از بازجویی ۱۸ ساعته در ساواک تا  ۲۲ هزار اذانی که خواندم

ویژه برنامه روایت زن ایرانی، «طاهره لباف» متخصص جراحی زنان و زایمان و از فعالان برتر عرصه جهاد پزشکی از  ماجرای بازجویی ۱۸ ساعته اش در ساواک تا ۲۲ هزار زایمان موفقی که داشته، روایت کرد.

به گزارش عمار فیلم، ویژه برنامه روایت زن ایرانی، شنبه ۱۷ دی در سالن شماره ا سینما فلسطین،  با حضور «طاهره غفوری» فعال خدمت رسانی و مبارزه مردمی با شیوع کرونا، «طاهره لباف» پزشک زنان و کمک در تولد بیش از ۲۲ هزار کودک، فاطمه خطیب فعال بین‎‌الملل در حوزه کودکان جنگ‌زده و مجری طرح تبسم و خانواده معظم شهیدان مدافع امنیت، مدافعان حرم و هسته‌ای و مردم برگزار شد.

در ابتدای مراسم، «زهرا ابراهیمی» فرزند خردسال  شهیدمدافع حرم،« محمداکبر ابراهیمی» با نام جهادی رئوف، آیاتی از کلام الله مجید را قرائت کرد.

« محمداکبر ابراهیمی» از پایه گذاران تیپ فاطمیون بود و در ۱۳۹۶ در پاکسازی بوکمال سوریه به شهادت رسیدند.

هر چه زودتر چادرت را بردار

در ادامه برنامه راوی اول، دکتر«طاهره لباف» گفت: مراحل زندگی من به دو بخش تقسیم می شود، قبل و بعد از ازدواج . قبل و بعد از انقلاب.

من متولد ۱۳۳۰ هستم.‌در سال ۴۷ وارد دانشگاه شیراز (پهلوی آن زمان) شدم. در آن زمان دانشگاه شیراز دانشکده‌های مختلفی داشت و دانشجوهای آن، در مجموع ۵ هزار نفر بودند. من به خاطر تحصیل در مدارس اسلامی یک سال زودتر  و‌در هفده سالگی وارد دانشگاه شدم و در بین ۵ هزار دانشجو، فقط من چادری بودم.

مشخص است یک خانم چادری، در بین ۵ هزار دانشجو چه وضعیتی خواهد داشت. همه به من توصیه می کردند تا شناسایی نشدی، هر چه زودتر چادرت را بردار، چون سابقه نداشته کسی با چارد وارد این دانشگاه شود و بتواند تحمل کند و چادری بماند. می گفتند ما دانشجویان زیادی داشتیم که با چادر وارد شدند ولی بعد از مدتی چادرشان را برداشتند. به من توصیه می کردند که قبل از اینکه انگشت نما شوی، چادرت را بردار. اما من اهل این حرف ها نبودم.

وی در ادامه بیان داشت: من تنها عضو خانم انجمن اسلامی آن زمان دانشگاه بودم. انجمن هفت نفر عضو داشت، آقایان حداد عادل، احمد توکلی نیز از اعضا بودند.

در ترم دوم در اعتصابات دانشجویی، چند نفر از آقایان انجمن را بازداشت و زندانی کردند و من را  اخراج کردند. آنها به من گفتنذ تو لیاقت بودن در این دانشکاه را نداری باید  بروی کلفتی خانه های مردم را بکنی.  می گفتند تو امل را چه به درس خواندن. در حالی که من آن سال در رشته ریاضی محض با دیپلم طبیعی در کنکور دانشگاه شیراز، نفر دوم شده بودم. بعد از آن من به خانه نرفتم و در شیراز ماندم و شروع کردم دوباره درس خواندن و در رشته علوم پایه در دانشگاه مشهد  قبول شدم.

ماجرای نذر چهل زیارت عاشورا ی شهید « هاشمی نژاد»

این متخصص زنان و زایمان در ادامه صحبت‌هایش گفت: در آنجا با شهید هاشمی نژاد آشنا شدم، من و چند نفر دیگر با ایشان جلسات متعددی داشتم، اما خوشبختانه جو دانشگاه مشهد واقعا با شیراز فرق داشت.

در دانشگاه شیراز ما پارتی های چراغ خاموش داشتیم و در خوابگاه ارم،  زمین های چمن موربی داشتیم که  بارها و بارها من می دیدم که دخترها و پسرها در آن چمن ها، روی همدیگر غلت می زدند و اینها عادی ترین چیزهایی بود که ما در این دانشگاه می دیدیم، اما دانشگاه مشهد جو خیلی بهتری داشت به طوری توانستم دو دانشجوی چادری دیگر را برای هم اتاق شدن با خودم انتخاب کنم.

وی در ادامه بیان داشت: اما دوباره ترم دوم  بودم که در دانشگاه اعتصاب شد و من تنها دانشجوی دختری بودم که شب اعتصاب در دانشگاه ماندم. فردا صبحش، اقای دکتر میامی که می گفتند خودش ساواکی است من را خواست و  اخراجم کرد. چند نفر از پسرهای دانشجو را هم به  زندان انداخت.

لباف در ادامه توضیح داد: اخراج من از دانشگاه برای شهید هاشمی نژاد خیلی گران تمام شد،چرا که ما تحت رهنمود های ایشان اعتصابات را جلو می بردیم و شهید هاشمی نژاد شاید فکر می کردند که در اخراج من بدین واسطه، دخیل هستند.

من  برای بار سوم هم درس خواندم و کنکور دادم و در دانشگاه جندی شاپور اهواز  پرشکی قبول شدم، بعدها شهید هاشمی نژاد به من گفت من برای موفقیت تو، چهل زیارت عاشورا نذر کرده بودم. خوشبختانه به خاطر نبود اینترنت و اطلاع رسانی گسترده، این دانشگاه  از سوابق من، موضوع اخراج هایم خبر نداشتند.

وقتی خانه مان محاصره شد

این فعال عرصه علم ادامه داد: سال دوم در دانشگاه اهواز، اعتصاب شد، اعتصابی که برنامه اش از اتاق  ما در خوابگاه شروع شده بود. گارد دانشگاه با باتوم و گاز اشک آور به دانشجوها حمله کرد و ما فرار کردیم.

پشت دانشگاه، یک زمین کشاورزی بود که به عمد یا غیرعمد شب قبلش آبیاری شده بود. راه رفتن در گل هم خیلی سخت است. من کفشم در گل گیر کرد و خم شدم که کفشم را از گل بیرون بیاورم یکی از گاردی ها شروع کرد به کتک زدن من یکی از ضربه ها به سرم خورد و من ضربه مغزی شدم. من را به بیمارستان شما ره دوی اهواز بردند.

وی در ادامه سخنانش گفت: همان شب، وقتی به هوش آمدم یکی از دانشجوهای اهوازی، برایم چادر سفید آورد و گفت برو تهران گاردی ها  دنبالت هستند. گفتم نمی توانم تکان بخورم گفت برایت یک بلیت میهن نورد گرفتیم، باید بروی، اینجا خطرناک است و من را با دو تومن، راهی تهران کردند.

تمام راه به فکر  کرسی و قرص مسکن بودم. صبح رسیدم تهران، با اوضاع خاصی به خانه مان در خیابان هفده شهریور، رفتم. تا در خانه را زدم، دیدم یک آقای قد بلند با عینک دودی و با لحن خیلی تند،  گفت ما امروز با شما کاری نداریم. من گیج بودم. این بار من را کتک زد و گفت مگه نگفتم باهات کاری نداریم برو گمشو. اول فکر کردم به خاطر اعتصابات دانشگاه است بعد فهمیدم خانه مان در محاصره ساواک است.

این محاصره به دلیل وجود مسائل مربوط به من نبود برادر شانزده ساله ام آن زمان با گروه فدائیان اسلام آشنا شده بود و به آنها برای چاپ اطلاعیه حضرت امام از پول تو جیبی هایش کمک می کرد. پس ساواک، برای دستگیری اش هر مردی که وارد خانه ما می شد را می گرفت و زندانی می ‌کرد، پدر ،عمو ، پسرخاله،  دوست پدرم  و… در مجموع هفت نفر از اعضای خانواده ام را زندانی کردند تا اینکه برادرم را در حمامی در اصفهان دستگیر کردند و بعد از آن، خانه  ما از محاصره آزاد شد.

بازجویی ۱۸ ساعته من در ساواک

دکتر لباف ادامه داد: دانشگاه اهواز، بعد از اعتصابات ثبت نام مجدد می‌کرد. من مردد بودم که چه کار کنم. بالاخره به اجبار برای ثبت نام به دانشگاه رفتم ، تا آمدم پایم را به داخل دانشگاه بگذارم.‌ماشین گارد دانشکاه آنجا بود و من را سوار کرد و به ساواک برد و من یک بازجویی  ۱۸ ساعته در ساواک داشتم.

از سال سوم  پزشکی، به تهران در بیمارستان فیروزگر امدم و تا  دوره بالینی بیمارستان را بگذرانم. در سال چهارم مسئول آموزش گفت اگر رساله آقای خمینی داری از خانه بردار، چون دیروز آمده اند و از من در مورد تو، سوال و جواب کرده‌اند. پس ما دو چمدان  کتاب های ممنوع المطالعه ( از نظر آنها) و اطلاعیه را  و… از  خانه خارج کردیم. بعد از آن ساواک به خانه مان ریخته بود و چیزی پیدا نکرده بود. من و همسرم شش ماه فراری بودیم، مدتی به فرانسه و انگلیس که همسرم دوستانی در آنجا داشت رفتیم.

 

۲۲ هزار زایمان موفق و همه اذان‌هایی که  خوانده شد

این فعال جهادی اظهار داشت: در زمان انقلاب من دکترای پزشکی ام را گرفتم و به دلیل ضرورت های انقلاب، دو سال دنبال تخصص گرفتن نرفتم و دنبال کارهای انقلابی بودم. از جمله در جهاد مردمی سازمان نخست وزیری کارهای جهادی می کردیم. در احیای مساجد با جامعه روحیانیون مبارز کار می کردیم و با ستاد جنگ های نامنظم آقای مهندس چمران همکاری داشتم و برایشان  نیرو می فرستادیم.

در ستاد انقلاب فرهنگی به عنوان عضو شاخه پزشکی عمومی برای برنامه ریزی های دانشکده های پزشکی مشغول به فعالیت شدم. سال ۶۳  در رشته زنان جراحی زایمان نازایی تخصص  گرفتم.

به خاطر درگیری هایم در ستاد انقلاب فرهنگی  با مسئولان آن زمان که برایم خیلی نقشه کشیده بودند که در امتحان بـرد قبول نشوم،  نذر کردم که اگر قبول شدم در سخت ترین جایی که  کشور نیاز دارد، بروم و چند ماهی خدمت کنم.

آن زمان بچه دو ماهه داشتم و ستاد تقسیم نیرو  به خاطر بچه کوچکم با اعزام من به مناطق دور مخالف بود. ولی من بالاخره به خرم آباد رفتم و در بیمارستان عشایری مشغول شدم. در مدت یک ماه، تنها مختصص زنان بودم بیست و چهار ساعته در حال فعالیت بودم و ۱۲۸ عمل جراحی را در همان یک ماه انجام دادم. تا الان بالغ بر ۲۲ هزار زایمان موفق داشته‌ایم از همان اولین بچه ای که به دنیا آمد، اذان و اقامه در گوشش خواندم و تربت امام حسین بر کامش گذاشتم.

لباف در ادامه سخنانش اظهار داشت: سال ۷۱ مسئولیت دانشکده پزشکی فاطمیه را در قم با هزار دانشجو در ۱۰ رشته پزشکی به عهده گرفتم .

وی در پایان گفت: من شش فرزند دارم. همه شان حافظ قرآن هستند . بیستمین نوه ام بیست روز دیگر به دنیا می آید. ما در بهمن ۵۷ دو نفر بودیم و یک بچه.  (همان بچه الان مدیر گروه گوش و حلق و بینی بیمارستان بهمن است). حالا در راهپیمایی ها  خانواده ما، یک گروه سی و چهار نفره است.

جنوب کرمان سرزمین استعداهای درخشان

در ادامه  برنامه،« فاطمه خطیب» فعال بین‎‌الملل در حوزه کودکان جنگ‌زده به عنوان راوی دوم شروع به صحبت کرد و گفت: سال ۹۱ به جنوب کرمان بهشتی ترین نقطه دنیا رفتیم تا به بچه ها برای شرکت در کنکور کمک کنیم.

وی در ادامه بیان داشت: ناهید ما اهل رودبار جنوب توانست  رتبه ۴۰۰ کنکور را به دست بیاورد. اولین رتبه زیر هزار در منطقه. کنکور سال ۹۳ ، رتبه های زیر  هزار، سه نفر و در سال ۹۵  به ۵ نفر رسید و در سال ۹۵ به هر روستایی که سر  می زدیم یک یا دو رتبه زیر هزار داشتیم. چند تا دانش آموز پر تلاش معادله را بهم زدند و دیگر کسی نمی تواند بگوید که بچه های ما نمی توانند.دیگر همه می دانند که جنوب کرمان سرزمین استعداهای درخشان است.

مجری طرح تبسم ادامه داد: اما موفقیت بزرگ ما این نبود، بلکه این بود که بچه های ما که الان بزرگ و دانشجو شده بودند تصمیم گرفتند شرایط را برای نسل های بعد عوض کنند. اینکه حتی یک استعداد نباید از بین برود. جنوب کرمان مشتی است نمونه خروار.

بعد از موفقیت در  جنوب کرمان، عزم مان را جزم  کردیم و طرح تبسم را در سال ۹۵ برای حمایت از کودکان جنگ  شروع کردیم.

آمار و اطلاعات را ورق می زدیم و متوجه شدیم فاجعه بزرگ تر از آن است که فکر می کردیم، ۲۰۰ میلیون نفر کودک در مناطق جنگی، ۱۷۰ میلیون کودک آواره و بی خانمان در جهان، ۳۵۰ میلیون کودک فقیر در جهان، ۶۰ میلیون در شرایط حاد گرسنگی. آمار نشان می داد ما کوچکتر از آن هستیم که بتوانیم کاری کنیم، تنها داشته مان یک کانال تلگرام بود که اخبار و اطلاعات را در مورد کودکان جنگ با مردم به اشتراک می گذاشت و از آنها کمک می‌خواستیم.

بیش از هزار نفر در ۱۲ کشور  تحت حمایت« تبسم»

اولین کمک ها، کمک های بچه های ماه جنوب کرمان بود. کمک ۵ هزار تومانی ناهید و کمک ۳ هزار تومانی و ۲  هزار تومانی علیرضا و ام البنین.

کارمان را با  حمایت۱۷ کودک در غزه شروع کردیم با گذشت چند ماه تعداد کشورها و بچه هایی که حمایت می کردیم و تعدا حامیانمان بیشتر می شد.  در یک سالگی طرح تبسم بودیم که حمله  ارتش میانمار به مسلمانش باعث آواره شدن یک میلیون نفر در کمتر از یک ماه شد. ما شروع کردیم به فراخوان دادن و کمک خواستن.

سیصد میلیون تومان  کمک مردمی جمع شد و مدرسه  ششمیلار در کمپ اوارگان ساخته شد.

 

با بالاتر رفتن نرخ دلار، ما برای تامین هزینه ها دست به ابتکار زدیم .مسابقه بین المللی تبسم در سراسر دنیا  از سال ۲۰۱۷ در بیشتر از ۷ کشور برگزار می شود و در نوع خود بی نظیر است. بعد از آن با یتیم خانه ای کلارا در آفریقا با هفتاد کودک مسیحی اشنا شدیم که بیشتر اوقات با گرسنگی دست و پنجه نرم می کردند و باز هم با کمک های مردم توانستیم از این یتیم خانه هم حمایت کنیم.

حدود شش سال از شروع طرح می گذرد. تعداد فرزندان به بیش از هزار نفر در ۱۲ کشور رسیده است.  دو یتیم خانه داریم. سه مدرسه، شیشوملا در میانمار ابراهیم در چاد (آفریقا) و مدرسه ای در مناطق سیل زده در لرستان.

بعضی وقت ها برای مسایل مالی خیلی به سختی افتادیم. برای تهیه غذا بچه های کلارا  ۱۰ سال نماز و روزه  استیجاری گرفیتم. ولی نگذاشتیم طرح زمین بخورد.

سه روز و سه شب حبس به خاطر چادر

در ادامه این ویژه برنامه «طاهره غفوری» فعال خدمت رسانی و مبارزه مردمی با شیوع کرونا به عنوان راوی بعدی، بیان داشت: مادر می گفت شیعه و غیر شیعه نداریم، برای خلق خدا کار کنید.

«رضا شاه برای بوالهوسی اش به اروپا و انگلیس رفت. وقتی برگشت گفت همه باید چادرها را بردارند و کلاه به سر کنند و خیلی شیک باشند. ولی فکر نکرده بود اینجا همه چادری و یا با حجاب اند . در روستاهایی که جمعیت کمی بود چادرها رو برمی داشتند، خبر می آمد در تهران و شهرهای بزرگ هم همین کار را می کنند» همه این ها را مادرمان تعریف می‌ کرد.

وی ادامه داد: حرف‌های مادر را می شنیدیم با حرف هایش خو گرفتیم زمانی که به مدرسه وارد شدیم هم، حرف های مادر در گوشمان بود. ما بچه بودیم، من چادر  سر می کردم و آنها نتوانستند کاری کنند که چادرم را بردارم پس سه روز و سه شب به خاطر چادر من را در مدرسه و بین نیمکت های شکسته حبس کردند.

آخر هفته بود هیچ کس خبر نداشت که من کجا هستم. یکی از دوستانم مطلع شد و به مادرم خبر داد و بالاخره مادرم آمد و من را آزاد کرد.

غفوری در ادامه توضیحاتش گفت: مادرم نقل می کرد که موقع ممدرضا تا می توانستند چادرهایشان را برمی داشتند و زمانی رسید که دستور دادند در مدرسه ها اصلا نباید چادر سر کنید. خیلی ها چادری بودند و ایمانشان اجازه نمی داد چادر سر نکنند، پس چادر به سر تا مدرسه می آمدند. در کلاس و موقع حضور استاد فقط روسری می پوشیدند و وقتی آنها می رفتند، چادرشان را از کیف در می آوردند و  سر می کردند تا دهان استاد و معلم های خبرچین بسته باشد.

آن زمان دخترهای گلمان نبودند، ندیدند همه سرهایشان برهنه بود. حتی ما که در یزد بودیم یک عده بودند که چادری و با حجاب که متاسفانه کم کم هم رنگ جماعت  شدند. من خود شاهد بودم مامورها با چماق  جلوی حسینیه ها می ایستادند و چادر از سر زنها برمی داشتند. مادر می آمدند چادر می بستند و به مردان می گفتند چهار نفر این طرف و چهار نفر آن طرف بایستید،‌مراقب باشید تا این ها بتوانند عزاداری کنند و هول مامورها را نداشته باشند. ما اینطور پیش رفتیم و  آمدیم و الهی شکر انقلاب شد. ماها هم زحمت کشیدیم.

خانه سیصد متری پربرکت

وقتی جنگ شد.  من مدت کوتاهی به عنوان پرستار در کردستان بودم و شیمیایی شدم. موقعی که خوشبختانه با یکی از  نیروهای سپاه ازدواج کردم فعالیت من بیشتر و بیشتر شد.

این فعال فرهنگی در پایان سخنانش اظهار داشت: یک خانه سیصد و چهل متری در یزد داشتم. خانه را به چند بخش قسمت کردم. حیاط  خانه را حسینیه کردیم. طبقه بالا  آسایشگاه که دختران از جاهای مختلف می آیند من در خدمتشان هستم.

یک قسمت این منزل،  یادواره شهداست. یک قسمت برای عروس داماد است که برای مدت کوتاهی در آن زندگی کنند.یک قسمت آن را تبدیل به آشپزخانه برای امام حسین (ع) کردم که برای خلق خدا غذا درست کنیم. یک قسمت دفتر کار من است و  مردم مشاوره می گیرند. یک قسمت هم رستوران است.

اولین شهیده کرمانشاه که بود؟

در این برنامه بزرگداشت شهیده طبیه سادات موسوی  زمانی اولین زن شهید در کرمانشاه برگزار شد. شهیده طیبه سادات زمانی موسوی گودینی در هجدهم آبان ماه ۱۳۳۴ در روستای گودین کنگاور در استان کرمانشاه به دنیا آمد.

هر جا اسلام نیاز به  کمک بوده او هم آنجا بود.  او ۱۷ دی ماه در سال ۵۷ در چنگاوران به دست رژیم طاغوت به گلوله بسته شد.  همان روز شهادتش روزنامه اطلاعات تیتر می زند: « طیبه زمانی نماینده امام در طبس، به گلوله بسته شد». پدرش نماینده امام خمینی (ره) در کنگاور بود به خاطر همین هم برخی از نشریات تیتر زدند: « دختر نماینده امام در کنگاور شهید شد». طیبه اولین شهید زن در کرمانشاه بود.اهالی روستا سه روز بر مزار او پاسبانی می دهند تا پیکرطیبه سادات توسط دشمن ربوده نشود.

در مجلس ختمش، پیر روشن ضمیرکنگاور، حاج آقا بزرگ محمدی عراقی می فرماید: « من معتقدم که خون این سیده جوان رژیم شاه را از ریشه بر خواهد خواهد کند »

 

در ادامه برنامه،  نقالی توسط مرشد محمدرضا معجونی با محوریت این شهیده  بزرگوار ، اجرا شد و گروه سرود دختران  «بنات الحیدر» هم سرود خواندند و دسته گل های نرگس را به خانواده شهدا حاضر در سالن تقدیم کردند.

در پایان، آیین رونمایی از کتاب‌های «ماکسیم بر بام»؛ «منم یه مادرم»؛ «هدیه‌ای باشد برای تو»؛ «خیرالنساء»؛ «دایکه‌کان ایستاده‌اند»؛ توسط پدران و مادران شهیدان محدمسرور، محمدحسین حدادیان شهید غائله دراویش  و مصطفی احمدی روشن  و صاحبان اثر برگزار شد.

 

انتهای پیام/