شروع دوباره سینماسنگر بعد از یک خانه‌تکانی اجباری

بعد از باد و طوفانی که سینماسنگرمان را خراب کرد، مشغول تعمیر اساسی سقف سنگر شدیم و سینما بصورت موقت تعطیل شد، اما پس از تعمیر، سینماسنگر شروعی متفاوت داشت.

به گزارش عمارفیلم، بعد از باد و طوفانی که سینماسنگرمان را خراب کرد، برادران خادم، مشغول تعمیر اساسی سقف سنگر شدیم و سینما بصورت موقت تعطیل شد. ما هم تمرکزمان را روی جذب اکران کننده گذاشتیم و معرفی بهتر جشنواره و ثبت‌نام دقیق‌تر پرداختیم.


روز دهم کاری سینماسنگر شروعی متفاوت‌تر داشت، غرفه فروش هم با رسیدن محصولاتش نو نوار شده بوده بود، کارش رونق بیشتری گرفته بود.
خواهر شهید سیدمحمدعلی حکیم از شهدای هویزه، اولین مهمان ویژه سنگر بود گپ و گفتی با ایشان داشتیم. فضا، برایشان جالب بود و کنجکاو بودند که سینماسنگر یعنی چه؟ توضیحاتی ارائه شد و از کار اعلام رضایت کردند.


زائرانی بندر عباسی، دیگر مهمانان امروز با لباس رنگارنگ خلیجی آمده بودند کمیِ وقت باعث شد فقط یک فیلم کوتاه را مهمان باشند از کمپین حمایت از تولید ملی برایشان گفتیم و چند نفری حاضر به مصاحبه شدند.


در درد و دل هایشان از حمایت نکردن مسئولین گفتند، از فراموشی این لباس سنتی، از نقش واردات بر رکود بازار فروش‌شان و…
عصر به دنبال سوژه برای سنگر بودیم که متوجه ورود نوجوانانی با لباس یک رنگ سفید شدیم که تصویر امام خامنه ای روی لباس‌شان حک شده بود.
آقایان سنگر بعد از هماهنگی با مربی شان چند دقیقه ای آنها را مهمان سینماسنگر کردند و “تکخوان” را اکران کردیم، گروه سرود سپیدان استان فارس بودند.


حین دیدن فیلم، هر کدام کلمه ای نثار تک خوان گروه‌شان می کرد، معلوم بود تک خوان آنها کم از “علی رنگرز” فیلم نداشت
مربی شان روی شانه تک خوان زد گفت : “ببین این حکایت توست” او هم که کم نمی آورد گفت:” آقا خُب مربی اینها را ببین! چقدر صبوره شما که آسمان را به زمین میارید”
دیدن حاج آقای فیلم در سنگر برایشان باور کردنی نبود، می گفتند: این که لهجه ندارد آن یکی می گفت آقا لباس آخوندی بیشتر به شما می آید… حاج آقا هم با تکرار دیالوگ فیلم با همان لهجه، شک شان را به یقین تبدیل کرد
بعد از اتمام اکران با چندتایشان مصاحبه کردیم و نظرشان را در مورد فیلم بازگو کردند.


هر سه نفرشان از بدقولی می‌گفتند که مربی‌شان را کلافه کردند، از آرزوهایشان و جاهایی که دوست داشتند اجرا داشته باشند، در مشهد، تلویزیون و جشنواره….
با گرفتن وقت اضافه از مربی برای اجرای سرود جلوی سینماسنگر ردیف شدند و اول فضا را جدی نمی گرفتند فلافل به دست و نوشابه به دست آمده بودند، چند نفر دیگر هم که شیطنت‌شان گل کرده بود سرود را بهم می‌زدند، که با تشر مربی همه سر جای خود خشک شدند.


سرودشان که به اسم “شهید” بود را بسیار زیبا و دلنشین و هماهنگ اجرا کردند.
سبحان، مشتری پر و پا قرص سنگر است هر ساعت از روز که وارد سینما سنگر شویم سبحان را در حال تماشای فیلم ها می بینیم جوری که دیگر خودش فیلم انتخاب میکند و به تکراری بودن پویانمایی ها معترض می شود و یا حین پخش نماهنگ “فتنه شاید” می ترسد و می گوید: “خاله عوضش کن”.
حال و هوای جذب اکران هم برای خودش حکایتی داشت، با توضیح مختصر جشنواره و نمایش دادن اکران نگار و معرفی مجموعه فیلم ها گاهی زائر با اشتیاق استقبال میکرد، گاهی همراهانشان عکس العمل نشان میدادند و خواهان معرفی جزئی‌تر می‌شدند، یکی هم که چندتایی از پک جشنواره هشتم را خریده بود پیامک داد که پک را گم کرده و کمک می خواهد…


شب تعداد کاروان ها کمتر و اکثر زائران خانوادگی بودند که با بچه هایشان آمده بودند اول شب میزبان گروهی از بچه های قد و نیم قد بودیم.


علیرضا پسربچه عرب زبانی که پدرش برای رفتن عجله داشت وارد شد از سر و رویش شیطنت می بارید با او هم کلام شدم و فقط توانستم اسمش را از بین لغات عربی متوجه شوم یک جا بند نمی شد، مدام روی دکمه های لپ تاپ می‌زد و فیلم را قطع میکرد یا اصرار داشت با دوربین عکس بگیرید وقتی هم مخالفت کردم با اعتراض بلند شد رفت!

مرضیه پیرمرادی