به گزارش عمارفیلم، دومین روز عید در سینماسنگر دیرتر از روزهای قبل شروع به کار کرد، کمی بخاطر اکرانهای فوقالعاده شب قبل و کمی هم بدلیل همیشگی؛ تنبلی و رخوت خودمان.
مثل روزهای قبل، بچه ها پای ثابت سینماسنگر بودند و به همین خاطر هم فیلم هایی مثل تک خوان، مجموعه انیمیشن خاکریزهای نمکی و… بیشترین اکرانهای ما را تا امروز به خود اختصاص دادند، بماند که خودمان بخاطر این تکرارها، کمی تا قسمتی از این فیلمها….
قبل از ظهر، وسط اکران تکخوان، گروهی از خادمان مازندرانی که از قرار معلوم از شلمچه آمده بودند، با بگو و بخندهای بلندشان داخل سینماسنگر شدند.
اول رفتند قسمت خانمها نشستند که با تذکر ما جابجا شدند سمت برادران.
تازه آرام گرفته بودند که یکیشان یک مشما خرما برداشت وسط اکران، بین مخاطبان سینماسنگر چرخید و به اسم خرمای تبرکی کربلا پخش کرد، من هم که بینشان بودم و ماجرا را میدانستم به روی خودم نیاوردم.
همراهی با «مرگ بر امریکا» تکخوان هم اوج شلوغکاریشان بود، بعد که عکس یادگاری و سلفیشان را گرفتند، رفتند.
امروز یادمان شهدای هویزه خلوتتر از روزهای قبل بود، برخلاف روزهای که قبل معمولا بعد از ظهر، بجز بچهها بزرگترها میهمان سینماسنگر هم میشدند، تا حوالی ۱۰ شب که اکران ویژه داشتیم، بچهها بیشتر مخاطبانمان بودند.
اگر چه جذب اکران کننده، از چهارگوشه ایران، همچنان برقرار بود از بشاگرد، منوجان، مشهد، کاشان، اصفهان…البته این مورد هم بیشتر توسط خانمهای خادم سینماسنگر دنبال می شد.
لحظاتی بعد از نماز مغرب و عشاء، تعدادی از بچهها سمتمان آمدند که برایمان فیلم پخش کنید اما با پیشنهاد برادر صادق، یکی از بچههای خودمان برای دقایقی با نور پروژکتور برایشان سایهبازی اجرا کرد و قصه گفت و بعد اکران آثار رده سنی کودکان.
از حوالی ۱۰ شب که اکران ویژه ماجراینیمروز را شروع کردیم ترکیب میهمانان سینماسنگر هم تغییر کرد.
پدری که با قنداق بچه چندماههاش دقایقی قبل از شروع اکران، سراغ پخش ویژهمان را گرفته بود، با یک دست قنداق بچه را تکان میداد که بخوابد یک دستش را هم زیر چانهاش گذاشته و غرق تماشای ماجرای یک نیمروز از دهه شصت انقلاب بود.
نیمهشب که به جز چند پسربچه کسی نبود وقتی گفتند نمی شود را پخش کردیم و دراز کشیدیم داخل سینماسنگر داستان خواستن توانستن را با قصهای از دیار ترکمنها به عنوان آخرین اکران مرور کردیم.