۱. همۀ تنبّهاتِ فرهنگی در دهههای پس ازانقلاب، «پسافتنه» بودهاند؛ به این معنی که فرهنگ، بهصورت خودبهخود و ذاتی، در دستورکار قرار نگرفته و صدرنشین نشده است، بلکه واقعیّتهای آشوبگونه و شورشی از راه رسیدهاند و پس از آنکه مشخص شده این تحرکات اغتشاشی، ماهیّت فرهنگی دارند، آنگاه ارادۀ ناچیزی برای تحوّل فرهنگی در حاکمیّت به وجود آمده است. حتّی ماجرای انقلاب فرهنگی نیز که اقتضای ذات و تکلیف تاریخیِ انقلاب بود، ریشه در فعّالیّتهای ضدامنیتی گروهکها در دانشگاهها داشت؛ بهطوریکه دانشگاه به سبب نفوذ و جاگیری نیروهای معارض و التقاطی، به بستری برای تهدید امنیتی تبدیل شده بودند و برایناساس، ارادهای در حاکمیّت برای ایجاد انقلاب فرهنگی شکل گرفت. چهبسا اگر دانشگاهها از لحاظ بیرونی و عینی، در وضع آرام بهسرمیبرند و تنش و تلاطمی در میان نبود، انقلاب فرهنگی نیز مورد اهتمام و اعتنا قرار نمیگرفت. شاید بدینجهت بود که پس از بازگشتِ آرامش عینی به دانشگاهها، طرح انقلاب فرهنگی نیز به حاشیه رفت و شورای عالی انقلاب فرهنگی به یک نهاد اداری و دیوانیِ منفعل تبدیل شد و ضرورتهای تاریخی و معنویِ برآمده از انقلاب اسلامی را به فراموشی سپرد. این وضع به این معنی است که فرهنگ و هویّت و معنا و سبک زندگی و تفکّر، بهصورت «اصالی» و «اوّلی»، مورد توجّه قرار نمیگیرند و فقط وقتی اعوجاجات هویّتی و انحرافهای فکری، جنبۀ خیابانی و اغتشاشی و فتنهای مییابند، حاکمیّت از خواب برمیخیزد و گوشۀ چشمی به فرهنگ میاندازد.
۲. جشنوارۀ هنری و فرهنگیِ «عمّار» نیز چنین خاستگاه و سرچشمهای دارد. اگر داستان فتنۀ سال هشتادوهشت در میان نبود و آنهمه هزینه و فشار و واگرایی و لغزش در بستر خیابانها، صورت عینی به خود نمیگرفت، این احساس نیز پدید نمیآمد که باید یک جریانِ اصیل و انقلابی در قلمرو رسانه و روایت و فیلم ایجاد کرد. حاکمیّت در آن فتنۀ دشوار و بنیانبرافکن دریافت که ساختارهای فرهنگی و هنریِ رسمی، منفعل و خاموش شدهاند و قدرت ایستادن در برابر موجهای ویرانگرِ تجدّد را ندارد و ازاینرو، بخشهایی از جامعه، دستخوش تکانههای هویّتی شدهاند و میرود که طرح ترمیدور، عملیّاتی گردد. با اینحال، کاری که در برابر این وضع تاریخی صورت گرفت، اینبار نه از سوی حاکمیّت، بلکه به واسطۀ بدنۀ فکریِ انقلاب در عرصۀ اجتماعی شکل گرفت؛ یعنی همان لایۀ مردمی و اجتماعیِ وفادار که تهاجم فرهنگی را از دهۀ هفتاد به این سو درک و فهم کرده بودند و دو فتنۀ برجسته را با چشم خویش دیده بودند، اینک احساس کردند که باید از طریق ارادۀ غیررسمی در سطح نخبگانی، موجآفرینی کنند و قابلیّتهای معنایی و هویّتی انقلاب را به عرصۀ رسانه و تصویر و فیلم سوق بدهند. در آغاز، این اندیشه بیش از یک امکانِ محتمل نبود که در تنگنای ساختاری و انقباض سیاستی متولّد گردید، اما رفتهرفته، تبدیل به جریان هویّتی شد و کنشگران و معانی و محصولاتِ متناسب با خویش را ساختهوپرداخته کرد.
۳.تجربۀ عمّار نشان میدهد که باید در عرصهها و ساحتهای دیگر فرهنگ و هویّت، و حتّی در قلمرو علوم انسانیِ اسلامی، به سراغ لایۀ نخبگانی در عمق جامعه رفت و «امر غیررسمی» را بر «امر رسمی» ترجیح داد. ساختارهای رسمی، گرفتار دیوانسالاری و محافظهکاری شدهاند و قدرت ایجاد تحوّل ندارند. این قدرت و بضاعت، در جای دیگری شکل میگیرد و در نهایت، خودش را به ساختار تجربۀ عمّار نشان میدهد که باید در عرصهها و ساحتهای دیگر فرهنگ و هویّت، و حتّی در قلمرو علوم انسانیِ اسلامی، به سراغ لایۀ نخبگانی در عمق جامعه رفت و «امر غیررسمی» را بر «امر رسمی» ترهای رسمی، تحمیل خواهد کرد. در پاسخ به پرسش «از کجا باید آغاز کرد؟»، باید به جامعه و ساحت غیررسمی و سرآمدانِ بیرون از حاکمیّت که در حکم «عقلِ منفصّل» هستند، اشاره کرد. تجربۀ عمّار را باید تکرار کرد و تعمیم داد. بسندهکردن به ساختارهای رسمی، و یا ایجاد ساختارهای رسمیِ جدید در درون حاکمیّت، هیچ گرهی را نمیگشاید. همۀ این تجربههای حاکمیّتی، شکست خوردهاند و یا نتایج ناچیزی داشتهاند. نیروهای فکریِ انقلاب، باید جریانهای موازی و خودجودش در عمق عرصۀ عمومی به وجود بیاورند و خویشتن در آنجا تحکیم کنند. آرمانها باید در ساحت غیررسمی، متوّلد و محقّق بشوند و آنگاه از این تعیّن و تحقّق برای ایجاد تحوّل بنیادین در حاکمیّت استفاده کرد. «امر اجتماعی»، پیوند بسیار نزدیکتری با تحوّل و دگرگونی دارد و کنشگران آن همچون نهادهای رسمی، دچار محاسبات سیاسی و مصلحتاندیشانه نیستند. کارنامۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای تحّول در علوم انسانی، شورای فرهنگ عمومی، مرکز رسیدگی به امور مساجد، جشنوارۀ فیلم فجر، مرکز الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت و … نشان میدهد که باید حکمرانی را در مدار و مسیر دیگری افکند.