به گزارش «عمار فیلم» به نقل از خبرگزاری شبستان، حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی یادداشتی در نقد فیلم «به وقت شام» از زاویه دغدغههای دینپژوهی، نگاشته است که در ادامه از نظر میگذرد:
در ایام تعطیل، فرصتی دست داد تا فیلم به وقت شام را تماشا کنم. گرچه تحلیل گر حرفه ای فیلم نیستم اما میتوان از زاویه دغدغههای دین پژوهی و مطالعات روش شناختی، برداشت کوتاهی طرح کرد؛ این فیلم توانسته بخش کوچکی از جنایات سیاه و سَبعیت دَدمنشانه داعش را به تصویر بکشد؛ هرچند به انگاره من، این امر (اگر جزء اهداف فیلم بوده)، در پس رویدادهای آن نمایان نیست، چراکه فیلمی حادثه محور است؛ یا شاید بهتر باشد بگوییم، چشمگیر نیست؛ به دلیل آنکه برای بینندگان امروزی فیلم که در فضاهای خبری چنین وحشی گری های جاهلی قرن معاصر قرار دارند، تازگی ندارد و لذا چشم پرکن نخواهد بود.
تهیه چنین فیلمهایی با تأثیرگذاری بالا، بسیار دشوار و شایسته است تلاشهای مجموعه عظیم دستاندرکاران آن را ستود؛ توجه جامعه ایرانی و جامعه جهانی به خطر الزامات قرائت های متحجرانه از اسلام و ادیان توحیدی که میتواند دستاویز گروههای تروریستی و دسیسه بازی سیاستهای استعماری شود، بسیار ضروری است.
آنچه در لابه لای حوادث این فیلم برای من جذابیت داشت، دیالوگهای رئیس قبیله با کاپیتان ایرانی بود که هر دو سعی داشتند با استناد به آیات قرآنی، در حقانیت کار و انتخاب خود، اقامه حجت کنند.
میتوان در اینجا تأملی کرد که؛ آیا این احتمال وجود دارد برای گروهی از مخاطبین (پر مشغله وعجول) امروزی، با توجه به فضای روانی و تبلیغاتی در جامعه و جامعه جهانی خارج از چارچوبهای این فیلم، چنین استناداتی از ناحیه دو طیف دیالوگکننده، نهایتا به این پرسش ذهنی سوق داده شود که پس، حق با کدام است؟!؛ اگر این نوع دیالوگهای کممایه و لاغر اندام (از جهت معرفتی) را ضرب در بستر اجتماعی و فضای روانی کنونی کنیم، ممکن است از دل آن، (برخلاف اهداف و انگیزههای تهیهکنندگان چنین فیلمهایی)، میل مخاطب به اباحهگری و توجیه نوعی دیدگاههای سکولاریستی درآید؛ یعنی تمایل به حذف اصل دین و دخالتهای مذهبی، بجای درگیر شدن برای پیجویی حق و باطل در میان دیالوگهای به ظاهر بیسرانجام!
هر آینه، خوبی و بدی، نیکی و پَلَشتی، درستی و نادرستی، و زشت و زیبا، جدای از رویکردهای نظری و فکری، نشانه های روشن و واضح عینی هم دارند که گاه میتوانند عموم مخاطبین جامعه را در تشخیص حق و باطل رفتارهای فردی و جمعی و اجتماعی، بی نیاز از مطالعات فنی و پیچیده علمی در محافل آکادمیک کنند؛ بهنظربنده این فیلم در قسمتهایی بصورت پراکنده، توانسته به این نشانهها و علائم اشاره کند تا مرزگذاریهای شاخصه تفکر تحجرگرایانه با تفکر پویای دینی را نشان دهد اما به هیچ روی، کافی نیست.
بهتر است در این مواقف (بر خلاف محیط های علمی)، نگاههای عینی گرا ((objectivity را جایگزین نگاههای ذهنی گرا (subjectivity) کنیم و بجای تمرکز بر دیالوگهای مذهبی مبهم و پرسش برانگیز، بر واقعیتهای غیر انسانی و خوی وحشی گری داعش تکیه شود؛ آنهم به عنوان گروهکی که نه به باطن اسلام راهی یافته اند چرا که هسته آن را وارونه جلوه داده و نه پای بند به ظواهر اسلاماند که پوسته آن را نیز شکستهاند.
نشانههایی مانند: قتل عام و ترور انسانهای بیگناه، شکستن عهد و قَسم دینی، تمسک به دروغ، رفتارها و خشونتهای غیر انسانی، تعدی و تجاوز به حقوق زنان و کودکان، شکنجه های قرون وسطایی، وابستگی سیاسی و اجیری بیگانگان، تخریب گسترده محیط زیست و آثار باستانی، کافر و مرتد قلمداد کردن طوایف مسلمانان، اخذ ظاهر دین بصورت گزینشی، عقاید مخدوش و فاقد هرگونه استدلال عقلانی و یا مستندات درست قرآنی و غیره؛ که همه بخشی از جنایات اقلیتی است که قاطبه امت اسلامی را به چالش کشانده است.
تهیه فیلمهایی با این گستردگی، نیازمند حضور تیمهای مشاوره مذهبی توانا (یک)، مشاوران ارشد دین پژوه (دو)، و حتی نظریهپردازانی است (سه) که علاوه بر تسلط به مبانی معرفتی تشیع، در خصوص مطالعات ادیان و روند شکلگیری نهضتها و فرقههای اسلامی، آشنایی کاملی داشته باشند.
معمولا درباره فیلمهای مذهبی تولید شده پس از انقلاب که پیرامون زندگی پیامبران یا ائمه(ع) تولید شدهاند با این معضل روبرو بودیم، هرچند وضعیت امروز ما از دیروز بهتر شده است.
ما محتاج رویکردی فلسفه تاریخی به این حوادث هستیم و از این رو، صرف بکارگرفتن یک یا چند مورخ تاریخدان که احیانا در تاریخ نقلی کار کردهاند و نه تاریخ تحلیلی و مباحث فلسفه تاریخی، نه تنها راهگشا نیست که در مواردی، میتواند مسیر حرکت را به کژراهه بکشاند.
به عنوان مثال وقتی در فیلمها و سریالهای زندگی ائمه(ع) و پیامبران؛ حیات سیاسی اجتماعی یک امام به نحوی تصویر میشود که معصوم را همواره در مواضع انفعالی و عکسالعمل در برابر سیاستها و موضعگیریهای جبهه مقابل قرار میدهد، یا از آنان چهرهای با نقش یک مصلح اجتماعی صرف به روی پرده میرود، یا رسالتی فقط و فقط اخلاقی برای آنان تصور میشود، میتوان این نوع نگاههای زمینهای را ریشه در رویکردهای یک جانبه و جزئینگرانه به تاریخ، نفی و نادیده گرفتن نقش تاریخی پیامبران و ائمه(ع) در تغییر و تحولات تاریخ بشری دانست، که از آبشخور فلسفه تاریخ با رویکرد شیعی برنمیخیزد.
بپذیریم که نسل فیلمسازان متعهد پس از انقلاب، تلاش خود را در حد توانایی انجام دادهاند و گاهی به ناچار کار تحقیقی و نظری را نیز، برعهده گرفتهاند؛ اما حوزهها و دانشگاههای ما نتوانستند در پس این سالها، به تربیت کارشناسانی مبادرت ورزند که اولا آشنا با زبان فیلم و هنر؛ ثانیا مسلط بر رویدادهای تاریخ اسلام؛ ثالثا قادر به تحلیل تاریخ و رابعا برخوردار از نگاه فلسفه تاریخی شیعی باشند.
اگر جامعه علمی، سیاستگذاران و برنامهریزان مراکز علمی پس از انقلاب، به تأثیرگذاری هنر هفتم در دنیای امروز پی برده بودند، شرایط به نحوی پیش میرفت که در هر مقطع تاریخی و یا در خصوص هر پیامبر یا امامی و در شعبهها و گرایشهای گوناگون اعم از بسترهای فرهنگی و سیاسی و اخلاقی و تربیتی و اعتقادی و اجتماعی و علمی و عرفانی و غیره، متخصصین یا اتاقهای فکر متفاوتی در اختیار بود که مجهز به مبانی تشیع و نگاه فلسفه تاریخی آن بوده و میتوانستند مشاورههای فنی لازم را ارائه دهند؛ ولی ظاهرا متولیان حوزههای علمیه و دانشگاهها توجهی به این دست مسائل ندارند و باید به انتظار اکران فیلمی با عنوان «در خواب خفتگان زیبا» باشیم!
بدینسان میتوان به ریشهیابی عمیقتری نیز اشاره کرد و آن، فقدان «نگاه روشی» به تاریخ و به ویژه تاریخ اسلام و سپس اهمیت مطالعات روش شناختی در تحلیل حوادث تاریخی است؛ یعنی منابع تحقیقاتی ما پیرامون تاریخ تحلیلی اسلام و رویدادهای آن، از یکسو لاغراندام و از سوی دیگر، به شدت نیازمند بکاربستن اقتضائات مطالعات روش شناختیاند.
فقد نگاههای روشمند و همچنین فقدان روشهای سیستماتیک به مسائل تاریخ اسلام، از آسیبهای جدی منابع موجود است (در این باره، سالهای ۱۳۷۵ در مقدمه کتاب پیامبر وحدت، نکاتی را یادآور شدهام که خواندنی است).
نقیصه روش پژوهش در تاریخ اسلام، دوچندان میشود هنگامی که از منابع پژوهشی درخوری پیرامون رویکرد فلسفه تاریخی نزد تشیع نیز بیبهره باشیم.
وضعیت فردی را تصور کنید که در تاریکی شب وارد دروازههای منطقهای باستانی و بسیار تودرتو شده و نه تنها نقشه شهر را در اختیار ندارد که بتواند چشماندازی کلی (perspective ) در دست داشته باشد، بلکه مجهز به چراغ و کلیدی (method) هم نیست که حداقل با آزمون و خطا راهی دنبال کند.
تردیدی نیست در چنین شرایطی، تحلیلهای وی با آسیب جزئینگری (compartmentalize) همراه میشود و از طرف دیگر در گزینش و انتخاب روش مناسب حل و تحلیل مسائل نیز به خطا میرود؛ جایی که باید به استدلالهای عقلی و برهانی روی آورد، از استناد به آیات و روایات بهره میجوید و یا جایی که مناسب مستندسازی با متون است، از شهود و حالات عرفانی استفاده میکند!