گفتگو با سهیل کریمی مستندساز جنگ؛

ما بنیان­گذارِ مقاومت هستیم ولی در مورد لبنان رودربایستی داریم

سهیل کریمی، مستندساز جنگ می‌گوید: ما بنیان­گذارِ مقاومت هستیم ولی هنور در مورد جایی مثل حضور مقاومت در لبنان رودربایستی داریم.

به گزارش «عمار فیلم»، متن پیش رو گفتگوی خبرگزاری فارس با سهیل کریمی کارگردان و مستندساز جنگ است. او روزنامه‌نگار و مستندسازی است که از اولین‌ روزهای شروع بحران سوریه در این کشور حضور داشته است و مدت‌های زیادی برای ساخت مستند در این کشور حضور داشت. حتی وی در مناطق بسیار بحرانی نیز حضور یافته است که سخنان او این باره شنیدنی است. همچنین او کارگردانی مستندهایی چون «حاج والی»، «ردپای آذرخش»، «کاک جلال»، «شکست هیمنه»، «سرآمدان»، «خدا در مدیترانه»، «زخم پیوار» و «فتنه شام» را در کارنامه دارد.‌

گفت‌وگوی فارس با سهیل کریمی را بخوانید.

در سوریه متحدی را داشتیم از دست می‌دادیم

شما جزء اولین کسانی بودید که حدود ۶ سال قبل در آغاز ماجرای سوریه، به این کشور رفتید. چه انگیزه‌­ای شما را به سوریه کشاند و چرا رفتید؟

پایه و اساس روزنامه­‌نگاری این است که در ذهنِ خبرنگار و روزنامه‌­نگار سوالاتی شکل می­‌گیرد که آن شَمّ روزنامه­‌نگاری باعث می­‌شود دنبال جواب برود.

ما در یکی از بحرانی‌­ترین دوره­‌های تاریخی جهان قرار داریم. یکی از موضوعات هم سوریه بود. ما می­‌دیدیم در همۀ کشورهای دیکتاتوریِ عربی که این اتفاقات در آن کشورها افتاد نقطۀ اشتراک دشمنی با جمهوری اسلامی ایران بود ولی در سوریه اینگونه نبود. ما داشتیم در سوریه متحدی از دست می‌­دادیم، عده‌ای آشوب‌طلب داخل خیابان‌­ها علیه حکومت راهپیمایی می‌­کردند، اینجا آن فرمولِ بیداری اسلامی یک مقدار از دست خارج می‌­شد.

وزارت خارجه وعده دوماه داد چند روز بعد من در دمشق بودم

در سال ۹۰ من پیگیر شدم که بروم سوریه و همان زمان با آقای طالب‌­زاده صحبتی کردم. کارِ روزنامه‌­نگاری یک بلیت است و یک هتل ولی کار مستندسازی شما به غیر از بلیت و هتل باید هزینه­‌های عوامل و تجهیزات را بدهید، مسائل پس تولید است، برای ما که کفِ خیابانی هستیم خیلی سرسام­‌آور و هزینه‌­بر است. برای همین نیاز به یک اسپانسر و حامی داشتیم. آقای طالب‌­زاده قبلاً به من گفته بود یک کارِ جدیِ فاخر از تو می‌­خواهم، به او گفتم می‌­خواهم بروم سوریه. گفت طرح را بفرست من از تو حمایت می‌­کنم. من برای کاری فوری به اهواز رفته بودم و از آنجا طرحم را فکس کردم و قرار بود در تهران با ایشان جلسه داشته باشم؛ ولی کلاً گوشی حاج نادر خاموش بود و او را پیدا نکردم. رفتم وزارت خارجه آقای نکونام که الان کاردار ایران در آلمان هستند، گفت درخواست شما را پیگیری می­‌کنیم و شما را خبر می‌کنیم، گفتم کِی؟ فردا من بیایم؟ گفت نه! می‌­رود برای دو سه ماه دیگر. آمدم بیرون رفتم برای خودم و عوامل بلیت گرفتم و یکی دو روز بعدش هم برای دمشق پرواز داشتیم.

یعنی بدون هیچ پشتوانۀ خاصی رفتی سوریه؟

پشتوانۀ حکومتی اصلاً نداشتیم. در حساب خودم و همسرم هر چقدر پول بود خالی کردم، با یک دستیار و مترجم که در اصل هماهنگ‌کننده من بود رفتیم سوریه و آنجا با بچه‌­های سوری هماهنگی داشتیم. یک گروهِ رسانه­‌ایِ بسیار قوی جمع شده بودند و در قبال پولی که می‌دادیم هر چه می‌­­خواستم در اختیار من می‌­گذاشتند.

شاید نزدیک یک ماه بعد بود تازه سفارت ایران فهمید من برای ساخت مستند آمدم سوریه که معاون سفیر زنگ زد و من را به ناهار دعوت کرد و خیلی استقبالِ گرمی از من کرد. جالب اینجاست گفت یکی دو روز قبل‌ از وزارت خارجه برای ما نامه آمده که فلانی درخواست داده است که بیاید سوریه که بچه­‌های رسانه­‌ای ­ما گفتند سهیل کریمی یک ماه است که دارد اینجا کار می‌­کند!

به معاون سفیر گفتم من دارم کارم را می­‌کنم شما هم کار خودتان را بکنید. من هم از شما چیزی نمی­‌خواهم. البته برای رفتن به لبنان مقداری مشکل داشتیم؛ چون تجهیزاتِ حرفه‌­ایِ فیلمسازی داشتیم ایشان ماشین سفیر را با راننده در اختیار ما گذاشت و ما را بردند آن طرف مرز. این لطف را در حق ما داشتند ولی من چیزی نمی­‌خواستم و پیشنهاد خودشان بود.

علی‌­ایحال شَمِّ روزنامه­‌نگاری و حس و حال مستندسازی در میدان من را واداشت که بروم سراغِ موضوعی که برای من سوال است، چه اتفاقی در سوریه‌­ای افتاده که هم­پیمان جمهوری اسلامی بوده؟ و جمهوری اسلامی‌­ای که مدعی بود انقلاب‌­های منطقه بیداری اسلامی است، پس اینها الان چه می‌­گویند؟ اگر این کشور و مردمش طرفدار جمهوری اسلامی هستند، الان بیداری اسلامی در اینها معنی نمی‌­دهد که بعد رفتم دیدم اصلاً قصه چیزی دیگری است.

قصه چه بود؟ چون آن زمان شبکه­‌های داخلی دنبال سکوت بودند؟

همین سکوت­‌ها بیشتر من را تحریک می­‌کرد.

آن طرف شبکه‌­های الجزیره و العربیه آن زمان خیلی فعال بودند و به صورت وسیع پوشش می‌­دادند.

البته همۀ این شبکه­‌ها انقلاب‌­های اصلی را اصلاً پوشش هم نمی­‌دادند؛ یعنی بحرین، تونس و لیبی همه در بایکوت خبری بودند.

شما آن زمان چه دیدید؟

من با بزرگان دینی، نظامی و حزبی سوریه و لبنان مصاحبه داشتم، با مخالفان بشار اسد ساعت­‌ها مصاحبه و گفتگو داشتیم. اتفاقات را بیشتر از زبان مخالفان حکومت بشار اسد شنیدم. عروه اُقنوم رهبر جوانان مخالف حکومت بود که اولین راهپیمایی دانشجویی را علیه بشار اسد راه انداخته بود، از اینها پرسیدم الان در سوریه چه اتفاقی افتاده است؟ مردم قیام کردند؟ آیا حکومت به مردم شلیک کرده و مردم را کشتند؟ آیا کسانی دارند به سمت دموکراسی می‌­روند که عربستان و قطر از‌ آنها حمایت می‌­کنند؟

عروه گفت روزی که ما راهپیمایی را شروع کنیم روزنامه، حزب آزاد، انتخابات، شبکه ماهواره­ای و حتی اینترنت نداشتیم، ما یکسری خواسته­‌هایی داشتیم که شروع کردیم به راهپیمایی و حاضر بودیم جان­مان را هم برای این کار بدهیم. کتک خوردیم، دستگیر شدیم ولی کسی به ما شلیک نکرد، شلیک از جایی شروع شد که در درعا و حمص به سمت نیروهای امنیتی و نظامی اسلحه کشیدند.

در کنار این اتفاقات، ما دیدیم بشار اسد آمد روزنامه‌­ها و احزاب آزاد شد، اعلام کردند می­‌توانیم انتخابات داشته باشیم، می­‌گفت چند برابر چیزهایی که می­‌­خواستیم بشار اسد به ما داد. بعد گفت ما با بچه‌­ها جلسه برگزار کردیم که ما از این به بعد با چه کسی داریم می‌­جنگیم؟ بعد از آن طرف کسانی هم که سلاح دست­شان گرفتند چه کسی هستند؟ کسانی که حمد آل‌­ثانی و ملک عبدالله سعودی و اردوغان دارند حمایت می‌­کنند و اینها می‌­روند که سوریه را از ما بگیرند. می‌­گفت از آنجا به بعد گفتم اگر بنا باشد ما از اینجا به بعد بخواهیم باز دوباره شلوغ کنیم در اصل آب به آسیاب حمد و ادوغان و عبدالله می‌­ریزیم و این اشتباه است.

مشخص شده بود اینها حامی معارضان هستند؟

رسماً اعلام شده بود. همان زمان من رفتم درعا با مردم عادی صحبت کردم و گفتم الان قصه اینجا چه بود؟ گفت یک عده آدم دنبال آزادی بودند و می­‌خواستند محدودیت­‌ها از بین برود. راوی کارِ من آقای وائد الحسن یکی از اخراجی‌­های حزب بعث سوریه بود. با این آقایی که داشت صحبت می­‌کرد گفت الان مثلاً دادگستری شهر درعا در آتش سوخته است و جزء خاکستر از آن چیزی باقی نمانده، اینجا را آزادی‌خواهان آتش زدند؟ گفت نه یک عده آدم شورشی و اغتشاش­‌طلب این کار را کردند. ما دنبال یکسری آزادی‌­هایی بودیم که شاید الان خیلی از آنها تامین شده باشد.

بزرگترین و پیشرفته‌­ترین و مجهزترین بیمارستان صحرایی دنیا در اردن در مجاورت مرز سوریه ساخته شده بود، تعدادی از آدم‌­هایی که دستگیر شده بودند تایید کرده بودند که ما برای یک قیامِ مسلحانه در سوریه آموزش می­‌دیدیم. انقلاب‌های منطقه­‌­ای که اتفاق افتاد ما در عمل انجام شده قرار گرفتیم، می­‌گفت ما می‌­خواستیم مسلحانه بجنگیم یکدفعه دیدیم یک عده دانشجو در دمشق و حمص و حلب شلوغ کردند. ما گفتیم چه بکنیم؟ ما آمدیم قیام مسلحانه را راه انداختیم ولی بین این دو تا نوع شورش‌­ها و خیزش­ها اختلاف افتاد آنها گفتند ما اصلاً سلاح نمی‌­خواهیم ما گفتیم بیاییم اعتراض کنیم ما اعتراض مدنی داریم برای اینکه بتوانیم رژیم را تغییر بدهیم یا شرایط را برای خودمان مهیا بکنیم و این ماجرا باعث شد قصه فَشل شود.

قرار من را با جبهه‌النصره به‌هم زدند

شما با مسلحین هم صحبت کردید؟

من توانستم با جبهه‌­النصره قرار بگذارم. قرار بود جبهه‌­النصره با ماشین دنبال من بیایند که در دقیقه نود کنسل کردند، حدس می‌­زنم دوستان ما در سفارت متوجه این قرار شده بودند و قرار را به‌هم زدند. من با حسن عبدالعظیم رئیس کمیته مخالفانِ حکومت بشار اسد ساعت­‌ها مصاحبه داشتم که تازه از زندان بیرون آمده بود و دفتر وکالتش از پیرمردهای مخالف حکومت پر بود ولی مسلح نبودند و اینها همه آدم‌­هایی بودند که به عنوان مدنی داشتند مبارزه می­‌کردند.

شما اوایل جنگ سوریه رفتید آنجا، سال ۹۲ و ۹۶ هم باز رفتید و شما روزنامه‌‌نگار و مستندساز هستید. روایت شما کجاست؟

همین الان شما جستجو کنید سهیل کریمی ـ سوریه، شاید به اندازۀ ۲۰ تا گزارش و مقالۀ مفصل به شکل مصاحبه، سخنرانی یا به شکل موضوعاتی که در شبکه‌های اجتماعی نوشتند موجود است.

به شکل شفاهی روایتم را از سوریه گفتم

مصاحبه جزء روایت محسوب نمی­‌شود!

به نظرم محسوب می­­‌شود، چون تاریخ شفاهی است. من به شکل شفاهی اینها را گفتم. بعد از سال ۹۱ این همه آدمی که با حمایت­‌های دولتی سوریه رفتند، هنوز هیچ کدام از آنها نتوانسته این همه ماده‌خامی که من در مصاحبه­‌ها و گفت‌وگوهایم دارم را به دست بیاورند، با آدم­هایی که صحبت کردم هنوز نتوانستند صحبت کنند، خیلی از روسای احزاب دوستانِ خانوادگی من بودند یعنی من با خانواده‌­ام می­رفتم خانۀ آنها و آنها هم می‌­آمدند خانۀ ما. الان کسی می­‌تواند برود با آقای امیل لحود رئیس‌­جمهور سابق لبنان مصاحبه کند؟ من ساعت‌­ها با ایشان گفتگو کردم، آقای ماهر حمود، آقای دکتر احمد….، آقای احمد الحَجری رهبر دروزی­‌ها..

این قصه خیلی برای من جدی شده بود بعد دیدم پولم دارد تمام می‌­شود و باید برگردم، در لبنان به نادر طالب‌­زاده زنگ زدم، گفت کجایی؟! گفتم بیروت، گفت آنجا چه می‌­کنی؟! گفتم تو به من گفتی بیا، بعد من را قال گذاشتی و گوشی­‌ات خاموش بود ، من دیدم دیر می‌­شود خودم آمدم الان نزدیک یکی دو ماه است اینجا هستم و دارم کار می‌­کنم پولم دارد تمام می‌شود. اگر می‌­توانید مبلغی را برای من بفرستید وگرنه من برگردم، گفت علی‌­الحساب ۳، ۴ هزار دلار برای تو می‌­فرستم تا ایام تعطیلات تمام شود،که بنا به مسائلی این مبلغ به دست ما نرسید.

ارشاد آقای حسینی دو مرحله به من کمک کرد

بعد که دیگر شماره من لورفت فداکار معاون مالی ارشاد به من زنگ زد گفت آقای حسینی مطلع شده شما دارید کار مستند بدون حمایت در سوریه می­‌سازید، من را نمایندۀ خودش کرده تا موضوع را پیگیری کنم، گفت آدرس می­‌دهم برو ضاحیه سه هزار دلاربگیر. من ۳ هزاردلار را گرفتم و مشغول کار شدم. در یک مرحله دیگر هم ۴هزار دلار به ما کمک کرد.

بعد تقریباً احساس کردم چیزِ مفیدی به دست نمی­‌آید؛ اِلا اینکه در جبهه جنگ باشم. امکانِ رفتن به جبهۀ جنگ نبود چون من نمی‌­خواستم در جبهۀ جنگِ سوری­‌ها باشم و چیزی دستگیرم نمی­شد. من مشتاق بودم در جبهه مقاومت بروم. تا حدودی اطلاع داشتم ایرانی­‌ها در حد مشاوره در جبهه مقاومت حضور دارند ولی مقاومت حزب­الله رسماً داشت آنجا می­جنگید ولی بدون سروصدایی و هیچ کس واقعاً نمی­دانست چه اتفاقی در جبهه مقاومت می­‌افتد. من نتوانست بروم جبهه مقاومت چون ممنوع بود.

من دیدم عملاً چیزِ خاصی نیست و برگشتم ایران. من همان زمان اعلام کردم همه چیز امن و امان است دقیقاً نقطۀ مقابل من شورای عالی امنیت ملی بود که می‌­گفت نه حکومت دارد ساقط می‌­شود، من هر چه می­گفتم آقا من در بین این مردم زندگی کردم حرف شنیده نمی‌شد.

شما فیلمساز بودید و قاعدتاً باید یک فیلم می­‌ساختید، ساختید؟

اینجا وزارت ارشاد گفت یک طرح بدهید ما شما را تامین می‌­کنیم. من طرح دادم که نیاز است حتماً بروم داخل جبهه­‌ها، گفتند این فازِ نظامی و امنیتی است و ما نمی­‌توانیم کاری بکنیم، گفتم در ریحانلی ترکیه که بزرگترین اردوگاهِ آوارگان سوریه بود دارم هماهنگ می­‌کنم که بروم، می‌خواستم در پاریس با عبدالحلیم خدام، جمعی از مخالفانِ قدیمی سوریه و بشار اسد در استانبول و آنکارا مصاحبه کنم و تمام اینها هزینه‌­بر است، برآوردی به آنها دادم و گفتند ما تامین می­‌کنیم.

چه کسی این را گفت؟

وزارت ارشاد. من در کنار این فعالیت‌ها در سوریه به واسطۀ اعتبار و اعتمادی که حکومت سوریه و وزارت فرهنگ به من کرده بودند با شبکه‌های مختلف سوری مصاحبه می‌­کردم و من از این رانت استفاده می‌­کردم به آنها می­‌گفتم شما به من فیلم آرشیوی بدهید که حتی فیلم‌­های سوتی­‌های مخالفان را به من می­‌دادند.

وعده‌­ای که وزارت ارشاد داده بود من را خیلی قُرص و محکم کرد که بروم دنبال ادامۀ قصه. یک روز در پیامکی برای وزیر ارشاد وقت آقای حسینی نوشتم شما محکم پشت من آمدید و گفتید برو جلو، من الان به هر سمتی دارم می‌­روم با درِ بسته مواجه می­شوم و این خیلی برای من ناامیدکننده است. با آن اشتیاقی که من این کار را شروع کردم که هیچ کس هنوز نتوانسته مانند آن را انجام بدهد، اینطوری من فَشل شدم. یکدفعه شخص وزیر به من زنگ زد گفت مگر بچه‌­ها دست تو را نگرفتند؟ گفتم تا یک جایی کمک کردند بقیه‌­اش را دیگر رها کردند و دلیلی هم نمی‌­آورند که چرا قطع شده است. گفت من فکر کردم کار دارد پیگیری می‌شود! گفت سریع موارد را بنویس و برایم ایمیل کن، همان ساعت موارد را برای او ایمیل کردم.

از طریق شهید همدانی به دل نبرد رفتم

در همان ایام از طریق شهید حسین همدانی وعده دادند که می­‌توانی یک تیم با خودت بیاوری. من جبهه جنگ سوریه را نگرفته بودم. یک گروه سه نفره شدیم من و آقای محمدآبادی و آقای محمد تاجیک (عکاس).  پاسپورت­مان را دادیم و سال ۹۲ ما را به شکلِ خیلی ویژه‌­ای بردند دمشق، از همان روز اول در جبهه‌­های ریف دمشق رفتیم و برای من بسیار هیجان­‌انگیز بود چون چیزی که بیش از یکسال آرزویش را داشتم اینقدر راحت در دسترسم بود.

من به عنوان مستندساز در خط مقدم بودم و با بچه‌­های پیش­قراول و خط­شکن جلو می‌رفتم. خیلی برای من خوب بود یعنی حتی اگر یک روز در خط عملیات بودم همان یک روز را هم می­‌گرفتم. وقتی آنجا مستقر بودم حاج حسین آمده بیرون ایران، در ۱۰ روزی که دمشق بودم و در خیلی از عملیات با گروهم شرکت می­‌کردم. وقتی حاج حسین برگشت گفت تو چه می‌­خواهی؟ یک نامه‌­ای برای حاج حسین نوشتم که اگر شما به من امکان بدهید می­خواهم ناشدنی­‌ترین مستندها را در سوریه بسازم، مستندی برای شما می­‌سازم که تا سی سال بعد جرات نکنید آن مستند را افشا کنید. یعنی اینقدر امنیتی شود. گفت بسیار عالی و با اولین پرواز ما را فرستادند لاذقیه.

من آن ایامی که در دمشق بودم برای وزیر ارشاد ایمیل فرستادم که من منتظر جواب بچه­‌های شما بودم که حمایت مالی شویم و الان دمشق هستم، احیاناً اگر آن موارد آماده بود بگویید من بچه‌­ها را بفرستم تا بیایند موارد را بگیرند و ما بتوانیم مسیر را ادامه بدهیم.

ناگهان دستور بازداشت من رسید

در همان ایام آقای روحانی رئیس­‌جمهور شد و همه چیز تغییر کرد. وقتی از سوریه برگشتیم وزارت ارشاد کلاً تغییر کرده بود و دیگر دست من به هیچ پولی نرسید و من به تمام عواملم بدهکار شد. کسانی که ادعا می­‌کردند حمایت می­‌کنیم در همان ایامی که ما سوریه بودیم دستور بازداشت ما را صادر کردند با وجود اینکه با حاج حسین فرمانده سپاه سوریه آنجا بودیم، داشتیم می‌­آمدیم لاذقیه آمدند گفتند شما بازداشت هستید از طرف حفاظت. باید بروید قرنطینه و تجهیزات شما هم توقیف می­‌شود.

در ایامی که من حلب بودم دو بار حاج حسین آمد حلب و ویژه برای دیدن من آمده بود و این را جزء افتخارات خودم می‌­دانم. گفت هماهنگ کنم چند روزی بروید ایران یک مقدار آب و هوا عوض کنید و خستگی­ دَر کنید خیلی مدت است اینجا هستید. گفتم: خیلی کارها روی زمین مانده، ایشان آمد پیشانی‌­ام را بوسید گفت دمت گرم! پس بمان تا زمانی که احساس کردی نیازی به ماندن نداری برگرد. این آخرین دیداری چشم به چشم من و حاج حسین بود.

بعد از چند روز آقای گلرو قائم­‌مقام وزیر زنگ زد و گفت احیاناً اگر خواستی بروی لاذقیه آنجا اردوگاه خیلی بزرگی است همۀ آوارگان سوری موافق حکومت آنجا هستند. اگر هم آمدی دمشق من هماهنگ می­‌کنم که اردوگاه­‌های دیگر در جنوب دمشق هم بروید.

با اولین هلی­کوپتر آمدیم سفیره که یک پادگان بزرگ موشک‌سازی بود که شهر دستِ مخالفان بود ولی پادگان دست ارتش بود، شرایط خیلی بدی هم داشت. آمدیم آنجا مستقر شدیم. غروبِ یکی از بچه­‌های حفاظت آمد ـ اینها را برای اولین بار است رسانه‌­ای می­‌کنم تا امروز فکر می‌­کردم سیستم امنیتی سوریه بودند ـ به من گفت آقا سهیل دستوری به من دادند و مجبورم نسبت به شما اِعمال کنم. باید شما را بگذاریم در قرنطینه و تجهیزات را هم توقیف کنیم. گفتم به چه مناسبت؟ گفت نمی­دانم به من دستور دادند. گفتم خیر باشد، گفتم پس من یک بی­سیم به حاج حسین بزنم، گفت مشکلی ندارد ولی باید بیایی بالای تپه که در تیررس تک‌تیراندازها بود! خودم را به کانتینر رساندم و، از آنجا ما به حاج حسین بی­سیم زدم و گفتم حاج حسین من را توقیف کردند، گفت یعنی چه؟! گفت چه کسی این را کار کرده است؟ گفتم حفاظت، بعد قاطی کرد عصبانی شد گفت تو نگران نباش من درستش می­‌کنم.

از تپه آمدیم پایین، گفتند آقای کریمی برایتان جوجه‌­کباب بیاوریم یا چنجه؟ یعنی حاجی زنگ زده بود و کلاً ورق عوض شده بود. فردا قبل از ظهر هلی­کوپتر آمد ما رفتیم لاذقیه و بعد در لاذقیه بچه­‌های حزب­‌الله با اسکورت آمدند دنبال ما. فردا صبحش ما را به ورزشگاه نادی الباسل بردند که یک اردوگاه بسیار عظیم و بزرگ بود و ما سه روز بین مردم بودیم و سیر تا پیاز قصه را فیلم گرفتیم از ترکمان‌­ها و عرب‌­ها و از اهل سنت و شیعه و علوی و از همه طیف آنجا بودند.

دیدم کارم تمام شده است به اتفاق آقای محمدآبادی دستیارم آمدیم دمشق و در دمشق هم باز کلی ما را تحویل گرفتند زنگ زدم به حاج حسین و گفتم اگر اجازه بدهید من می­‌خواهم برگردم.

گفتند سه چهار روز دیگر پرواز دارید، بعد از سه چهار روز آمدیم فرودگاه و به محض اینکه به فرودگاه دمشق رسیدیم چند نفر آمدند گفتند آقای کریمی ما بچه­‌های حفاظت هستیم گفت اگر اجازه بدهید ما یکسری از راش‌های شما را در هاردتان ببینیم، گفتم چه می‌­خواهید ببینید؟ گفت یکسری راش را بازبینی می‌­کنیم و می­‌دهیم. گفتم من هر چه گرفتم محرمانه و امنیتی است، حداقل ۹۵ درصد راش‌های من محرمانه است، گفت بازبینی یک کارِ معمولی است که انجام می­‌دهیم تا پرواز شما بیاید، پرواز هم تاخیر دارد. هواپیما ۷ ساعت تاخیر داشت و در این ۷ ساعت چیزی به من نرسید و من مدام با حاج حسین تماس می‌­گرفتم. حاجی هم می‌­گفت دارم پیگیری می‌­کنم، هواپیما نشست ما هم می­‌خواستیم برویم و هارد و لپ­‌تاپ را به من ندادند و من برآشفته آمدم سوار هواپیما شدم و یکی از دوستان خیلی حواسش به من بود گفت ممکن است در فرودگاه امام باقی چیزهای شما را بگیرند، گفتم من هر چه داشتم اینها از من گرفتند.

از رادار دوستان که خارج شدم مصائب من شروع شد

حالا چه شد که حفاظت در دمشق و سفیره آمدند دنبال ما ؟ چون ما از رادارِ دوستان و متولیانِ مستندسازان خارج شده بودیم چون من را حاج حسین همدانی برده بود. تیم‌هایی از طرف سازمان اوج و مجموعه اتحادیه رادیو و تلویزیون­‌های اسلامی می‌رفتند، من نه سراغ آقای کریمیان رفتم نه سراغ آقای حسنی و دوستان دیگر، من را حاج حسین همدانی ویژه برد، با خانمم که ارتباط تلفنی داشتم گفت اینجا شایعات بدی در مورد تو می‌گویند، گفت مثلاً آقای فلانی گفته مانند سهیل کریمی نباشد که بدون هماهنگی رفته لِنگش را انداخته روی لِنگش در هتل، ۱۰، ۲۰ روزه خوابیده است! گفت تو الان هتلی؟ گفتم سروصدا را نمی­‌شنوی؟ من وسط جبهه‌­ام، گفتم بگذار بگویند. من اینجا دارم کارم را می­‌کنم.

من وقتی وارد حلب شدم کلاً از رادار به طور کامل خارج شدم. ما با مجموعه‌ای هماهنگ شدم که امنیتی‌­ترین عملیات­‌ها را در آنجا انجام می‌­دادند، اتفاقاتِ بسیار خاصی تنها من تصویر گرفتم. مجموعه­‌ای از بچه­‌هایی که خیلی از آنها مانند محمود بیضایی، علی یزدانی در آن مجموعه شهید شدند و من و گروهم نامم در لیست آنها بود، من در خوابگاهی می‌­خوابیدم که آنها می‌­­خوابیدند.

تا روزی که سه نفر از طرف اوج آمدند برای مستندسازی، من تا جایی که می­‌توانستم به آنها کمک و راهنمایی می‌­کردم چون احساس می­‌کردم بی‌­تجربه است. این عزیز با دوستان اوج تماس گرفته و گفته آقای سهیل کریمی دارد اینجا مستند می­‌سازد و من چه مستندی می­‌توانم بسازم؟! این دوستان زنگ زدند به آقای شعبانی و آقای کریمیان که این چه وضعی است؟! شما اگر می­‌گویید آدم معرفی کنید پس چرا فلانی اینجاست؟ آنها هم می­‌گویند می‌گوییم اینها را دستگیر کنند. یعنی دوستانِ مستندسازِ ما زیرآب من را زده بودند وگرنه دوستان حفاظت می‌­گفتند سهیل کریمی را ۵ ردۀ حفاظت تایید کردند. من با این تاییدیه رفتم کلی تصویر گرفتم. آن وقت حفاظت زیرآب من را زده است؟

این اتفاقات به این شکل رخ داده و حالا اینها دارند من را تحت فشار قرار می‌­دهند که من آمدم اینجا جنگیدن را شروع کردم.

شما می‌­رفتید با سازمان اوجی که دارد مستند می­‌سازد به تفاهم می‌رسیدید؟

من به آقای حسنی گفتم شما چرا به دوستان گفتید سهیل لنگش را روی لنگش می‌اندازد و کار نمی‌­کند؟ گفت به من حق بده من تحت تاثیر صحبت‌­های دیگران قرار گرفته بودم. وقتی کسی که با من بزرگ شده چنین نظری دربارۀ من می‌­دهد توقع دارید دشمن من با من چگونه رفتار کند؟

بچه­‌هایی که رفتند مستند ساختند مستقل رفتند بدون این پوشش­‌ها و محدودیت­ها خودشان شخصی رفتند یعنی یکی دو سال بعد از من که مستندها یکی یکی بیرون آمد کسانی بودند که شخصی رفته بودند عملاً عنصر نامطلوب محسوب می­­‌شدند، این فاجعه است.

چرا مستند آنها بیرون آمد و مستند شما ماند؟

چون اینها در آن مقطعی که رفتند یکسری آدم‌­هایی در عراق داشتند، در جنگ هزینه خیلی کم است من همان زمان که رفتم سوریه و جنگ بود هزینۀ زیادی نکردم و مستند «فتنۀ شام»که از سال قبل شروع کرده بود را تکمیل می­­‌کردم، واقعیت را بگویم من نگفتم راش‌هایم را آوردم به کسی اعلام نکردم گفتم این قصه را حل می‌­کنم من به فرماندهان بالادستی اعلام کردم اینها رفتارِ غیرحرفه‌­ای با من کردند، من هیچ وقت نگفتم من این راشا را دارم و می­‌توانم فیلمم را منتشر کنم.

یعنی همه فکر می­‌کنند ندارید؟

اعلام رسمی نکردم دارم. عید سال ۹۵ کارهایم را شروع کردم منتها در تنگنا هستیم. من ۴ کار مستند در سوریه دارم، یکی از آنها کاملاً محرمانه است همان چیزی که به حاج حسین قول داده بودم و ۳۰ سال دیگر منتشر می‌­شود، پول ترجمه سه مستند دیگر را ندارم.

آثارم را به ثمن بخس نمی‌دهم

منتشر نشدن کارهای من چند علت دارد یکی اینکه من راضی نیستم که به ثمن ­بخس مستند بیرون بدهم، برای کارم هم وقت می­‌گذارم و هم هزینه می‌­کنم.

شما سه بار رفتید سوریه ولی هیچ مستندی درباره سوریه ندارید؟

یکی به من پول بدهد تا من آن را تکمیل کنم.

چه کسی باید پول بدهد؟

چه کسی در این مملکت متولی است؟ من با تمام شرایط بحرانی رفتم قزاقستان و مستند ساختم، آقای سلیم غفوری رئیس شبکه مستند به من هم نمی­‌گوید به یکی از دوستان می‌­گوید اگر سهیل کارِ قزاقستانش را ارزان حساب می­‌کند ما از او بخریم! مگر داری از من هندوانه می­‌خری که ارزان حساب کنم!

من از روابط و اعتبار خودم استفاده می­‌کنم می­‌روم سوریه، حداقل ۲۰ آدم می­‌آید پای کار من، حالا یک نفرِ غیرمرتبط برود سوریه ببینم چقدر باید هزینه کند؟ چون من از اعتبارم استفاده کردم رفتم نباید بابت این کار پول بگیرم؟ تجهیزات برای خودم بوده نباید پول بگیرم؟ رفتم فلان هتل، مدیر فلان مجموعه دوستم بوده به مدیر هتل زنگ زده شبی ۵۰ دلار را از من ۲۰ دلار گرفته، نباید پول بگیرم؟ من از اعتبارم استفاده کردم من چرا باید اعتبارم را پای این آقایان بگذارم؟

من نباید دغدغه معاش داشته باشم

شما با این مدلی که پیش می­‌روید، کار می‌­سازید ولی نمی­‌توانید بفروشید یا فیلم می­‌گیرد و ابتر می­‌ماند.

نهایتش این می­‌شود که در حد م%