که در روزهای دیگر جشنواره دیدم نگران تربیت فرزندش است و دوست دارد در محیط های انقلابی رشد کند. در صحبت هایم “همبازی” را معرفی میکنم و از قضا خانم مربی مهد هستند و از این کار بچه های دفتر جبهه فرهنگی انقلاب استقبال می کند.
کارگران مستند زمستان یورت از تریبون هایی می گوید که باید صدای کارگر باشد اما نیست که اگر بود آن ۴۳ نفر کارگر معدن یورت کنار ما بودند.
سالن را ترک میکنم تا کمی از حال و هوای لابی و کوچه انقلاب با خبر شوم. سه پسر نوجوان با شیطنت هایی که دارند در کوچه انقلاب قدم می زنند و سلفی میگیرند تا به نقل خودشان با انقلاب سلفی داشته باشند. یک استند عکاسی هم برای گرفتن عکس فراهم است که انصافا قیمت های خوبی دارد.
فضه سادات حسینی هم از راه می رسد. کم کم به این باور میرسم که عمار وعده گاه انقلابی هاست از هر نسل و قشری که باشند. ساعت ۱۹ و ۴۰ دقیقه است به خانمی نزدیک می شوم که در لابی ایستاده و میخواهم سر صحبت را باز کنم اما چون تجربه ی اول حضورش در عمار است فورا دور می شود و تمام سوالاتم بی جواب می ماند.
کنار در ورودی تالار، محمد حسین امانی ایستاده که او را از تیزرهای اقتصاد مقاومتی این روزهای تلویزیون میتوان شناخت و نشانی داد. دو خانم با بچه هایشان نزدیکش می شوند و تشکر می کنند و از تاثیر مطلوب آن کارها در ذهن بچه هایشان می گویند. خانم میگوید هر لوازم التحریری که میرویم اول آن وسیله را تست می کند تا ببیند آهنگ ایرانی می خواند؟! گاهی وقت ها از اینکه صدایی ندارد، کلافه می شود ولی باز هم می گوید جنس ایرانی! و اصرار می کند تا سری های بعدی را بسازند.
مجری صدا و سیما در لابی نشسته و متن خبرش را تمرین می کند. از تپق هایش معلوم است یا خیلی آماده نیست یا به فضای عمار آشنایی ندارد. وارد سالن آمفی تئاتر می شوم و روی پله ها می ایستم. دختر شهید رحیمی هم گوشه ای ایستاده و از چهره اش مشخص است در اضطراب غرفه شان است اما دلش هم نمی آید سالن را رها کند. به محض ورودم آقای محمدرضا شهبازی مشغول اجرای استندآپ درباره ی مراحل ضد انقلاب شدن است که با حال و هوای این روزهای کشور سنخیت دارد. تیپ شان با تیپی که اول مراسم دیدم کاملا متفاوت است، کلاهی به سر دارند و با انرژی از آتئیست ها می گویند و در نهایت هم هشدار میدهند که “با آتئیست ها کجا نرویم!” حضار لبخند از روی چهره شان جمع نمی شود و پشت هم تشویق می کنند. گاهی تک دست زدن هایی خنثی هم به گوش می رسد.
بعد از استند آپ بخش موشن گرافی و پویانمایی تقدیر می شوند، مشغول برگزیدگان این بخش هستم که آقای شهبازی با لباسهایی که اول بار دیدم در سالن از در پشتی خارج می شود.
فانوس بخش جبهه فرهنگی و سبک زندگی به کار فرج الله سلحشور می ایستد و مردم دقایقی برای تقدیر از چند سال زحمت این کارگردان بی توقف دست می زنند. مجری برنامه از سورپرایز مادر شهیدان خالقی پور تا دقایقی بعد خبر می دهد. مادر شهید را از افتتاحیه سال گذشته خوب در خاطر دارم زنی که با دلی به وسعت دریا که جز این دل و این استواری در بیان کسی نمیتواند سه شهید تقدیم انقلاب کند.
فانوس بخش تاریخ معاصر به کارگران مستند “اولین برخورد” حمیدرضا حیدری می رسد که یک دعای ویژه میخواهد و آن اینکه خدا توفیق دهد تا بتواند راوی فتح قدس باشد.
با اعلام جایزه ویژه ی بخش تاریخ معاصر به مستند “قائم مقام” حال و هوای جشنواره عوض می شود نه به خاطر خود مستند به خاطر هدیه ی مردمی و ویژه ی مادر شهیدان خالقی پور که چفیه ای است که ۶ سال گردن شهیدش بوده را تقدیم علی صدری نیا می کند. وقتی مادر با آن لحن صمیمی و ساده از ارزش دلی هدیه می گوید نم اشک بر چشم های حضار می نشیند. در همین بین مردی که پشت سرم نشسته و حسابی متاثر شده بلند می گوید ماشالله حاج خانم! ماشالله مادر!
علی صدری نیا دقایقی با بغض فروخورده و چشم های نمناک به صحبت های مادر شهید که دل پر دردی از این روزهای آشوب کشور دارد گوش می دهد و بعد با بوسه به چادر مادر شهید این هدیه را ارزشمند ترین هدیه تلقی می کند و صداقت در روایت را مزیت مستند می داند. آقای رضا زاده-مجری دوم- هم تحت تاثیر جو حاکم اشتباه مادر شهید را خالقی فر صدا می کند و با واکنش اطرافیانم همراه است!
خانمی که کنارم نشسته بود و غرفه همبازی را به او معرفی کردم سراغ بچه هایش می آید و آن ها را به غرفه همبازی می برد تا گل بازی کنند. ظاهرا ابتدا خودش به آنجا رفته و حالا خیالش راحت شده بود با اشاره از من مجدد تشکر می کند.
دقایقی از سالن بیرون می آیم که متاسفانه یک قسمت مهم و آن متن پیام شفاهی رهبری به اکران کنندگان عمار است را از دست می دهم. لابی تقریبا خلوت است. برمیگردم و روی پله های سالن می ایستم. ناصر فیض چهره آشنایی است که از سالن خارج می شود؛ خانم خبرنگاری که بیرون ایستاده بود و تمرین می کرد حالا در جایگاهش مستقر شده و فیلم می گیرد. کارتن های پذیرایی از دقایقی قبل آورده اند اما از صحبت های بی سیمی آقای بامروت نژاد میفهمم هنوز اجازه ی پخشش را صادر نکرده است. پسر بچه ای خرده سفال های کاردستی اش را داخل دستمال دارد و با دقت به پیش می رود و چشم از سفال هایش برنمیدارد. این هم محصول غرفه همبازی است که حسابی بچه ها را سرگرم کرده است.
چراغ های سالن خاموش می شود کلیپی از کارهای امرالله احمدجو پخش می شود. حاضرینی که مسن تر هستند با لبخندی محو کلیپ را تماشا میکنند. گویی غرق در خاطرات قدیم شان می شوند این را بعد از مراسم در صحبت هایی که با مردم دارم هم میشنوم که حال و هوای این بخش را عجیب و دلنشین تصور می کردند.
با پخش آهنگ روزی روزگاری دست زدن های مردم ضرب می گیرد و به کل حال و هوای سالن عوض می شود. خانواده شهیدان رحیمی، بابایی، قنبری، سنگین، یزدانی و محمد فیلی، صدرالدین حجازی، هوشنگ توکلی، محمدحسین نیرومند، عباس سلیمی نمین و بیژن نوباوه برای تجلیل از امرالله احمدجو روی سن می آیند. این طرف مسئولین جشنواره به شدت دنبال ناصر فیض می گردند و من مردد مانده ام که بگویم بیرون رفتند یا خیر؟!
احمدجو آشنایی اش با عمار را همراه شور و شعف خاصی توصیف می کند. دقایقی هم آقای وحید جلیلی به عنوان مسئول شورای سیاست گذاری جشنواره درباره این پاسداشت صحبت می کنند با گفتن جمله حیف است این ملت آنقدر قهرمان دارد اما به آن ها پرداخته نمیشود دوربین عمدا یا سهوا روی چهره احمدجو زوم می کند.
کم کم توزیع بسته های پذیرایی آغاز می شود، اینبار کلوچه بسراق است که توسط خانواده شهدای مدافع حرم افغانستانی و بانوان فعال فرهنگی شهر صفادشت البرز تهیه شده بود. امرالله احمدجو به همراه تعدادی از بازیگران و عماری ها خارج می شود. آن ها را دنبال می کنم. سمت ماشین می روند. کمی دورتر می ایستم و سلفی گرفتنهایشان را تماشا می کنم. صدای دوباره و رد فلش دوربین در تاریکی حیاط فرهنگسرا گویای سلفی های مکرر است.
به سالن برمیگردم استندآپ علی زکریایی شروع شده که علی سلیمانی به همراه خانواده اش می رسد. مردی مسن که چفیه ای هم به گردن دارد پشت هم او را صدا می کند و علی سلیمانی با نگرانی برمیگردد. اما تنها خواسته مرد گرفتن سلفی است! مرد انگار ول کن نیست، کم کم چهره ی خانواده علی سلیمانی درهم می رود تا بالاخره خلاص می شوند.
استندآپ علی زکریایی هم درباره مبارزات سیاسی با رویکردی متفاوت از آقای شهبازی است. سنگینی برخی عبارت ها یا شاید هم خستگی جمع مانع تشویق های مکرر می شود. از همانجا که ایستاده ام به جمعیت و نوع پوششان نگاه میکنم. در زمان اجرای استند آپ پوشش های متفاوتتری هم وارد سالن می شوند. بین جمعیت فقط خانم های چادری و مردان ریش دار نیستند. این را بعد از صحبت با یکی از خانم ها که پوشش چادر ندارد میشنوم میگوید بار اول کمی نگران بودم که نکند همه چادری باشند اما وقتی وارد شدم دیدم مثل من هم هستند و همین برایم دلنشین است. که کوچه انقلاب محل گذر همه مردم است.
کم کم نوبت به تقدیر از اقتصاد مقاومتی، داستانی و ملت قهرمان میرسد. پس از اهدای فانوس ها مجری از مردم می خواهد که سالن را تا پایان ترک نکنند تا از ترانه مشترک مجتبی الله وردی و علی نصیر نژاد بی بهره نمانند و از دیدار شب گذشته علی نصیرنژاد با رهبری و اهدای انگشتر رهبر به ایشان می گوید.
جایزه ویژه «نشان مردمی استقلال» هشتمین جشنواره مردمی فیلم عمار، هم به به خانم سلیمه نصیری، قهرمان مستند «حاصل فصل من»؛ محمود بارانی، قهرمان مستند «دشت آدمخوار»؛ علی بیات، بهرام کرمی و حاجت نجفی به نمایندگی از پنج قهرمان مستند «ید واحد» و محمدعلی هاشمی، قهرمان مستند «ز مثل…» تقدیم شد.
ساعت ۹ و ۵۷ دقیقه است که نوبت به سخنرانی پدر شهید احمدی روشن رسید. با گذشت سه ساعت از مراسم و به عبارتی ۴ ساعت سالن گرچه شلوغی اول را ندارد اما همچنان حضار با حرارت تشویق می کنند. از سالن بیرون می آیم خانمی با چهار فرزند به مراسم آمده و از حال و هوای جشنواره راضی است. درباره سختی آوردن بچه میپرسم می گوید سخت که هست اما مگر چند تجمع انقلابی دیگر مثل عمار می توان یافت؟! سوالی است که سوار بر ذهنم می شود. مگر چند کوچه مثل انقلاب می توان یافت که محل گذر انقلابی ها باشد و بتوانند ساعتی با انرژی دغدغه هایشان را بشنوند و نظاره کنند؟! سوالم را بقچه میکنم پس ذهنم تا عمار برایم مقدس بماند!
شلوغی کوچه انقلاب خبر از پایان مراسم می دهد، جنس این شلوغی ها با شلوغی های این چند روز کشورم متفاوت است. گرمی تنیده در سرمای هوا که با لبخند مردم از اقشار مختلف گره خورده است معنایی تازه دارد. یعنی عمار راه رسیدن به خواست و دغدغه های مردم را ایستادن در کوچه انقلاب می داند نه میدان انقلاب!
فاطمه سادات رضوی علوی