همراه با سینماسنگر در یادمان شهدای هویزه

سینماسنگر پاتوق «بچه های اصفهان» شد/ آب‌کشی سینماسنگر با شلینگ ده متری

بچه ها خودشان رفتند پشت سیستم پخش، فیلم که تمام می‌شود بعدی را اکران می‌کنند، شدند اکران کنندگان مردمی جشنواره

به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار»، روزهای گرم‌تر و شب‌های سردتر؛ این حکایت ما در سینماسنگر جشنواره عمار در هویزه است، روز دوازدهم روز گرمی برای سینماسنگری‌ها بود، بچه‌های فروش که بیرون زیر آفتاب بودند دو کلاه ورزشی گرفتند تا بیشتر از این، در گرمای سوزان جنوب، عرق‌شان درنیاد، آن‌هم در شرایطی که یک‌دست لباس، بیشتر نیاوردند.


با همه اینها، اکران‌های سینماسنگر مثل روزهای قبل با اکران نماهنگ‌های پر سروصدا کار خودش را شروع کرده بود.
حوالی ظهر که زائران در سینماسنگر جمع شده بودند، بچه‌ها بعد از چند نماهنگ و فیلم کوتاه، مستند مادرانه را پلی کردند.
فیلم تازه شروع شده بود که پیرمرد هفتاد ساله‌ای عصا به دست انتهای سینماسنگر، نزدیک ورودی برادران به تماشای مستند نشست.
کنار باکس تدوین‌مان مشغول کارهای خود بودیم که صدایی آمد. همان پیرمرد، بلند، گریه می‌کرد، مستند رسیده بود به قسمت‌های مربوط به شهادت مدافع حرم…


پیرمرد طوری گریه می‌کرد که دیگران هم نتوانستند تحمل کنند و بغض‌شان ترکید، حالا من و تدوین‌گرمان دوربین‌به‌دست این صحنه‌ها را ثبت می‌کردیم.
فیلم که تمام شد، پیرمرد بلند شد، با شوری که از دلی سوخته حکایت داشت، سینه‌زنی آغاز کرد، بقیه هم همراهش شدند. پیرمرد آخرش سه صلوات بلند برای شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم از مهمانان سینماسنگر گرفت و با ما خداحافظی کرد.
بیرون کنار بچه‌های فروش بودم که خانمی مسن و‌ خسته‌ای آمد کنار سینماسنگر و چفیه‌ای را که آویزان کرده بودیم به قصد تبرک، بوسید، روی صورتش کشید و صلواتی فرستاد و رفت، فقط گریه نکرد، آن قدر که با اخلاص این کار را کرد من از خودم شرمنده شدم که چفیه، یادگار شهدا را آویز و دستمال گردگیری خودمان کردیم. او چه معتقد است به یادگارهای شهدا و ما که به نام نظم، همه یادگارهای شهدا را از گلزارها برچیدیم، همه شدند سنگ‌های مشکی یک‌دست تکراری، خبری از جعبه آینه نیست که مادر شهیدی سال‌ها با عشق، جزء جزءش را کنار هم چیده بود.


سینماسنگر جشنواره عمار به لطف طراحی خاصش سوژه جذابی هم برای سلفی و عکس انداختن زائران شده است، گاه برخی‌ها به خیال اینکه اینجا نمونه‌ای از سنگرهای زمان جنگ است، وسط پخش فیلم، داخل می‌آیند عکس یادگاری می‌گیرند. البته که اینجا سنگر است اما سنگر جبهه فرهنگی.


امروز هم اکران سفارشی سینماسنگر برقرار بود. کاروانی از مدرسه المهدی جامعه المصطفی مهمان ویژه‌مان شدند، غالبا از کشورهای آفریقایی، بخصوص نیجریه بودند البته از اندونزی، ژاپن، چین و اتریش هم در بین‌شان حضور داشتند.
دیگر جا برای نشستن نبود، مهمانان ویژه سینماسنگر که مسئولشان می‌گفت تصویری از آنها منتشر نشود، به تماشای علمک، گرم بنوشید، پرواز تا بی‌نهایت و ایستاده‌ایم۲ نشستند.
علمک با قهقهه‌های بلندشان همراه بود و گرم بنوشید با عزمشان برای تحریم کالاهای اسرائیلی برای حمایت از فلسطین غصب شده.
آخرش هم هر قدر اصرار کردیم مسئولشان گفت از چهره زائرانشان تصویر منتشر نکنید!


ساعت حوالی ۹ شب است و می‌خواهیم شام بخوریم که ۱۰-۱۵ بچه پر شروشور داخل سینماسنگر می‌شوند و درخواست فیلم می‌کنند «عمو فیلم میذارید»


شام را کنار می‌گذاریم تا بعد از رفتن بچه‌ها بخوریم، اما…
فیلم اول تمام می‌شود دوباره درخواست پخش دارند، پشت سیستم می‌روم تا فیلمی جذاب و مناسب سنشان پیدا کنم دورم جمع شدند یکی می‌گوید عمو فیلم جنگی بذارید، دیگری عمو اخراجی‌ها ندارید، عمو…


ساعت ۱۱ شب شده هنوز این بچه‌ها که بقول خودشان «بچه‌های اصفهان‌اند» خیال رفتن ندارند، فیلم بعدی را برای پخش می‌زنم یکی‌شان می‌گوید «ایشالا تا صب فیلم‌ داریم»‌. نگاهی به صادق(از سینماسنگری‌ها) می‌کنم ناله‌کنان طوری که بچه‌ها متوجه نشوند می‌گوید «برین دیگه گشنه‌مونه».
خیال رفتند ندارند، سلام، علمک، قابلمه، نبرد خلیج فارس۱، خاکریزهای نمکی، مزاحم و .‌‌‌..
خودشان رفتند پشت سیستم پخش، فیلم که تمام می‌شود بعدی را اکران می‌کنند، شدند اکران کنندگان مردمی جشنواره عمار از اصفهان!
همین حین، باران هم دقایقی پیش شروع شده بود شدت گزفته، دیگر سنگربندی کارساز نیست، به همراه سیدحسن، می‌رویم دنبال شلینگ برای خالی کردن آب جمع شده روی سقف سینماسنگر که خدای‌نکرده روی سرمان خراب نشود.


با شلینگی بلند شاید ده متری، از بچه‌های خادم گرفتیم کار را شروع می‌کنیم سید، یک سمت شلینگ را داخل چاله‌آب‌های سقف می‌گذارد و‌ من از طرف دیگر،شروع به مکیدن می‌کنم، بعد از من، سید از سمت خودش، در شلینگ فوت می‌کند تا آب خالی شود.
سقف سینماسنگرمان سامانی پیدا می‌کند و دهان من هم مزه آب و خاک.
داخل که می‌آییم بچه‌های اصفهان رفتند.
دیروقت است سه نفرمان داخل سینماسنگر رختخواب پهن می‌کنیم بقیه هم می‌روند سمت سوله اسکان، امشب نفری پنج پتو.