به گزارش «عمار فیلم»، اسمش «اکبر» بود، از آن اکبرهای واقعی. ساکن یکی از روستاهای دورافتاده ایلام محروم. شغل زیبایی داشت. کشاورزی میکرد و در کنارش به کارهای زیادی مشغول بود. قد متوسطی داشت اما دستش به خیلی جاها میرسید. پینه پیشانیاش با آدم حرف میزد. انحنای کمرش از روزگار سختش حکایت داشت. دستان زبر و پینهبستهاش بوی گندم، برکت و نور میداد. او این حجم از صبر، استقامت و امید را از کجا آورده بود؟
وقتی مستند «روزگار اکبر» را دیدم، خون در رگهایم یخ زد و عرق سرد خجالت روی پیشانیام نشست. در روزگاری که دالانهای ذهن و ضمیر جامعه پر از ناامیدی و افسردگی است و غالباً همه سعی میکنند از پیش بازنده باشند، اکبرآقا آدم را میکشاند پای میز محاکمه. جرم ما این است که هیچ وقت اکبر آقاها را جدی نگرفتهایم، پیدایشان نکردهایم، تحویلشان نگرفتهایم، نشناختیمشان و از همه بدتر طردشان کردهایم. همان قدر که سانسورچیها در القای ناخوشی و ناکامی موفقند، ما هم در پاسداشت و بازتولید اکبرآقاها منفعلیم.
اکبر آقا عجب آداب خوشی برای زندگی دارد. انگار لباس امید را تک سایز به تن او دوختهاند. نه؛ روزگار اکبر روزگار ما نیست. روزگار او فرسنگها با روزگار ما فاصله دارد. او اهل این مختصات مکانی و زمانی نیست. اگرچه اوضاع زندگیاش با شرایط ایدهآل فاصله داشت اما هرگز اجازه نداد سایه ناامیدی و رخوت آسمان زندگیاش را تاریک کند! اکبرآقا با وجود تمام کسالتها و بیماریها، کانون رفع کاستیها و کمبودها و مشکلات پیرامونش بود. سازمانها و ساختارها را به خدمت میگرفت تا موانع را مرتفع کند. او در روستایشان نه دهیار بود نه شورا اما خودش را به صورت پیشفرض مسؤول برطرف کردن مشکلات مردم میدانست. انقلابیگری دقیقا ذیل همین گفتمان معنا و مفهوم پیدا میکند یعنی کاستن و برطرف کردن مشکلات مردم. اگر پلانی که اکبر آقا میگوید «مادرزاد نابینا هستم» را از مستند جدا کنند، قطعا هیچ کس متوجه نخواهد شد که او از نعمت دیدن محروم است، البته به ظاهر! او حتی موقع راه رفتن، برای پیدا کردن مسیر طوری عصایش را با صلابت به زمین میکوبید که کسی ذرهای سستی و تزلزل در وجودش احساس نمیکرد. روستایشان در سراشیبی بود.
مردم روستا شرایط مناسبی برای زندگی نداشتند؛ حالا باورت میشود اکبر آقا آنقدر رفته و آمده بود تا توانسته بود محل روستا را جابهجا کند و در یک منطقه هموار و مناسب، روستایشان را از نو بسازد؟! بگذریم؛ با اهل فرار نباید از این دست مسائل دردسربرانگیز مطرح کرد! اکبر آقا سرطان هم داشت. با وجود اینکه شیمیدرمانی زندگیاش را دچار اخلال شدیدی کرده بود اما او سختتر و نشکنتر از این حرفها بود که بخواهد به خاطر بیماری همه چیز را تمام شده بداند. ننشست گوشه خانه و زانوی غم بغل بگیرد تا دیگران برای ادامه زندگی به او انگیزه بدهند! خیالت راحت؛ هیچوقت قهرمانها اسیر سرنوشت نمیشوند و محتاج لطف این و آن نمیمانند. شیمیدرمانی و داروهایی که به خوردش دادند بعد از چند وقت باعث شد کلیه چپش را از دست بدهد. اینگونه است. هر که در این بزم مقربتر است، این هم جام بلایی دیگر. اما اکبر آقا بیش از پیش راضی است به رضای خدا. بعد از مدتی به خاطر سنگینی کار، اسیر دیسک کمر شد اما باز هم از پا درنیامد. با آن تن پرتوان و روحیه غیرتمند، لولهکشی کرد و برای نجات مردم از خشکسالی آب به روستا آورد و زندگی اهالی را رونق داد. صدها هکتار زمین را زیر گندم برد، دامداری کرد و مرغداری راه انداخت و دست جوانان روستا را بند کار کرد. آیا کسی میتواند مانند او به این زیبایی واژههای زندگی، امید و غیرت را هجی کند؟! ای کاش لغتنامهای بود که هرگاه کلمه «قهرمان» را جستوجو میکنی، نام امثال «اکبر محمدزاده»ها را به ما نشان بدهد. ای کاش خدا به زاویه دوربینها و جوهر قلمها برکتی بدهد تا بتوانند این اسطورههای بیبدیل این خاک پاک پرگهر را بیابند و آنها را برای مردم ماندگار کنند.
اکبر آقا یک هفتهای میشود که رفته است. یک هفته است که اهالی روستای لرینی و ۵ فرزند و همسرش دیگر صدای اذانش را از مناره مسجدی که خودش با کمک اهالی روستا ساخته بود، نمیشنوند. اکبر آقا یک هفته است که دیگر خاطره شده است. دست مریزاد به قدرت باقری که قدرتمندانه در انتخاب قهرمانش متفاوت عمل کرد و ما را با دنیای شورانگیز اکبرآقا گره زد… پاس نداشتن اکبرآقاها رستگاری جامعه ما را غیرممکن میکند. افسوس که هنوز جامعه ما قدر قهرمانان زنده را نمیداند… گفتنی است «روزگار اکبر» مستندی به کارگردانی قدرت باقری است که در هفتمین جشنواره مردمی فیلم عمار به نمایش درآمد و به خاطر سوژه جذاب خود هم در اکرانهای مردمی این جشنواره و هم در رسانه ملی، با استقبال خوبی مواجه شد. حاج اکبر محمدزاده، قهرمان این مستند، با وجود نابینایی، نداشتن یک کلیه و مبارزه با سرطان، شخصی فعال در روستا بوده و با همت، پشتکار و پیگیریهایش مشکلات روستا را هم حل و فصل میکرده است. حاج اکبر مدتی پیش، بعد از اربعین حسینی درگذشت.
میلاد حبیبی