به گزارش «عمار فیلم» به نقل از خبرگزاری فارس، در سالن را که باز میکنم صدای جیغ و خنده بچهها میپیچد توی گوشم. پسربچهای در فرورفتگی یک دیوار قایم شده و وقتی من را میبیند انگشت اشارهاش را روی بینی میگذارد و بیصدا میگوید: «هیس». قایمباشک بازی میکند و میترسد ورود من جای دنج قایم شدنش را به بقیه لو بدهد.
اینجا از معدود مراسمهایی است که همراه داشتن کودکان در آن اکیداً ممنوع نیست. از نوزاد چندروزه توی ساک حمل که با چشمهای پر از سؤالش اینطرف و آنطرف را نگاه میکند، تا بچههایی که نگران رعایت قواعد یک مراسم رسمی نیستند و چهارزانو روی زمین نشستهاند و نقاشی میکشند؛ همگی به این مراسم دعوتشدهاند. این بچهها شانس این را داشتهاند که فرزندان مادرانی باشند که از مادر بودن چیزی بهجز نمایش بهترین سیسمونی به افراد فامیل یا گرفتن خاصترین تولد برای بچههایشان را خواستهاند.
پنجشنبهشب، تالار سوره حوزه هنری مهمان مادرانی بود که به بهانه نمایش مستندی از فعالیتهایشان تحت عنوان «مادرانه» دورهم جمع شدهبودند. مادرانی که هفت سال است تصمیم گرفتهاند فقط بچههایشان را بزرگ نکنند، بلکه کنار بچههایشان بزرگ بشوند.
ماجرای این شش نفر
سالن جای سوزن انداختن نیست. درست است که بچهها قصد نشستن ندارند و به جز بازی کردن در گوشه و کنار سالن گاهی هوس میکنند روی سن خلوت و کنار مجری در حال صحبت هم بروند و از آن بالا برای دوستشان دست تکان بدهند، اما اسباببازی و عروسک و مداد رنگیشان جای آنها را روی یک صندلی کنار پدر و مادر حفظ کرده است.
تصمیم گرفتهام قبل از شروع نمایش مستند و تاریک شدن سالن، یکی از اعضای هسته مرکزی «مادرانه» را پیدا کنم و از او بپرسم چه اتفاقی افتاد که امشب اینهمه مادر تحت عنوان یک اسم دورهم جمع شدهاند. راستش تا قبل از این فکر میکردم «مادرانه» فقط یک دورهمی زنانه است برای اینکه مادرها چندساعتی کنار هم خستگی سروکله زدن با بچههایشان را در کنند. اما توضیحات «طاهره» همه تصوراتم را به همریخت: «ما شش نفر دوست بودیم که از دوران مجردی همدیگر را میشناختیم. جرقه «مادرانه» زمانی زده شد که یک شب در یک مراسم افطاری همگی ما با بچههایی در بغل حاضر شدیم. آنجا برای اولین بار دیدیم که یک حس مشترک بین همه ما وجود دارد. حس اینکه دیگر مثل سابق امکان فعالیتهای اجتماعی و به دنبال آن رشد کردن از ما گرفتهشده است. ازیکطرف نمیخواستیم فقط در خانه بنشینیم و از آنطرف در قبال بچه مسئولیتی داشتیم که نمیتوانستیم مثل سابق فقط به خودمان و پیشرفت کردنمان فکر کنیم.»
اینها را طاهره حبیبی یکی از آن ششنفری که هسته مرکزی «مادرانه» را ایجاد کردهاند میگوید و ادامه میدهد: «از آنطرف همه ما بیشتر از یک بچه میخواستیم و نمیخواستیم زیادشدن تعداد بچهها ما را بیشتر درگیر روزمرگی بچهداری کند. در همان مراسم متوجه شدیم که مادر بودن چقدر دغدغه مشترک به ما داده است و هرکداممان حتی با داشتن بچهای که فقط چند ماه از آنیکی بزرگتر است چقدر تجربه ناگفته داریم که گرههای زیادی از کار مادر دیگری باز میکند. پس تصمیم گرفتیم هر دو هفته یکبار دورهم جمع بشویم. دورهمی نه فقط برای رفع خستگی و ساعتی خوش بودن بلکه برای اینکه از هم یاد بگیریم، دوباره کنار هم کتاب بخوانیم، از روشهای جدید تربیت فرزند آگاه بشویم و خلاصه یادمان بیاید که با مادر شدن قرار نیست دغدغههای اجتماعی و فرهنگی سابق را کنار بگذاریم بلکه باید برای آن شکل جدیدی در کنار فرزندانمان پیدا کنیم.»
مادرانه یک دورهمی زنانه نیست
صحبتهایم با طاهره را دختربچهای که مدعی است روی صندلی او نشستهام قطع میکند. درحالیکه سعی میکنم از این احقاق حق آن دختر کوچک خندهام نگیرد و با او جدی برخورد کنم، با طاهره به گوشهای از سالن میرویم تا او اینطور صحبتهایش را ادامه بدهد: «از همان ابتدا قرار نبود «مادرانه» صرفا یک دورهمی زنانه باشد. مثلاً ما توافق کردیم که میزبان هرکسی با هر توانایی مالی که باشد فقط باید یکی از سه مدل غذای ماکارونی، عدسپلو یا لوبیاپلو را درست کند. از کارهایی دیگری که میکردیم تقسیم وظایف بود. برای اینکه مادرها زمانی را هم برای صحبت کردن یا کتابخوانی دورهم داشته باشند؛ هر بار یک نفر مسئول میشد تا برای بچهها کاردستی درست کند یا ساعاتی آنها را سرگرم کند. بعد از مهمانی هم تمام ریختوپاشهای بچهها و مهمانی را جمع میکردیم تا این گعده برای میزبان دردسری نداشته باشد.
بعد از مدتی وقتی از مفید بودن این دورهمی برای اطرافیان تعریف کردیم تعداد اعضا مرتب زیادتر شد. حالا بعد از گذشت هفت سال، فضای مجازی هسته مرکزی «مادرانه» بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر عضو دارد. این منهای اعضای «مادرانه محله» است که از هسته مرکزی منشعب شدند»
مهدخانه، مادرها را به دانشگاه بازگرداند
خانم وفادار، یکی دیگر از اعضای اصلی «مادرانه» را درحالیکه پیدا میکنم که نصف حواسش به صحبتهای مجری است تا ببیند آیا تغییرات متن اعمالشده است یا نه. خانم وفادار میگوید: «خیلی از ما وقتی در حال تحصیل بودیم بچهدار شدیم. ازیکطرف نمیخواستیم بچهای که مثلاً سهماهه است را بگذاریم در مهدکودک و به دانشگاه برگردیم و از طرف دیگر یکی از دغدغههای اصلیمان وقتی دورهم جمع میشدیم این بود که چه طور باید فعالیتهای قبلیمان را از سر بگیریم.
اینجا بود که ایده «مهدخانه» بین ما شکل گرفت. با توجه به ساعات کلاسهای هرکدام از مادرها هر بار خانه یک نفر تبدیل به مهد میشد. یک نفر از مادرها در یک روز پنج-شش نفر بچه را نگه میداشت تا مادرهایشان بتوانند به دانشگاه بروند یا مثلاً برای امتحان درس بخوانند. این ایده آنقدر کمککار ما بود که من خودم به شخصه با همین روش توانستم درس بخوانم»
یکی از کلیشههای معروف درباره خانمها این است که هماهنگی برای هر دورهمی یا کار جمعی آنها آنقدر زمان میبرد که همه از انجام آن ناامید میشوند. خانم وفادار در پاسخ به اینکه چه طور میتوانستید همه اعضا را باهم هماهنگ کنید میگوید: «ما چون از اول کار تشکیلاتی انجام داده بودیم به برنامهریزی کردن و تعیین مسئول برای همه اتفاقات گروه پایبند بودیم. هرکدام از شش نفر اعضای اولیه گروه و خیلی از کسانی که بعدها به مادرانه اضافه شدند در نهادهای مختلف دانشگاهی مسئولیتهای اجرایی داشتند. الآن هم تشکیلات مادرانه یک اساسنامه جامع و کامل دارد که هدف آن و کارهایی که مادران باید انجام بدهند بهطور دقیق توضیح داده است»
مادران محله
دور یکی از میزهای بیرون سالن شلوغ است. از بچههای خندانی که همگی با یک برگه نقاشی آماده رنگآمیزی از دور میز پراکنده میشوند میفهمم ماجرای آن نقاش کوچولوهایی که کف سالن نشستهاند و نقاشی میکشند یا مداد رنگیهایی که گوشه و کنار رهاشدهاند از این میز آب میخورد.
اینجا باید دنبال «مطهره» بگردم که یکی از گردانندگان «مادران محله» دریکی از مناطق تهران است. مطهره طاهری میگوید: «من عضو حلقه مجازی «مادرانه» بودم. حلقهای که چند سال بعد از فعالیت شش نفر اصلی شکل گرفت و هر بار در یک قالب مجازی مادرها را دور خود جمع میکرد. اما هرچه میگذشت تعداد درخواستها برای عضویت مجازی بیشتر میشد. ازیکطرف بعضی قالبهای مجازی اجازه عضویت افراد جدید را نمیداد و از طرف دیگر بالا رفتن بیشازاندازه اعضا کار هماهنگی و رسیدن بحثهای مختلف به نتیجه را مختل میکرد. بعد از مدتی من متوجه شدم که خیلی از افرادی که درخواست عضویت دارند کسانی هستند که ازنظر موقعیت جغرافیایی به هم نزدیک هستیم. ایده «مادران محله» از همینجا شکل گرفت. قرار شد یک نفر از اعضای اصلی تمام مادران در یک محله را دور خودش جمع کند و گروه مجزایی برای آنها تشکیل بدهد. اینطوری ارتباط مادران محله با اعضای اصلی از طریق همان یک نفر برقرار شد. حالا ایده «مادران محله» به جز تهران در شهرهای دیگری مثل مشهد، قم و کرمان هم اجرا میشود.»
کسانی که خواستند مادران بهتری باشند
وقتی به سالن برمیگردم چراغها برای نمایش مستند خاموش شده است. چراغقوه موبایلم را روشن میکنم تا جلوی پایم را ببینم. یکدفعه جسم سنگینی به پایم میخورد. تا به خودم بیایم و چراغقوه را روی آن بگیرم، پسرک چهار-پنج سالهای را میبینم که باعجله خودش را از روی زمین جمع میکند و میگوید: «خاله بیرون هنوز شیرینی هست؟» بعد هم بدون اینکه منتظر جواب من باشد به همان سرعت از در سالن بیرون میرود.
مستند در حال نمایش را «علیرضا باغشتی» در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ساخته است. دوربین آقای باغشتی میان برنامه چندین گروه از مادران محله رفته است و مادرهای زیادی را روبه روی دوربین نشانده است تا از نحوه آشنایی با گروه «مادرانه» و تأثیری که این همنشینی روی خصوصیات اخلاقی و نحوه تربیت فرزندشان گذاشته است بگویند.
در تصاویر این مستند مادرها باهم کتاب میخوانند، با بچههایشان دستهجمعی بازی میکنند، به گلزار شهدا میروند و درحالیکه مسئولیت پخش نذری را به بچهها میسپارند برای آنها از زندگینامه شهدا قصه میگویند. وقتی بچهها به خاطر یک اسباببازی باهم دعوا میکنند در همان موقعیت یاد میگیرند که فقط مادر بچه خودشان نیستند تا حق را به او بدهند یا از معرکه دورش کنند بلکه وظیفهدارند برای بچههای دیگر هم مادری کنند تا بچهها تعامل باهم را یاد بگیرند.
هنگام پخش مستند بعضیها با دیدن آشناهایشان دست میزنند یا میخندند. گاهی هم از جایی در تاریکی یک نفر باذوق میگوید: «عه! مامان من»
از اینکه مادرم، حال بهتری پیدا کردم
چشمم که به تاریکی عادت میکند تازه خانوادههایی را میبینم که موقع پخش مستند رسیدهاند اما جایی برای نشستن پیدا نکردهاند. سهیلا خانمی است که به همراه همسر و پسر پنج سالهاش سرپا در گوشهای از سالن ایستاده است: «یکی از خانمهای فامیل هر بار که همدیگر را میدیدیم از یک گروه مادرانه تعریف میکرد. راستش از این گروههای مادرانه مخصوصاً در فضای مجازی زیاد است. اما یکبار که دیدم دارد برای بچه من و خودش داستان انقلاب را به شیوهای کودکانه و جدید تعریف میکند کنجکاو شدم بپرسم این شیوه قصهگویی را از کجا یاد گرفته است. نتیجه این کنجکاوی رسیدن به گروه «مادران محله» بود. من بعد از آشنایی با مادران محلهای که در آن زندگی میکنم بهوضوح حس کردم از اینکه مادرم حال بهتری دارم. با کتابخوانی گروهی، یادگرفتن درباره بچهها و اینکه کسانی مثل من هستند که چون خودشان مادرند حرفهای من را میفهمند احساس مفید بودن کردم و حس کردم زندگیام رنگ دوبارهای گرفته است. چیزی که همسرم هم به آن معترف است»
«آقای محمدی» همسر «سهیلا» هم وارد بحث میشود و میگوید: «یکی از خوبیهای گروه مادرانه که من به چشم در کارهای همسرم دیدم این بود که از مادرهای دیگر یاد گرفت با همین وسایل دور و اطرافمان در خانه هم میشود برای بچه وسیله بازی که پشت آن یادگیری هم هست تولید کند. مثلاً میدیدم یک روز با آرد و رنگ خوراکی برای پسرم خمیربازی درست کرد و بعد هم با آن نان پختند که پسرم را خیلی خوشحال و ذوقزده کرد. این همان چیزی است که ما لازم داریم تا تربیت کار لوکس و پرهزینهای نباشد. همان کاری که مادران ما برای ما دهه شصتیها انجام میدادند. دههای که تربیت فرزند بسیار راحتتر از این زمان بود»
من و مامان خوشحالیم!
مستند تمامشده و در روشنایی سالن بهعلاوه جنبوجوش بچهها، خوشوبش پدرها و مادرها هم باهم شروعشده است. دختربچهای از لابهلای جمعیت باعجله به سمتم میآید. به گوشی توی دستم اشاره میکند و میگوید: «این بلندگوئه» متوجه میشوم که میخواهم حرف بزند: «اسم من نازنین زهراست. من همیشه منتظر روزی هستم که با مامانم برویم پیش مادرها و بچههای دیگر مهمانی. تو مهمانی خیلی به ما بچهها خوش میگذرد. وقتی مادرها باهم حرف میزنند ما باهم کاردستی درست میکنیم، لیلا که مدرسه میرود برایمان کتاب میخواند. بعد هم با مامانها نمایش بازی میکنیم. خیلی خوش میگذرد. وقتی برمیگردیم خانه هم من خوشحالم هم مامانم»