به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار» بیست کیلومتری تبریز؛ شهر جدید سهند. دعوتیم به اکران چند فیلم از آثار هفتمین جشنواره مردمی فیلم عمار در منزل پدری شهید حامد جوانی.
کمی دنبال آدرس میگردیم و متوجه پرایدی میشویم که پشت شیشه عقبش نوشته: «به یاد پسر شهیدم حامد.». راهنمای خوبی است برای پیدا کردن خانه میزبان.
حدود بیست دقیقه تاخیر داریم و بیست دقیقه هم از «پسرم» گذشته. این یعنی برنامه به موقع آغاز شده؛ مهمانان خانواده جوانی نشستهاند پای پرده سفیدی که به دیوار نصب شده، پای دیدن روایت مادر شهید محمدرضا خاوری از بودن و بالیدن پسرش و روایتهایی که حتی فکرشان هم در دوره حیات پسر به ذهن مادر نمیرسید و بعد شهادت پسر به مادر گفتهاند که او از فرماندهان برجسته تیپ فاطمیون بوده.
«روحاله رشیدی» دبیر استانی جشنواره عمار که به دعوت او مهمان این منزل شدهایم درگوشی میگوید گویا همسر شهید مراثی هم در جمع خواهران حضور دارد. پدر شهید فخیمی (را هم که میشناسم) نشسته پیش پدر شهید حامد.
به آخرهای «پسرم» رسیده و روایت شهادت و استقبال از پیکر شهید؛ هقهقهای یواشکی گریه در سکوت مطلق منزل به گوش میرسد؛ کسی دوست ندارد به صورت دیگری نگاه کند و اشکهایش را ببیند. پسرکی شش هفتساله با شلوار طرح دیجیتالی در تردد! است که حسین یواشکی دم گوشم میگوید: «این هم پسر شهید مراثی است.».
مستند تمام میشود و چراغها روشن میشوند. سینی چایی دورهگرد میشود و بعد، از پدر شهید حامد خواسته میشود جمع را به صرف خاطراتی از شهید حامد بنشاند. او هم اصرار دارد سخنران پدر شهید فخیمی باشد و در برابر اصرار مهمانش جواب میدهد: «در اکران منزل شما هم من صحبت میکنم.» این استدلال کارگر میافتد و پدر شهید فخیمی از محمد رضا میگوید: «بعدها دوستی گفت که هنگام رفتن به بانک انصار داخل پادگان، مرخصی ساعتی گرفته بود؛ گفتیم تو که قرار نیست از محوطه بیرون بروی مرخصی برای چه؟ پاسخ شنیده بود کار شخصی در وقت کار حرام است و لاقیدی به این حرامهای کوچک عادتی برای بزرگترهایش میشود.».
چند دقیقهای را هم روحاله رشیدی برجا میماند و از چرایی «عمار» میگوید و اهمیت این میزبانیها؛ «در همین استان خودمان ده هزار شهید دفاع مقدس داریم که متاسفانه حتی درباره یک درصدشان فیلم، کتاب یا اثری در معرفیشان وجود ندارد. درباره شهدای جبهه مقاومت هم همینگونه ده سال بعد سخن خواهیم گفت اگر امروز با یک احساس تکلیف در زمانی نزدیک به حیاتشان از آنها نگوییم و روایتهایشان و دربارهشان ضبط و ماندگار و تبدیل به اثر نکنیم.».
آقا روحاله از اهمیت جمع و همگرایی بیشتر خانوادههای شهدای جبهه مقاومت میگوید و این که بار فرهنگی این انتقال به گردن همین محافل است و نباید منتظر احدالمسئولی ماند.
خانمی دنباله صحبت را میگیرد و ابتدا خودش را معرفی میکند: «مادر شهید وحید نومی». دعوت میکند که برنامه بعدی اکران در منزلشان باشد.
پذیرایی با چایی و کیک یزدی پایان بخش برنامه است و صد البته صحبتهای آستانهی در بیشتر از صحبت داخل صحن طول میکشد.
آخرین صحنه زیبای مهمانی منزل حامد، دست نوازش پدر شهید فخیمی بود بر سر پسر کوچک شهید مراثی. جاکلیدی پسرک از بند شلوارش آویزان است؛ دقت میکنم عکس پدر را انداخته در جاکلیدی.
هنگام خداحافظی جوانی رو به پدر حامد میگوید: «دعا کنید روز قیامت پیش پسرتان شرمنده نباشیم.». این آیه مدام از ذهنم میگذرد: «و منهم من قضا نحبه… و منهم من قضا نحبه…»