به گزارش عمارفیلم پس از گذشت پانزده روز از آغاز فراخوان دوازدهمین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار و همزمان با انتشار پوستر فراخوان دوره دوازدهم، علی آبکار خبرنگار، منتقد سینما و فعال حوزه رسانه طی یادداشتی به تاثیر جشنواره مردمی فیلم عمار بر فضای سینما پرداخته است که میخوانید:
دادگاهی را در ذهنتان تصور کنید. دادگاهی نه به قاعدهی آنچه تا به امروز دیدهاید. کمی متفاوتتر. دادگاهی که در آن متهم ردیف اول بر کرسی قضاوت تکیه زده و در حال محاکمهی شاکیِ پرونده است. دادگاهی که در آن هیچ چیز سر جای خودش نیست. شاکی صدایش بُریده شده و متهم او را یقه کرده است. موقعیت مضحکی است، نه؟ خب، تصور کردن دیگر بس است. حالا آن دادگاهِ عجیب و غریبی که در ذهنتان ساختهاید را خراب کنید و به دنیای واقعی برگردید. این بار لازم نیست چیزی را در ذهنتان تصور کنید. این بار قرار است با هم به سراغ موقعیتی برویم که اگرچه در مضحک بودن کمی از آن دادگاهِ عجیب ندارد اما نه یک موقعیت ذهنی بلکه کاملاً واقعی است. دارم از چه موقعیتی حرف میزنم؟ این موقعیتِ مضحک اما واقعی کجاست؟ سینمای ایران. همان جایی که در آن مدتهاست هیچ چیز سر جای خودش نیست و جای شاکی و متهم عوض شده است. احتمالاً در طول زندگیتان صدها بار کلمه سانسور را شنیدهاید. کلمهای که بیشتر از دهانِ اهالی سینما خارج شده برای اعتراض به قیچیِ تیزی که سانسورچیها با آن از فیلمهایشان پذیرایی میکنند. اما آیا همهی معنای سانسور همین است؟ سانسور فقط همین تقطیعهای گاه و بیگاه است؟ سانسور فقط یعنی حذف یکی دو دقیقه از یک فیلم؟ سانسور فقط یعنی پوشاندنِ برهنگی به مدد آباژور؟ سانسور فقط یعنی محو کردن تار مویی و یا تقطیعِ فحش و بدوبیراهی از متن فیلم؟ خب اگر دایره سانسور را صرفاً در همین موارد خاص محصور میبینید، باید بگویم شما خودتان اسیر یک سانسور بزرگ شدهاید. سانسوری که عاملانش از قضا همانهایی هستند که در ظاهر فریادشان بر سر سانسور بلند است. اهالی سینما را میگویم. این بار قیچیِ تیز دستِ سانسورچیهایی است که خودشان هرروز در رسانههایشان علیه سانسور قلمفرسایی میکنند. از چه سانسوری صحبت میکنم؟ برای پاسخ به این سوال باید به تاریخ سینمای ایران پس از انقلاب رجوع کنیم. تا پیش از انقلاب دو جریان سینمایی کلی در ایران حاکم بود. فیلمفارسی و موج نو. دو جریانی که علی رغم تفاوتهایشان در یک امر مشترک بودند و آن عدم ارتباطشان با واقعیتِ جامعه ایران بود. فیلمفارسی بیتوجه به ارزشهای جامعه ایرانی در مسیر تخدیر میتازاند و موج نویِ شهبانویی هم که اصلاً مردم عادی را لایق تماشای آثارش نمیدانست. موج نو شده بود حلقهی بستهای که یک عده معدود با پولهای دولتی در آن فیلم میساختند و بعد خودشان برای خودشان براوو میگفتند و ایستاده یکدیگر را تشویق میکردند. این دورافتادگی از واقعیت جامعه ایرانی نهایتاً کار را به آنجا کشاند که فیلمفارسی پیش از پیروزی انقلاب ورشکست شد. سینمای موج نو هم که اساساً مخاطب جدی نداشت و فقط با دوپینک کمکهای شهبانو زنده بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مدیرانِ فرهنگی کشور نتوانستند از دوگانِ فیلمفارسی-موج نو خارج شوند و به شقّ سومی از سینما فکر کنند. آنها به جهت ارزشهای دینیشان فیلمفارسی را به هیچ وجه تحمل نمیکردند پس در برابر خطر فیلمفارسی، دوباره به موج نوییهای پیش از انقلاب بها دادند و اینچنین شد که همان برجِعاجنشینهای پیش از انقلاب، به لُژنشینهای جشنوارههای فجر تبدیل شدند. سیاستگذاران سینمایی برای فرار از فسادِ فیلفارسی، درهای سینمای پس از انقلاب را به روی همانهایی باز کردند که مردم را اساساً لایقِ تماشای آثارشان نمیدانستند و در فیلمهایشان جز اوهام ذهنیشان چیزی دیگری نبود. اوهامی که البته با برند «عرفان» و «سمبلویسم» به مدیران فرهنگی کشور غالب میکردند و به این واسطه ۲۲ بهمن هرسال سیمرغها را دانه به دانه دشت میکردند. از آن پس پردههای سینما به انحصارِ طبقهای خاص درآمد و پس از مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب اسلامی باز هم عموم مردم از سینما حذف شدند. کودتای مرکزنشینانِ متفرعن علیه حاشیهنشینها جواب داد و دیکتاتوریِ اقلیت در سینمای ایران همهکاره شد. حکمرانیِ این دیکتاتوریِ اقلیت بر سینمای ایران همان سانسور بزرگی است که از آن یاد کردیم. دادگاهی که در ابتدای متن تصورش کردید یادتان هست؟ آن دادگاه امروز به شکلی سیستماتیک در سینمای ایران بازتولید شده است. در سینمای ایران هم مدتهاست که متهم ردیف اول – یعنی عمده اهالی سینمای ایران – بر کرسیِ قاضی نشسته و دارد این و آن را به سانسور متهم میکند حال آنکه خودِ این آقای قاضیِ پرسروصدا سالهاست اکثریتِ مردم ایران را در سینمای ایران نادیده گرفته و با قیچیِ تیز سانسور به جانشان افتاده است. از ابتدای ورود سینما به ایران تا به امروز اکثریتِ جامعه ایران فرصت بازنمایی بر پرده نقرهای سینما را نداشتهاند و در عوض یک طبقه خاص همواره خودش را در سینما بازتولید کرده است. دیکتاتوریِ اقلیت بر روی صندلی پر زرق و برقی در سینمای ایران نشسته و دارد مدام خودش را در پرده نقرهای تماشا میکند و از فرط این تکرار کم کم توهمِ بیشمار بودن به سرش میزند تا آنجا که در خیابان فریاد میزند «ما بیشماریم!». جشنواره مردمی فیلم عمار پاسخی است به این توهم. توهمِ بیشمار بودن. توهمی که دیکتاتوری اقلیت مدتهاست به آن دچار شده و جز خودش را نمیبیند. عمار خلافآمد روزگارِ غلبهی دیکتاتوری اقلیت، این بار پرتوی توجه را از صندلی پر زرق و برق اقلیتِ مرکزنشین برداشته و بر اکثریتِ سانسور شده تابانده است. همان اکثریتی که شاید زرق و برقِ آن اقلیتِ مستبد را نداشته باشند اما حالا دیگر به هیچ وجه انکارشدنی نیستند. اکثریتی که در عین کثرت وحدت دارند و تفاوتهایشان آنها را از هم بیگانه نکرده است. حالا دیگر وقت آن است که سینمای دیکتاتوری اقلیت، شورش حاشیه علیه مرکز را باور کند و صدای این اکثریتِ خسته از سانسور را بشنود. همانها که هرروز از خطوط قرمز دیکتاتوری اقلیت یک به یک عبور میکنند و فریاد میزنند «وجود ما را نمیتوانید انکار کنید».
علی آبکار
گفتنی است دوازدهمین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار همزمان با سالروز حماسه ۹ دیماه سال جاری در تهران و سراسر کشور برگزار میگردد.
زمانبندی ثبتنام و تحویل آثار حداکثر تا ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۰ است.