به گزارش «عمار فیلم» به نقل از صبح نو، تیرماه ۹۵ بود که قرار را نهایی کردیم. درهوای گرم تابستان پشت در خانهاش معطل نشدیم. تلویزیونش روشن بود و منتظر شنیدن خبر نتیجه مذاکرات هستهای! وارد که شدیم بعد از حال و احوال اولیه، تصویربردار گروه پرسید: حالتان خوب است دکتر؟ یزدی هم با شوخی و سردی گفت: «اگر شما بگذارید!» کمی که گذشت و حرفها کمی گل انداخت، شروع کرد به پرسیدن اسم و شهرتمان؛ اینکه اهل کجا هستیم و کارمان چیست و چه میکنیم و این حرفها!
هوشمندانه سؤال پرسید و پاسخ شنید و اطلاعات گرفت. بعد که انگار اندکی خیالش از این موضوع راحت شد که جمع روبهرویش، همگی دانشجو هستند. در ابتدای ملاقات، لباسی که پوشیده بود غیررسمی بود. بعد از ۱۰ دقیقه اما وقتی که خوب در مورد کتابهایی که خوانده بودیم و روند پژوهشمان، برایش توضیح دادیم و حرفها را شنید، رفت و لباس عوض کرد و با ظاهری رسمی وارد اتاق شد. با ورود به اتاق، همسرش هم از دور نگاهی انداخت و رو به من گفت: اگر خوب نیست برود دوباره عوض کند!
برای شروع ضبط، نشست روی صندلی، نور پروژکتورهای صحنه اذیتش میکرد، برای همین چشمانش را بست. پروژکتور درست روبهروی صورتش بود. مدتی گذشت تا به نور عادت کند. چشمانش که کم کم باز شد، پودر گریم تصویربردار هم به صورتش نزدیک شد. اول صورتش را کنار میکشید اما در نهایت با یک لبخند با گریمور آشتی کرد و عینکش را بیرون آورد تا کارمان راحتتر شود. یخ جلسه هم به تدریج و رفته رفته آب شد و ضبط هم شروع. حالا با زدن کلاکت اولین سؤال از او پرسیده شد.
گفت قبلش حرفی دارم، از شما که برای ثبت تاریخ زحمت میکشید ممنونم و در ادامه از اهمیت تاریخ گفت.
سؤالها پشت سر هم پرسیده میشدند و دبیرکل نهضت آزادی هم با سعه صدر پاسخ میگفت. از نهضت تنباکو و آموزههای دینی در مقابل ظلم گفت و اینکه جنبش ملی نفت بازتاب شورش مردم ایران علیه تسلط بیگانه بوده است. آمد جلو و به مجلس چهاردهم و پانزدهم شورای ملی رسید و اینکه بعد از پس گرفتن نفت شمال از شوروی، مجلس به فکر افتاد که نفت جنوب هم باید ملی شود اما عمر دوره پانزدهم کفاف نداد و در مجلس شانزدهم بود که با حضور دکتر مصدق، کم کم زمزمههای ملی شدن نفت قوت گرفت.
وسط حرفهایش از نقش فدائیان اسلام پرسیدیم و نواب صفوی. در کمال ناباوری ما، یزدی آنها را سلفی خواند و نقششان را در ملی شدن نفت در حد همان ترورها خلاصه و محدود کرد. البته که تحلیل او از فدائیان برای ما که نظرگاه متفاوتی با آقای دبیرکل داشتیم، قابل قبول نبود اما به هر حال بحثمان ادامه یافت. نه او ما را قانع کرد و نه ما او را. قرار هم نبود همدیگر را قانع کنیم. با روی کار آمدن مصدق هم بحث به سمت تحریمهای نفتی رفت و نقش آمریکا.
اینجا بود که صحبتهای تقریباً جدیدی از ابراهیم یزدی شنیدیم. اینکه آمریکا به دولتهای ملی نظر خوشی نداشته و به دولتهای اسلامی هم همینطور! اینکه آمریکا از احساس مسلمانان علیه کمونیسم و بلوک شرق استفاده میکرد اما نظر خوشی به هیچ یک نداشت. اینها را که میشنیدیم، انگار نه انگار که این یزدی همان وزیر خارجه دولت موقت است که به دلیل تسخیر لانه جاسوسی و در مخالفت با این کار در آن زمان، استعفا داده بود!
زمان نداشتیم. افسوس هم خوردیم. دوست داشتم تا ۲۵ سال بعد هم بیایم جلو و بپرسم. از موضعش نسبت به جنگ. همچنین از اینکه چرا با وجود اینکه دولت ملی مورد علاقهاش را همین آمریکاییها با کودتا سرنگون کردند، ولی باز هم تائیدشان میکرد. دیگر وقت قیام ۳۰ تیر بود و نظر دانشجوی فعال سیاسی آن سالها که در تظاهرات شرکت کرده بود. دستانش را روی هم گذاشت و گفت: «باید انصاف داشت؛ بیانیه آیتالله کاشانی بود که در روز سی تیر مردم را به خیابانها کشاند.»
به اقتصاد ملی رسیدیم و اقدامات دکتر مصدق علیه تحریمها. او از اقتصاد بدون نفت و جلوگیری مصدق از واردات بیرویه گفت. بحثمان گل انداخته بود. حرف هم رسیده بود به اعتماد مصدق به آمریکاییها. سؤال این بود: «چرا مصدق به رئیس جمهور آمریکا نامه نوشت و کمک خواست؟» مکثی کرد و گفت: مصدق در آن شرایط احساس میکرد که میتواند از آمریکا کمک بگیرد اما من موافق این نظر نیستم؛ به نظرم او باید پیمان بغداد را
امضا میکرد.
حالا دو ساعتی بود که با دبیرکل نهضت آزادی گفتوگو میکردیم. دیگر آرام آرام آثار خستگی درچهرهاش هویدا شده بود. در همین حین زنگ خانه را زدند. رفت تا در باز کند و در همین رفت و برگشت بود که تلویزیون خبر توافق وین را اعلام کرد. نشست و لبخند بر لبانش جاری شد و گفت: «توافق کردند!» تعجب کرده بودیم از این تناقض و البته سعی کردیم بپرسیم ولی خیلی وارد مسائل روز نشد و بحث را نیمهکاره رها کرد. سؤال آخر را که جواب داد، با لهجه قزوینی گفت: «حالا دیه من خسته شدم!» و از روی صندلی بلند شد. قبل از رفتنش هم عکس یادگاری با او
گرفتیم.
فارغ از اختلافات در جبههبندی سیاسی و کارنامه پر ابهام و بعضی اشتباهاتش در تاریخ سیاسی کشور، از نظر شخصی اما، ابراهیم یزدی را در آن دیدار خوش خلق با چاشنی لبخند و شوخی دیدم که با وجود گذشت ۸۰ سال از عمرش، هنوز با جوانان جوانانگی میکرد. در طول مصاحبه هم خیلی سعی میکرد حساب اعتماد مصدق به آمریکا را از سایرین جدا کند! از منزلش بیرون آمدیم و راهی ادامه کار ساخت مستند شدیم. روز بعد، یکی از دوستان پیام تبریک ابراهیم یزدی به دولت یازدهم را برایم در تلگرامفوروارد کرد.