به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار»، به مناسبت سالگرد قیام گوهرشاد و هفته عفاف و حجاب از شبکه مستند پخش میشود. مستند «یک خانم محترم» فیلمی است که در مدرسه سینمایی عمار و به تهیّهکنندگی و کارگردانی مریمالسادات مؤمنزاده تولید شده است. موضوع فیلم پرداختن به برشی از زندگی خانمی است به نام محترم خانم که در زمان صدور فرمان کشف حجاب در دوره پادشاهی رضا شاه پهلوی، به همراه نوهاش و چند تن دیگر از افراد خانواده به قصد زیارت عازم مشهدالرضا (ع) میشوند. در مسیر، پاسبانان به قصد برداشتن چادر وی به او حملهور میشوند. محترم خانم در این حادثه مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد و در اثر شدّت جراحات وارده، پس از یکی دو هفته تحمّل درد، فوت میکند. در طول فیلم، جنبههای مختلف این حادثه، از طریق مصاحبه با افرادی از خانواده محترم خانم و نزدیکان آنها نقل میشود. نقلکننده محوری وقایع آن روز، آقا محمّد قاضی، نوه محترم خانم است. او که امروز پیرمردی سالخورده است، وقایع آن سفر و صحنه حملهور شدن پاسبان به مادربزرگ را در خاطر دارد و آن را در گفتگوهای مختلفی تدریجاً در طول روایت فیلم شرح میدهد.
به موازات این روایت خرد از تاریخ، که از دل بازگو کردن تجربه زیسته مردم عادی روایت میشود، تاریخ سیاسی و اجتماعی همزمان نیز نقل میشود. در واقع، روایت خرد از تاریخ، به عنوان گواهی بر رویات کلان تاریخ مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. این ایده درخشان روایی، که پلی میان روایت خرد از تاریخ و روایت کلان از آن زده شود و از روایت خرد برای تصدیق روایت کلان استفاده شود، مهمترین نقطه قوّت فیلم است. امّا این ایده روایی مطلوب، به صورت مطلوبی در قالب ساختار روایی فیلم اجرایی نشده است.
بخش روایت خرد (مرور سفر محترم خانم و نوهاش به مشهد و درگیر شدن پاسبان با آنها برای برداشتن چادر محترم خانم) از طریق مصاحبه با نوه او (آقامحمّد قاضی)، یکی از شاگردان کارگاه آقا محمّد و نیزه نوه آقامحمّد پیش میرود. در این بین نوه آقامحمّد شخصیّتی است که واسطه روایت خرد و روایت کلان از تاریخ است. او که خانمی است که به نظر میرسد پژوهشگر تاریخ باشد، ما را با برخی از وقایع روایت کلان از تاریخ که به ماجرای محترم خانم ارتباط مییابند آشنا میسازد. این شخصیّت که اهمیّتی کلیدی برای روایت فیلم دارد، درست معرّفی نشده است. تا پایان فیلم مشخّص نمی شود که ارتباط او با کتابخانه و مرکز اسنادی که در طول فیلم چندین با قفسههای آن را جا به جا میکند چیست؟ آیا او دانش آموخته رشته تاریخ است؟ یا بیشتر از ان یک تحلیلگر مسائل تاریخی است؟ یا صرفاً یک علاقهمند است که مطالعات خوبی درباره تاریخ دوره رضا شاه دارد و برای این مطالعات انگیزهای شخصی داشته است (مثلاً ماجرای کتک خوردن و فوت کردن محترم خانم)؟ فیلم اطلاعاتی را که بتواند شناخت ما از این شخصیت محوری را تعمیق کند در اختیار مخاطب قرار نمیدهد. این نقطه ضعف مهمی است، زیرا عملاً ارتباط میان روایت تاریخ خرد و روایت تاریخ کلان از همین کمبود اطلاعات در پرداخت شخصیّتی که پل واسط این دو روایت است، تضعیف میشود. این کمبود باعث میشود دلیل رفت و برگشت روایت فیلم میان روایتهای خرد و کلان از تاریخ معاصر تا حدودی گنگ و مبهم باقی بماند و به همین نسبت رابطه همدلانه مخاطب و روایت خرد از تاریخ به حال تعلیق دربیاید. روایت خرد از تاریخ، باید بتواند حسّی از ارتباط نزدیک با شخصیّتهای مربوط با آن را در مخاطب ایجاد کند و حداقل ابزار ممکن برای دستیابی به این مطلوب، انتقال اطلاعات ضروری درباره نسبت افراد درگیر در روایت خرد با یکدیگر است. مخاطب از دریافت اطلاعات کلّی و جزئی اوّلیّه به شناخت بهتر شخصیّتها دست مییابد و تدریجاً این قابلیّت زیباشناختی در او شکل میگیرد که رابطه ای همدلانه و نزدیک با آنها برقرار کند که تحقق این قابلیّت زیباشناختی منوط به گسترش درست روابط شخصیّتها و پرداخت دقیق آنها در بستر روایت فیلم است.
فیلم با مقدّمه ای که به لحاظ شکل اجرای تدوین و استفاده از تصاویر آرشیوی، کاملاً تقلیدی است آغاز میشود. این تقلید آگاهانه یا ناآگاهانه از ساختار فیلمی درباره رضا شاه که از یکی از شبکههای ماهواره ای فارسی زبان پخش شده است، کمکی به فهم موضوع، سبک یا محتوای فیلم نمی کند و به شکلی ناچسب با عبارت «یک خانم محترم» به بدنه روایت اصلی فیلم متصل میشود. در این مقدّمه کوتاه، استفاده ای عجیب از تصاویر آرشیوی صورت گرفته است؛ در حالی که میاننویسها، اطلاعاتی درباره وقوع جنگهای ایران و روس ارائه میکنند، تصاویر آرشیوی میبینیم که نه تنها مشخّص نیست متعلق به چه رویدادی است، بلکه به طور قطع میدانیم که نمی تواند مربوط به جنگهای ایران و روس باشد. این تصاویر، صحنههایی از تیراندازی عشایر به هدفهایی نامعلوم است که قید نمی شود متعلق به چه رخدادی است؟ به هر حال، همه و از آن جمله شخص فیلمساز اطلاع دارند که در زمان جنگهای ایران و روس هنوز دوربین فیلمبرداری اختراع نشده بود. بنابراین این تصاویر تحت هیچ شرایطی، سندی از آن جنگها یا تصاویری در تأیید گزارههای میاننویس نیستند. در حالی که، در ادامه تصاویر و میاننویسها ارتباط متقاعدکننده ای با یکدیگر دارند. این نحو استفاده از تصاویر آرشیوی نادرست و غیرقابل توجیه از منظر منطق روایی و نمایشی است. البتّه استفاده نمایشی از تصاویر آرشیوی در فیلم مستند، به شکلهایی درست و کارآمد تجربه شده است امّا این نوع از استفاده شرایط و ویژگیهایی دارد که نوع استفاده فیلم «خانم محترم» واجد آنها نیست.
جدا از ضعف ساختاری و اجرایی این مقدّمه، مفهومی که این مقدّمه ارائه میکند، ارتباطی مفصلّی با بدنه روایت فیلم پیدا نمی کند و تنها در حد یک مضمون حاشیه ای در بستر روایت طرح میشود. مقدّمه فیلم، تلویحاً این معنا را طرح میکند که حکومت رضا شاه پایگاه مردمی نداشت و شاهد این مدعا نیز مقایسه در گرفتن جنگهای ایران و روس و مشارکت مردم در نبرد، با ورود سربازان انگلیس و روسیه به ایران در دوران رضا شاه و عدم مقاومت مردم در برابر آن است. فارغ از اینکه این استدلال مقایسهای روا هست یا خیر، که خود بحث جداگانهای است، ایده فقدان پایگاه و محبوبیت مردمی در مورد دوران حکومت رضا شاه، در طول روایت ارتباط کمرنگی با بدنه اصلی روایت پیدا میکند. اینکه فرمان کشف حجاب مصداق غیرقابل انکار ظلم و تعدّی به حقوق اوّلیّه انسانی و هویت فرهنگی و دینی مردم است و این ظلم به مردم در خرده روایت محترم خانم و آقا محمد قاضی کاملاً حس میشود ارتباط مقبولی با یکدیگر پیدا میکنند، امّا پرسش عمده این است که آیا مسئله اصلی فیلم، این است که چرا مردم در برابر ورود نیروهای بیگانه به کشور در دوره رضا شاه مقاومت نشان ندادند؟ با توجّه به نحوه گسترش روایت، این مسئله، سؤال محوری مورد توجّه فیلمساز نیست. فیلمساز در طول روایت بر نمایش ظلم دستگاه به مردم تمرکز میکند و مصداقی از تاریخ خرد را برای این کار بسط و گسترش میدهد. لذا اشاره تحلیلی فیلمساز به عدم پایگاه مردمی ناشی از ظلم دستگاه که در عدم مقاومت در برابر نیروهای بیگانه نمود مییابد، به مضمونی فرعی در ساختار روایی فیلم تبدیل میشود و به همین دلیل فرعی بودن، استفاده از این ایده مضمونی برای شروع کردن فیلم و اشاره ریشخندگون دوباره به همین مضمون در پایان بندی فیلم، به خوبی در ساختار فیلم جذب نمی شود و به سان تکّههایی جدامانده از ابتدا و انتهای روایت فیلم رخ نمایی میکنند.
فیلم تمهیدات روایی بی ربط دیگری را نیز احتمالاً با اندیشه به ارتقای سطح هنری و زیباشناسی روایتگری فیلم به کار گرفته است. موتیف طراحی کردن یک تصویر روی کاغذ و دیزالو شدن فیلمی از همان تصویر، که چندین بار در فیلم مورد استفاده قرار میگیرد، به لحاظ روایی و نمایشی توجیه نمی شود. این کیست که طراحی میکند؟ طراحی کردن او و سپس ظاهر شدن تصویری از فیلم از ادامه کار او، چه کمکی به پیشبرد روایت میکند؟ برای چنین پرسشهایی پاسخی در جریان روایت فیلم داده نشده است. به همین دلیل، این موتیف علیرغم اینکه به لحاظ شکلی خوب اجرا شده است، امّا ارتباط معنایی روشنی در هم افزایی با بدنه روایت پیدا نمی کند و از ساختار فیلم بیرون میزند. موتیف طراحی کردن، به عنصر روایی برونقصّه ای تبدیل میشود و ارتباط مخاطب و فیلم را برای لحظاتی قطع میکند، امّا از این قطع ارتباط مقطعی، معنا یا کارکرد زیباشناختی مشخصی که با گفتمان متن ارتباط یابد حاصل نمی شود.
استفاده از موسیقی متنهای انتخابی در اغلب قریب به اتفاق صحنههای فیلم آزاردهنده و کلیشه ای است. موسیقیهای استفاده شده در فیلم انقدر آشنا هستند که به صورت ذهنی، ارتباطهای بینامتنی غیرضروری و حتّی غیر مفید برای فهم و دریافت گفتمان فیلم ایجاد میکند. به طوری که در حین تماشای صحنههایی از فیلم مستند «یک خانم محترم» با شنیدن موسیقی متن آشنای یک سریال پر مخاطب، تداعی ذهنی بی ربطی برای مخاطب فیلم شکل میگیرد. استفاده از موسیقیهای متنی که رنگ، لحن و نغمه آشنا دارند، فقط با قصد نمایشی مشخصی که مرتبط با کلیّت یک فیلم باشد پذیرفتنی است و در غیر اینصورت یک پارازیت اساسی در فرایند برقراری ارتباط با مخاطب محسوب میشود.
روایت فیلم به دلیل تأخیری که در برقراری رابطه معنایی میان تاریخ خرد و تاریخ کلان وجود دارد و همچنین به دلیل عدم معرفی شایسته اجزای روایت خرد از تاریخ، به شکلی کسالت بار پیش میرود. در این بین صحنههایی هست که میشد از قرار دادن آنها در فیلم صرف نظر کرد و نقصی هم در شکل کلّی فیلم ایجاد نمی کرد (و حتّی آن را بهبود میبخشید). این خصیصهها به طور کلّی پیشرفت فیلم را با کندی غیرضروری همراه ساخته است.
تمایل فیلمساز به نمایشی سازی رویدادهای واقعی کاملاً مشهود است. این نمایشی سازی گاهی ضعیف و بی ربط (مثل صحنه بدرقه محترم خانم در هنگام عزیمت به مشهد) و گاهی تأثیرگذار است (مثل صحنه ای که نوازش مادربزرگ را بر سر نوه نشان میدهد در حالی که انگشتری عقیق او در قاب دیده میشود و این تصویر به تصویر بیرون آوردن انگشتر عقیق مادر بزرگ از چمدان حلبی توسط پیرمرد پیوند میخورد). همچنین نمایشی سازی صحنه کوفتن گچ، و قرین شدن نحوه عمل این پیشه سنگین و کارگری با نوعی ابراز انزجار از ظلم دستگاه رضا شاه موجز و تأثیرگذار از کار درآمده است. بخش روایت خرد از تاریخ از این جنس نمایشی سازی را بیشتر میطلبید تا از طریق معرّفی ابعاد مختلف شخصیتهای مرتبط با موضوع، ارتباطی عمیق و همدلانه با مخاطب خود برقرار کند. فیلمساز از فاصله زمانی کودکی تا سالخوردگی آقامحمّد قاضی به عنوان شاهد عینی ماجرای محترم خانم استفاده نمایشی درخوری نکرده است و تنها به روایتهای بریده بریده شاگرد او در گچ کوبی اکتفا کرده است. به طور قطع میشد در این فاصله زمانی رد پاهای ارزشمندی برای روایت کردن اثر ظلم دستگاه در زندگی مردم و به طور مشخّص مورد آقامحمّد قاضی و واکنش نسبت به آن پیدا کرد.
این فیلم به لحاظ گونه شناختی، یک مستند چهرهنگار با رویکرد بیوگرافیک است، امّا همانطور که اشاره شد در پرداختن به چهره نگاری و ارائه برشی از زندگی نامه یک خانم محترم و نزدیکان او، دارای نقص است. نقصی که برقراری ارتباط همدلانه با این روایت خرد به حالت تعلیق میاندازد. با با این وجود، ایده محری که روایت بر پایه آن شکل گرفته ایده با ارزش و درخشانی است که میتواند دستمایه مستندسازان جوان دیگر برای پرداختن به مسائل معاصر تاریخی و فرهنگی قرار گیرد. یعنی ایده مرتبط ساختن یک روایت خرد از تاریخ با روایتی کلان از آن که به استحکام و باورپذیری هر چه بیشتر روایت کلان یاری میرساند.
آرین طاهری