به گزارش «عمار فیلم»، به سینما که میرسم، مراسم شروع شده است و تلویزیون داخل لابی، علی نصیر نژاد، مجری برنامه، را نشان میدهد، اولین بار است او را به عنوان مجری میبینم؛ مراسم مجری دومی هم دارد که نه تنها او را به عنوان مجری ندیده ام که تا به حال او را اصلا ندیده ام.
سالن کاملا پر شده است و از جلوی در، مخاطبین را به سالن سه هدایت میکنند که مراسم در آنجا بر روی پرده در حال نمایش است اما کمتر کسی راضی به رفتن میشود زیرا که به اینجا آمده اند که در مراسم حضور داشته باشند وگرنه تلویزیون هم با چند ثانیه تاخیر و مقداری قطع مراسم، آن را نشان میداد.
سعید مسئول راهنمایی مردم به سالن سه شده است اما هر بار، کسانی که به آنها تذکر میدهد، مهمان ویژه یا عوامل برنامه از آب در میآید و «این رو نمیشناسی» سوالی است که هر بار از او میپرسند.
امشب بین عوامل برنامه ناآشنا زیاد میبینم، کت و کیفم را زیر میز غرفه بلیط اختیاری میگذارم تا اینجوری بهتر بتوانم به هر جایی سرک بکشم؛ کسی که بدون کت باشد، در این هوا که کسی بدون کت نیامده است، پس جایی برای گذاشتن کت داشته و خودی است.
مسعود غزنچایی و محمدرضا شهبازی را میبینم که آمده اند، میدانم امشب آیتم طنز برای اختتامیه دارند؛ مسعود میخواهد برای دادن کلیپ حین اجرا و هماهنگی پخش آن به پشت صحنه برود اما شلوغی سالن، ما را در انتهای سمت راست سالن نگه میدارد.
سید محتشم علی نقوی، کارگردان جوان پاکستانی فرزند امام، با همسر و دو فرزندش تازه وارد سالن شده است و از من در مورد جوایزی که تا کنون اهدا شده است، میپرسد؛ او هم جزو نامزدها است و نگران است دیر رسیده باشد یا برنده نباشد اما هنوز نوبت به بخشی که او در آن نامزد شده است، نرسیده است.
شاید در سالن کسانی باشند که استرس و نگرانی جوایز امشب را دارند اما جو سالن آرام است؛ به پشت صحنه میرسیم، اینجا درست برعکس است، خبری از آرامش نیست و هر کسی از گوشهای به گوشه دیگر میدود.
پخش کلیپ برای برنامه، از بالکن انجام میشود و باید خودمان را به آنجا برسانیم؛ با اختلاف ابعادی که با مسعود دارم، شبیه بادیگارد مسعود شده ام، جلوی ورودی بالکن را گرفته اند و کسی را راه نمی دهند، وضعیت آنجا از پشت صحنه هم قرمزتر است و کلیپ را هم از مسعود قبول نمیکنند، توضیحات مربوطه که جای خود دارد.
تا تماس های مسعود با پشت صحنه و هماهنگی آنها با بالکن انجام شود، آن بالا جایزه تورقوزآباد که به صدری نیا رسید و کلیپش و فانوسی که به مقصودی میرسد را هم میبینم و حرف های آن دو را هم از بالا می شنویم.
هماهنگی ها انجام میشود و از بالکن خارج میشویم، از مسعود جدا می شوم و به سالن می روم؛ مجتبی الله وردی را در سالن میبینم، وقتی جایی برای نشستن نیست، یکجا ایستادن برایم سخت است، پیش او می روم تا یک دور هم خواننده را همراهی کنم اما می فهمم که امشب، او اجرا ندارد.
انتهای سالن ایستاده که سیروس مقدم، کارگردان پایتخت، میرسد، از روی چهره او را نمیشناسم اما به رفتار صمیمی او با من که در مسیرش قرار دارم، با ادای احترامی جواب میدهم، به محض رسدن او به جلو سالن، عکاسها او را محاصره میکنند.
با رفتن مسعود به پشت صحنه، من هم دوباره به آنجا میروم؛ سید از عوامل جشنواره، روی صندلی نشسته است و با موبایل، تلویزیون را چک میکند، بعد از چند بار قطع، پخش زنده تلوزیونی با حرف های یک مادر شهید برمیگردد اما حرف های او به شکلی است که قطع دوباره، دور از انتظار نیست.
کلیپی پخش میشود و حال نوبت به زدن حرف های لازم به مجری ها است، آنها را مانند رفرش بین دو راند بوکس نشانده اند و با آنها حرف میزنند که خبر میرسد، کلیپ در حال اتمام است و آنها به سمت سن میدوند اما قبل از رسیدن آنها، کلیپ دیگری پخش میشود و بقیه برای برگرداندن آنها، میدوند.
کنار سن و پشت بلندگوها قرار گرفته ام و روی سن را نگاه میکنم؛ عمو موسی، جانباز پرسپولیسی، هم آمده است و جلوی بلندگو قرار دارد، من همین چند دقیقهای که کنار آنها هستم، با هر صدای آن به لرزه میافتم، نمیدانم چگونه میتواند صدا را تحمل کند.
نگرانی های سید محتشم علی نقوی هم به پایان میرسد و اسم او به عنوان برنده فانوس بخش بیداری اسلامی اعلام می شود؛ با همسر و دو فرزندش به روی سن آمده است، از او می خواهند چند کلامی هم حرف بزند اما فرزندش میکروفون را می اندازد، او را به همسرش می دهد و می گوید: «آقا گفته!»، خنده و تشویق، جمعیت را فرا میگیرد، ادامه میدهد: «حرف آقا به خارج ایران، زودتر از ایران میرسد».
مجید رستگار، کارگردان عابدان کهنز، هم برای دریافت جایزه، با بچه به روی سن میرود اما جوری بچه را گرفته است، که افتادن او، دور از انتظار نیست؛ رستگار جایزه را به حاج آقا بهرامی، یکی از موسسین مسجد امیرالمومنین کهنز، تقدیم میکند او را به بالای سن دعوت میکند و آقای بهرامی هم بعد از چند کلامی فانوس را به خانواده شهید سجاد عفتی تقدیم میکند و پشت صحنه مراسم، از این رد و بدل شدن های فانوس، فقط نگران وقت هستند، خوشبختانه حاج آقا بهرامی خانواده شهید عفتی را دعوت نمیکند.
یکی از داوران هم که برای تقدیر به روی سن رفته است، با اشاره فرزندش را به روی سن میکشاند، انگار همه می خواهند، ولایت پذیری را روی سن نشان بدهند.
پدر شهید احمدی روشن هم به جمع خانواده شهدا اضافه میشود، عمو موسی سعی دارد با اشاره او را متوجه خودش کند، دست آخر به یکی از عکاسها میگوید که او را صدا بزند، پدر شهید هم بعد از خوش و بش با عمو موسی، گلی که هدیه گرفته است، به او میدهد.
به آیتم نمایشی نزدیک میشویم و به سالن می روم تا کار را بهتر ببینم، نوبت به اهدای جایزه اقتصاد مقاومتی است و برنده آن مادر شهیدان فرجوانی است و از پدر شهید احمدی روشن، برای اهدای جایزه دعوت میشود، وقتی پدر شهید او را با عنوان مادر صدا میزند، میگوید: «من ۲۵ سالمه!» و سن یک زن را به رویش آوردن، بحث بانمکی بین آنها به راه میاندازد و هیچ کدام هم قصد کم آوردن ندارند.
بعد از آنها، نوبت به مسعود غزنچایی است، علیرغم همه دویدنها و هماهنگیهای اول مراسم، کلیپ زودتر از موقع پخش میشود، مسعود جوری رفتار میکند که کسی متوجه این موضوع نشود اما آب کردن یخ مخاطب عمار کار سختی است که قرار بود آن چند دقیقه عملی کند.
من هم با پشت صحنه گردیها و یادداشتهایم از پشت صحنه، سوژه دوربینی شده ام که پشت صحنه را فیلمبرداری می کند و فکر کرده است من اینجا نقشی دارم.
مراسم رو به پایان است و آقای بامروتنژاد (عوامل جشنواره) از خستگی رفت و آمدهای حین مراسم همان پشت صحنه، ولو می شود اما هنوز پشت او به دیوار نرسیده، جواب سوالی که از آقای ملکی (عوامل جشنواره) پرسیده است، او را از جا می پراند.
علی نصیرنژاد اول از مراسم با اعلام هر مستند یا فیلمی، اسمی هم از سایت عماریار می آورد و آخر با اعلام فیلمهای بلند و تبلیغ دوبار عماریار، مجبور به تاکید بر پول نگرفتن می شود.
اختتامیه این جشنواره تمام می شود اما عمار ادامه دارد.
محمد رسول نوروزی