به گزارش «عمارفیلم»، صبح زود بیدار میشویم و از مدرسهای که شب گذشته را در آن سپری کردیم، به سمت شهرستان دهگلان حرکت میکنیم. معاون فرهنگی سپاه دهگلان به عنوان واسطه، فضایی را برای اکران فیلم در نظر گرفته است که هنوز نمیدانیم کجاست و چه مخاطبی در انتظارمان است. به همین خاطر انتخاب فیلم را هم گذاشتهایم برای زمانی که مکان و مخاطبانمان را ببینیم.
مکان قرار، دور میدان بسیج، روبهروی سپاه شهرستان دهگلان است. چند دقیقهای صبر میکنیم تا معاون فرهنگی میرسد و با ماشیناش جلو میافتد که ما را به مکان اکران برساند. همان میدانی که ایستاده بودیم را کامل دور نزدهایم که ماشین جلویی میایستد. اول فکر میکنیم مشکلی پیش آمده و پیاده نمیشویم ولی کمی بعد میفهمیم که مکان اکران همینجا، این طرف میدان است.
پیاده میشویم و تجهیزات را پیاده میکنیم. وارد حیاط ساختمانِ این طرف میدان میشویم که با تعداد زیادی جوان با لباسهای اتوکشیده پلنگی مواجه میشویم. گویا دوره آموزشیشان است و آمدهاند یک ساعت از زمان دورهشان را بالاجبار، فیلم تماشا کنند. فاتحهای برای اکرانِ امروز میخوانیم و تجهیزات را جا به جا میکنیم.
هنوز نشستهایم که میگویند به نظر میرسد فضای ساختمان اینجا برای اکران فیلم کوچک است و باید به همان ساختمانِ آن طرف میدان برویم. چارهای نیست، دوباره تجهیزاتِ سنگینِ اکران را بر میداریم و به نمازخانه ساختمان اصلی میبریم.
وقتی مستقر میشویم، گزینههایمان برای اکران مشخص میشود. «یتیم خانه ایران» یا چند اثر مدافع حرمی. مسئول مربوطه نظرش بر اثر ابوالقاسم طالبی است، ما هم مخالفتی نداریم اما باید پرده بزرگِ اکران که تصمیم داشتیم به خاطر کوچکی فضای نمازخانه استفاده نکنیم را راه اندازی کنیم.
همزمان با راه اندازی پرده و صوت اکران، متوجه یک مشکل جزئی شدیم. دستگاه پخش خراب شده است! حالا با کلی ماجرا و هماهنگی که گفتیم میخواهیم فیلم سینمایی پخش کنیم، رسیدهایم به جایی که اصل کاری میلنگد.
سعی کردیم وقت بخریم. با آرامش تمام تجهیزات را نصب کردیم اما درست نشد. خیال میکردیم ایرادش برطرف میشود. گفتیم اجازه بدهید تا دستگاه گرم شود، یک نماهنگ با ویدئوپرژکتور نمازخانه اکران کنیم. ویدئوپرژکتور، کجی قابل توجهی داشت و تصویرش خیلی کوچک بود ولی هر چه که بود، تنها راهِ چاره ما شد. «سپر» که شروع شد، همهمهها خوابید. شیطنت جوانانِ لباس پلنگی محو جلوههای بصری نماهنگ شد و غرق در رجز خوانی حامد زمانی شدند. در دل ما اما استرس شدیدی وجود داشت که آخر میشود یا نمیشود. دستگاه پخش فیلم درست میشود و یتیم خانه را پخش میکنیم یا نمیشود و به ویدئوپرژکتور کج و تصویر کوچک قناعت میکنیم.
«گاهی نمیشود، که نمیشود که نمیشود» خدا هم متوجه شده است که بعضی از این بندگان خدا به زور نشستهاند. اکران مردمی هم اصلا به زور جواب نمیدهد. باید دل مخاطب با اثر باشد که بتواند استفاده کند. اثر دوم را هم روی همان ویدئوپرژکتور اکران میکنیم. «نبرد پالمیرا» هم مستند جذابی است، هم مثل سپر، با مخاطبان تناسب دارد. حالا فقط چند نفری که گوشه سالن لم دادهاند، اجباری بودن از چشمانشان پیداست. باقی افراد مجذوب صحنههای اکشن نبرد پالمیرا شدهاند و مات در تصویر.
اکران فیلم تمام میشود و به مسئولشان میگوییم که به کلاسِ اجباری بعدی هدایتشان کند. بعضیهایشان اما نمیروند. شاید منتظر اثر بعدی هستند ولی خودمان اینقدر ناراحتیم که اگر وقت آنها هم اجازه میداد، ما دل و دماغی برای اکران نداریم. اکران فیلم، صرفا کلیک روی عنوان فیلم و نمایشش نیست که هر چه باد و بشود، فرقی نداشته باشد. بلکه چرخهای عاطفی است از اکران کننده به فیلم، فیلم به مخاطب و مخاطب به اکران کننده و این سیر اگر با مانعِ کمبود زمان مواجه نشود و به شرط واکنش مثبت مخاطب پایانی ندارد.
بعد از اکران همچنان تلاش میکنیم برای یافتن عیب دستگاه ولی فایده ندارد. تماس میگیریم تا برای اکران عصر، دستگاه جایگزین را به دستمان برسانند. تا آن موقع هم مهمان معاون فرهنگی هستیم تا از دغدغههایش برایمان بگوید و از محدودیتهایی که دارد. متاسفانه، مثل غالب مسئولان، کفه محدودیتها در کلامش بیشتر است. شاید هم حق دارد. میگوید: «روستایی در همین حوالی هست که نفر دوم پژاک از آنجاست، سخنگوی پژاک از آن روستاست. خیلی از افراد درجه یک پژاک از آن روستاست و عملا ما در آنجا کاری نمیتوانیم بکنیم.» بعد هم همان طور که با او در راهروی نه چندان طولانی قدم میزنیم به بنری که تمام دیوار شمالی راهرو را پوشانده اشاره میکند و خاطرات ترورهایی که در این منطقه انجام شده را مرور میکند. ترورهایی که تازه است و خون شیعه و سنی در آن تفاوتی ندارد. از دخترکی که به جای برادر سپاهیاش قربانی شده تا روحانی اهل تسننی که به خاطر علاقه به وطنش و خیانت نکردن به آرامش مردمش، خونش به دست کوموله و پژاک و باقی منافقین بر زمین ریخته شده است.
صحبتهایش که پیش میرود به نقد درون گفتمانی جالبی میرسد. نقد تاریخی بر ساختار بسیج و فعالیتهای مردمی که به گفتهاش حالا بی اثر شده و تبدیل شده است به «برنامههایی ابلاغی از پایتخت بدون توجه به اقتضای شرایط هر مکان». به همین خاطر از آثار جشنواره عمار خوشش میآید وقتی میگوییم که اکران کننده خودش انتخاب میکند که برای مخاطبش چه آثاری با چه موضوعی را اکران کند. برای دغدغهاش مثال ملموسی میزند. «چند وقت پیش ابلاغ کرده بودند که همایش منتظران موعود بگیرید با فلان تعداد مخاطب. حالا من بیایم برای علمای اهل تسنن برنامه مهدوی بگیرم؟!»
درد و دلها آشنا بود و بعضا تکراری اما یک جمله طلایی داشت که به حتم تا مدتها فراموش نمیکنم. همان تحلیل تاریخیاش از علت تلف شدن نیروهای مردمی در ساختار بسیج و کورسوی امیدم برای روی آوردنش به اکرانهای مردمی جشنواره عمار. معاون فرهنگی سپاه دهگلان عقیده داشت: «بسیج زمانی کارآییاش را از دست داد که سازمانی شد و با سپاه یکی شد و از مردم دور شد!»