دیماه ۸۸ رهبری از منش «عمار» گفتند و از سال بعدش جشنواره عمار شروع شد تا همین دیشب که افتتاحیه چهاردهمین دورهاش بود و قسمت بود دستکشهای بافتنی «ننه عصمت» نصیب من هم بشود.
سال ۸۹ فعالان فرهنگی میخواستند فیلمهایی درباره فتنه از تلویزیون پخش شود ولی چون موفق نمیشوند، آثارشان را به پایگاههای بسیج، مساجد، هیئات و تشکلهای دانشگاهی میدهند و «اکران مردمی» جشنواره عمار اینطور شکل میگیرد.
حالا ۲۱ دی ماه ۱۴۰۲ است و برای چهاردهمین دوره این جشنواره دوان دوان خودم را به سینما فلسطین رساندهام؛ جشنوارهای که برای سومین بار به صورت بین المللی در کشورهای محور مقاومت نیز برگزار میشود. بَنرهای «حاج نادر طالبزاده» و «شهید آوینی» و تصاویری از مردم غزه بیرون سینما بودند و داخل که شدم قابهایی درباره فلسطین دیدم که نشان میداد امسال عمار به جز مسئله «نظم جدید جهانی» که از سرخطهای بیانات رهبری بوده، به موضوع فلسطین هم توجه کرده است.
بالاخره «سعید خورشیدی» مسئول شورای سیاستگذاری جشنواره اسامی نفرات برتر و آثارشان را اعلام کرد. «محمدحسین لطیفی» به روی سن فراخوانده شد تا از او قدردانی شود. متوجه شدم که یک جفت دستکش بافتنی قاب شده به بعضی از برندهها هدیه میدهند!
دستکش بافتنی؟جایزه؟ عجیب بود. وقتی نوبت به «محسن مقصودی» مجری برنامه ثریا رسید که دستکش دریافت کند قصه این جایزه را برای حاضران تعریف کردند. ماجرا از این قرار بود که امسال «ننه عصمت» برای رهبری دستکش بافته و قرار است برایشان بفرستد. ننه عصمت کیست؟ « فاطمه صغری فلکیان» از بانوان یزد است که جزو قهرمانان جشنواره عمار به شمار میرود.
او زمان جنگ چون پسری نداشته که به جبههها بفرستد و از طرفی میخواسته هر طور شده به ندای امام خمینی لبیک بگوید، تصمیم میگیرد برای رزمندهها دستکش ببافد و برایشان ارسال کند. ننه عصمت، سالها با دستهای مهربانش میبافته و به جبههها میفرستاده و بعد جنگ هم آنها را برای مرزبانان ارسال میکرده و حالا هم برای مدافعان حرم.
سراغ ننه عصمت رفتم و دستان سفیدِ پیرِ ایثارگرش را نوازش کردم. لهجه یزدیاش شیرین و دلنشین بود. گفت برای رزمندهها دستکش میبافد تا دستشان در برخورد با اسلحههای سرد و یخزده در فصلهای سرد، از شدت سرما درد نگیرد.
دستکش و شالی طوسیای را که برای رهبری بافته بود را نشانم داد. آرزو کردم کاش میشد حتی یک نخ از آنها را میکَند و به من میداد تا برای تبرک و یادگاری از ننه عصمت همیشه داشته باشم؛ اما خجالت کشیدم… پرسیدم : «چرا برای آقا اینها را بافتید؟» ساده و بیآلایش جواب داد: «خب برای اینکه سردش نشود!»
چقدر شبیه شخصیتهای کهنهسال و مقرب در قصهها بود که هیچ ترتیبی را جستجو نمیکنند و تا آسمانها بیتکلف و بیآلایشاند. چقدر همین طور بود!
دستکشهای جشنواره به من هم رسید
مریض بود ننه. با ولیچر و به سختی آمده بود تا دعوت عماریها را رد نکرده باشد و به قول خودش «برای انقلاب اصلا کم نگذارد». نوه ننه عصمت که همراهش آمده بود گفت که در کودکی همیشه میدیده مادربزرگ برای خرید کامواها و پشمها به بازار میرود اما نمیدانسته چرا! گفت: «ننه پشم را میخرید، با چرخ ریسندگی آنها را کاموا میکرد، بعد دستکشها را میبافت و هیچکداممان هم خبر نداشتیم برای که یا برای کجا…»
او حتی به خانوادهاش هم چیزی نگفته بود تا گمنام باشد؛ تااینکه بالاخره مستند «همسایه شقایقها» را درباره او میسازند و اعضای خانوادهاش ماجرا را متوجه میشوند. بعد از پخش مستند بسیاری از خانوادههای شهدا و رزمندهها اعلام میکنند دستکشها در جبهه دستشان رسیده و سالها از آن استفاده کردهاند.
حالا ننه عصمت اینجا در جشنواره عمار است و آن دستکشهای سادهاش جایزهای برای کسانی که حتما قدرش را میدانند. نوه ننه عصمت میگفت: «یک بار ننه در جشنواره عمار شرکت کرد وقتی دید روی صندلیاش نوشتهاند خانواده شهدا، از نشستن روی آنها امتناع کرد. ننه گفت در جایگاه آنها نمینشینم؛ حرمت آنها از من بالاتر است!»
حرفهایمان که تمام شد، یک جفت دستکش به من داد. به «ننه عصمت» گفتم : «راضی هستید؟ نمیخواهید آنها را به آدمهای بهتری از من بدهید؟» جواب داد: «این حرفها کدام است دخترم!» بعد برایم دعا کرد و من همان جا بهترین هدیه عمرم را گرفتم…
مظلومیت جشنواره
«مجتبی اللهوردی» سرود ارزشی، دفاعیاش را خواند و نگاهم روی صندلیهایی چرخید که برگه «خانواده شهید» را به آنها زده بودند و دسته گل رویشان بود. تعدادشان زیاد بود. از چهرههای معروف غیر از «لطیفی» ، «انسیه شاه حسینی» ، «محسن علی اکبری» و دو نماینده مجلس، چهره خاص دیگری به چشمم نیامد. حتما چهرههای زیادی دعوت شدهاند اما حس کردم «جشنواره عمار» نسبت به آنچه که باید باشد مظلوم است و میطلبد بیش از اینها مورد توجه قرار بگیرد.
جایزههای بخش فیلمنامه را خواندند و به آثار «جیلُ الحاجز» و «برادر گفته» لوح دادند. «دریادار بایَندُور» هم فانوس گرفت و از «دینوک» نیز تقدیر کردند. در نماهنگ هم از «القدس لنا» و «جشن فرشتهها» تقدیر شد و لوحها را به «ایراندخت»، «جان به قربان محمد» و «محیا» دادند. فانوس نماهنگ نصیب «جشن فرشتهها ۲» شد.
کسی که کنارم نشسته بود چهره آشنایی داشت؛ اول فکر کردم که از اهالی صدا و سیماست اما دقایقی بعد یادم آمد زهره الهیان نمانیده مجلس است؛ غیر از «روح الله ایزدخواه» هم از جمع بهارستانیها آمده بود. ناخواسته انگار همه آنهایی را که «عمار» را از مظلومیت درمیآوردند توی دلم تحسین میکردم!
خانم الهیان گفت پیش از این توفیق آشنایی، همکفری و سفری برای مستندسازی با «نادر طالب زاده» را داشته، جشنواره را رصد میکرده و امسال خوشحال است که توانسته اینجا حضور پیدا کند. او گفت که مجلس و به خصوص کمیسیون فرهنگی از تولیداتی که مروج مکتب شهدا و معرفیکننده دفاع مقدس باشند حمایت میکند و تاکید کرد: «با ظرفیتمان در مجلس در خدمت فیلمسازان انقلابی هستیم. کاری که مجلس میتواند بکند قانونگذاری است، قوانینی برای حمایت از فرهنگ ایرانی اسلامی که مروج فرهنگ دفاع مقدس و معرفیکننده مکتب شهدا به جوانان باشد.»
او با ابراز تاسف از نبود قانونی در این زمینه گفت: «باید نظارت جدی بر محتوای آثار رسانهای باشد. اخیرا در نشستی با رئیس فرهنگستان هنر درددلهایشان را شنیدیم و اعلام کردیم اگر طرح یا پیشنهادی برای قانونگذاری دارند ارائه دهند.»
از الهیان درباره توجه به ماجرای فلسطین در جشنواره امسال پرسیدم. گفت: «کمپانیهای رسانهای صهیونیستی سالها تلاش کردند وجههای برای اسراییل ایجاد کنند و فلسطین مظلوم را در انزوا بگذارند. امروز باید مظلومیت این ملت با هنر به تصویر کشیده شود و فیلمها و مستندها جنایات رژیم غاصب را به دنیا نشان دهد. این رژیم در پی مظلومنمایی است و ما در محکومیت آنها و بیان مظلومیت فلسطین تولیدات فاخری نداریم. هنرمندان باید در این زمینه بیشتر حمایت شوند که امیدواریم در جشنواره عمار این اتفاق بیفتد.»
او درباره اینکه جای خالی کدام تولیدات نمایشی بیشتر حس میشود گفت: «نیاز داریم با جوانها و نوجوانها که دفاع مقدس را ندیدهاند بیشتر صحبت کنیم چون دفاع مقدس برایشان غریب است. در کنار این باید در تولیدات و جشنوارهها به نیازهای روحی و معنوی این قشر پاسخ دهیم چون پاسخ به این نیازها باعث هویتبخشی به آنها میشود.»
کتابهایی که روی پرده میروند
برای تنفس یک سر به بیرون سالن زدم. ماکتهایی از ویرانههای غزه و تصاویرش آنجا بود. همه جا پر از عکاس و گزارشگر. یک غرفه کتاب هم جنب در ورودی سالن بود که بالایش نوشته بودند: «انشارات راه یار» متصدیانش گفتند: «جشنواره عمار و انتشارات راه یار زیر مجموعههای دفتر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی هستند و مدرسه سینمایی ماه، گنج و عمار یار هم بخشهای دیگر این دفتر هستند».
«عماریار» پلتفرمی مانند فیلیمو و نماواست که آثار جشنواره در آن قرار دارد و میتوان اشتراکش را خرید و برای عموم قابل استفاده است. درباره تفاوت جشنواره امسال با دورههای قبل پرسیدم. گفتند: «امسال روی فضای مجازی بیشتر تمرکز شده و تولید محتوای مختلف مثل پادکست، ویدئوهای اینترنتی و ولاگ برای صفحات مجازی آماده شده است.»
از میان کتابها، از چند کتابی که درباره دفاع مقدس بوده مستند و آثار رسانهای هم تهیه شده است. مثلا از کتاب «سرباز روز نهم» مستند «آقا مصطفی» را ساختهاند و از کتابهای «مادر ایران» و «حوض خون» هم آثار رسانهای ساخته شده است.
صدای مجری میآمد که برگزیدگان برنامه تلویزیونی ترکیبی را اعلام میکرد. بالای درب سالنِ نمایش کتیبهای منقش به «شهید سید رضی موسوی» و عکسی از «مسجد الاقصی» بود. مهمانان خارجی جشنواره هم گوشهای عکس دسته جمعی میگرفتند.
«محمد صادق شهبازی» از مسئولان جشنواره را دیدم در حالیکه مدام در تکاپو برای هماهنگی بهتر مراسم و انجام کارها بود. از او خواستم از تفاوت جشنواره امسال با دورههای قبل بگوید. جواب داد: «بخشهای تازه محتوایی مثل فلسطین و نظم جدید جهانی اضافه شده؛ بخش آماتور به «فلسطین ما» تغییر کرده و البته فضای مجازی اضافه شده است. برای بیشتر دیده شدن آثار عمار ، غیر از اکران مردمی، جوایز مردمی و پروسه فیلم ما_ قصه ما که در آن موضوعات را از مردم میگرفتیم؛ امسال گروههای جوان داوطلب قرار است آثار را در فضای مجازی منتشر کنند تا بهتر به مردم معرفی شوند».
شهباری درباره جذب سرمایه برای تولید بهتر و بیشتر آثار عمار گفت : «بودجه تعریف شدهای برای عمار نیست اما اخیرا با چند مجموعه که دغدغههایی مشابه ما داشتند وارد مذاکره شدیم. به خصوص در مدرسه سینمایی ماه ۲۰ اثر ساختیم اما باز با حجمِ نیازی که در عرصه تقاضا وجود دارد فاصله داریم. بهتر است بودجههای عمومی در نظر گرفته شود و فیلمسازان و هنرمندانمان هم وارد کار شوند».
به سالن برگشتم؛ پدر محسن مقصودی به نمایندگی از او نامهای را برای حضار قرائت میکرد: «این جایزه و یادبود را به روح بلند ۱۱۷ خبرنگار شهید حماسه طوفانالاقصی و خانواده آنها تقدیم میکنم. به ویژه به قهرمان خبرنگاران در غزه آقای وائل الدحدوح که جنایتکاران همه خانوادهاش را شهید کردند اما او مثل کوه ایستاده است…»
تا جان دارم میبافم!
عبارت «نصر من الله و فتح قریب» با عکسی از مسجدالاقصی بر پرده بزرگ سینمایی سِن نقش بسته بود و خانمی حدودا پنجاه ساله که لوح تقدیر دستش بود نظرم را جلب کرد. «سهیلا کاظمیان» که در بخش «فیلم ما» برای اثر «مثبت یک» لوح گرفته بود گفت: «اثرم را به مادرانی تقدیم میکنم که فرزند معلول دارند، به مادرانی که با انجام سونوگرافیهای اشتباه به خاطر ترس بچههایشان را سقط نمیکنند. میخواهم به آنها بگویم آینده فرزندانشان را مبهم و تاریک نبینند.»
او درباره این دوره از جشنواره عمار گفت: «امسال شرکتکنندهها بیشتر بودند و موضوعات گستردهتر شده؛ اگر آثار این جشنواره از صدا و سیما پخش شود، زحمات دست اندرکاران و سازندگان جشنواره عمار به ثمر میرسد.»
سرم را چرخاندم و «سهیل اسعد» دبیر آرژانتینیالاصل جشنواره امسال را دیدم. روی سنِ ضمن گرامیداشت یاد تمامی شهدای منطقه و کرمان، خاطرهای از کودکیاش تعریف کرد که در آرژانتین در جشن پیروزی انقلاب شرکت کرده بود.
در ادامه مراسم و بخش «کلیپ، آیتم و موشنگرافیک»، تقدیر از اثر «هیسطوری» انجام شد و لوح افتخار را به «هولوکاست حقیقی» اهدا کردند، «جمع خوبان» هم فانوس این بخش را بُرد. در تولیدات انسان رسانه، یعنی بخشی که کنشهای موثری در فضای مجازی داشتند از «بافتار» تقدیر کردند و لوح افتخار را به «دادستان» بخشیدند. فانوس ابن بخش هم به «مجموعه اسکرینشات» رسید.
بعد از تقدیرها و تشویقها، اللهوری جدیدترین کارش به نام «دنیای وارونه» را اجرا کرد؛ سرودی که واکنش به تناقض رفتاری روشنفکران و استانداردهای دوگانه مدعیان حقوق بشر و بیتوجهی به مردم فلسطین محتوایش بود.
بالاخره پایان مراسم با اعلام برترینهای پویانمایی از راه رسید: از آثار «همه انگلیسیها بد نیستند» و «آقا خاشخاشی» و «فصل کوچ» تقدیر کردند، لوح افتخارش را هم دادند به «تاریخچی؛جشن پوریم» و فانوسش را هم تقدیم «رسوایی دیزنی» کردند.
ساعت حدود ۹ شب شده بود که افتتاحیه تمام شد. باران بیامان میبارید و هوا سرد بود؛ یاد دستکشهای خاطره انگیز «ننه عصمت» که حالا یک جفت از آنها را همراهم داشتم. یادگاری که برای همیشه تنور دلم را گرم میکند و ادامه راهم را سهل. انگار ننه عصمت بهتر از هر کسی ندای «این عمار» رهبرش را شنیده بود؛ ندای این سوال که : «عمارها کجایند؟» مادربزرگ مهربانی که آخرین جملهاش را حالا خوب به خاطر دارم: «تا جان دارم میبافم دخترم» چه مهمان عمارگونه خوبی برای جشنواره عمار بود…