سینما سیار در پارک بهاران؛

دیالوگ‌های پرویز پرستویی با زیر صدای کُردی/اکران فیلم‌های جشنواره عمار در کنار برنامه‌های فرهنگیِ پُر ملات!

بر خلاف کیفیت تصویر که علی رغم نور چراغ‌های پارک، واضح دیده می‌شود، صدای خوبِ بلندگو‌های سینما سیار، حریف آهنگ با نشاط و کُردیِ «آی شادی شادی شادی» شهربازیِ پارک، با صدای بلند پخش می‌شود، نمی شود.

به گزارش «عمارفیلم»، سینما سیار به ایستگاه پنجم خود رسیده و قرار است در محلی عمومی برای مردم اکران داشته باشیم. این اکران از همه لحاظ برای‌مان تجربه‌ای جدید محسوب می‌شود. مکان اکران پارک بهاران شهر سنندج است. جایی که تنها تفرجگاه اهالی منطقه بهاران به حساب می‌آید. ظهر روز قبل که برای بازدید از مکان رفته بودیم، پرنده پر نمی‌زد اما شنیده‌ایم شب‌ها بی نهایت شلوغ می‌شود.
قرار است برای اولین بار در طرح سینما سیار، فیلم سینمایی اکران کنیم. این اولین ویژگی ایستگاه پنجم سینما سیار است. تا به حال تجربه اکران در محیط باز که نور و صدایش تحت الشعاع دیگر فعالیت‌ها قرار می‌گیرد، نداشتیم.
همچنین مخاطبان این اکران هم ویژگی‌های تازه‌ای دارند. مردمِ قشر خاکستری محسوب می‌شوند، نه مثل اکران‌هایی که تا به حال داشتیم که با هماهنگی مسئولان سپاه و در مسجد و مدرسه برگزار شده بود و هم اینکه به دعوت ما و فقط برای اکران فیلم نمی‌آیند. بلکه در کنار باقی امکانات و برنامه‌هایی که در پارک وجود دارد و اجرا می‌شود، اکران فیلم هم بخشی از برنامه‌هاست. همه این موارد دست به دست هم داده‌اند تا این اکران برای ما خاص باشد و در انتظار تجربه‌ای جدید باشیم.
حوالی ساعت ۷ عصر به سمت پارک بهاران حرکت می‌کنیم. همزمان با رسیدن ما، برنامه هم شروع می‌شود. بعد از صحبت‌های مجری، تک نوازی نوجوانی کُرد اجرا می‌شود. بعضی از مردم سرپا و بعضی همانطور که در کنار خانواده‌شان نشسته‌اند برنامه‌ها را دنبال می‌کنند.
برنامه بعدی سخنرانی کوتاه ماموستاست. حدس می‌زنم که برگزار کننده‌های این طرح مثل هم قطار‌های پایتخت نشین‌شان از باب «هم خر رو میخوایم، هم خرما» برنامه‌ریزی کرده‌اند که به ماموستا که جایگاه‌اش در بین اهل تسنن مثل روحانی‌های شیعه است وقت برای سخنرانی داده‌اند. البته برای قضاوت زود است. ماموستایی میانسال و خوش پوش با بالا پوش و شلوار خاکی روی سِن می‌رود و صحبت کوتاهی می‌کند. در نتیجهِ تقلّایم برای متوجه شدنِ مفهومِ صحبت‌های کُردی‌اش، می‌فهمم که حول اهمیت نماز صحبت می‌کند.


نزدیک اذان، ماموستا حرف‌هایش را تمام می‌کند. پخش آهنگ «سامی یوسف» از بلندگو‌ها توجه‌ام را جلب می‌کند و برای نماز مغرب و عشا چند دقیقه‌ای از فضای مراسم دور می‌شوم. جایی که برای نماز تدارک دیده‌اند، در دقایق حضورم، میزبان کمتر از ۱۰ نفر نمازگزار است.
برنامه بعدی شعبده‌بازی است. چند سالی می‌شود که فرصت فریب خوردن از حیله‌ِ شعبده بازان خندان را پیدا نکرده‌ام. شعبده باز برای رونق مراسم‌اش چند نفری را در حین ترفند‌هایش بالای سِن فرا می‌خواند تا بیش از قبل، مهارتش را به رخِ مردمِ مبهوت از فریب بکشاند.
قرار بود نیم ساعت بعد از اذان، زمان اکران فیلم باشد ولی تا اینجای کار بیش از یک ساعت گذشته و هنوز برنامه‌های‌شان تمام نشده است. می‌خواهیم «بادیگارد» را اکران کنیم که طولانی است و مردم هم تا همینجای برنامه خسته شده‌اند. دیگر تاب و تحملِ از اینجا به بعد برنامه‌ را ندارم. می‌روم پشت صحنه و فقط صدای مراسم را می‌شنوم.
ساعت از ۱۰:۳۰ گذشته است که بالاخره مجری خوش بیان، بی خیال می‌شود و اجازه می‌دهد تصویر پرویز پرستویی روی پرده اکران ظاهر شود. جمعیت پراکنده می‌شوند و دیگر کسی ایستاده برنامه را دنبال نمی‌کند، مگر چند نفری محدود در گوشه و کنار و یا آنهایی که دستگاه پخش سینما سیار برای‌شان تازگی دارد و می‌آیند و لحظاتی پشتش می‌ایستند.
خانواده‌ها همانطور که دور هم نشسته‌اند، نگاه‌شان به صفحه نمایش است. بعضی مُصِرّانه پیگیری می‌کنند و برخی یکی در میان نگاه‌شان به پرده نمایش می‌افتد. بعضی نزدیک نشسته‌اند و بعضی دور‌تر در کنار خوردن شام یا بلال نگاه‌شان به پرده عریض و طویل اکران است. پرده‌ای که از دور‌ترین قسمت پارک هم دیده می‌شود.


بر خلاف کیفیت تصویر که علی رغم نور چراغ‌های پارک همچنان واضح دیده می‌شود، صدای خوبِ بلندگو‌های سینما سیار، حریف آهنگ با نشاط و کُردیِ «آی شادی شادی شادی» که از بخش شهر بازیِ پارک، با صدای بلند پخش می‌شود، نمی‌شود و مردمی که فاصله زیادی از پرده نمایش دارند، دیالوگ‌های مهندس زرین و حاج حیدر را با صدای زمینهِ «آی شادی شادی شادی» می‌شنوند.
ساعت به ۱۲ نیمه شب که نزدیک می‌شود کم کم، دور شدن و کم شدن مخاطبانی که صبح باید سر کار بروند را می‌بینم. بادیگارد هم به اواخرش نزدیک شده است و حاج حیدر در مذبح ایدئولوژیکی حاضر شده است. سکانس‌های پایانی اما دوباره جمعیت را جذب خودش می‌کند. سکانس تونل و منفجر شدن بمب روی ماشین و چپ کردن ماشین، سکوت یکباره و خیره شدن مردم را به همراه دارد و اثر در اوج به اتمام می‌رسد.


اکران که تمام می‌شود تا جمع کنیم و ماشین بیاید دنبال‌مان، عقربه‌ ساعت از ۱ نیمه شب هم می‌گذرد. در راه برگشت، حین گپ زدن با راننده متوجه می‌شویم که این برنامه حاصل پول و امکاناتِ سه، چهار ارگان فرهنگی شهر است و دومین سالی است که به آن‌ها «ابلاغ» شده است. سال قبل مَلات‌اش بیشتر بوده و امسال ملات‌اش کم شده ولی به جای دوبار اجرا در تابستان، کثرتش بیشتر شده و چند هفته پشت سر هم برگزار می‌شود.
از راننده می‌پرسیم منظورش از «مَلات» برنامه چیست که شرح می‌دهد، مقصود؛ تعداد جایزه‌های برنامه است، نه محتوایش. که مثلا «پارسال در یک برنامه ملاتش خیلی خوب بود و چهارصد، پونصد جایزه دادیم!»
فرصتِ گفت و گوی بیشتر، حول دیگر برنامه‌های پُر ملاتِ نهاد‌های فرهنگی استان نیست و باید بعد از خداحافظی با راننده عزیز، فکر چاره‌ای باشیم که چطور ساعت ۲ نیمه شب، پشت درب‌های بسته محل اسکان نمانیم!