به گزارش «عمار فیلم»، « لابی طبقه همکف هم به اشغال دوربین ها و پایه نورها درآمده است و به میدان مین می ماند که باید از طرفی حواست باشد، پایت به پایه های آنها گیر نکند…»
ساعت ۱۸:۱۰ است که به سینما فلسطین میرسم، نسبت به شب قبل ده دقیقهای زودتر رسیدهام، اگر همینطور ادامه دهم، شب پنجم جشنواره را میتوانم به موقع برسم.
از قبل برای رفتن به یک روز، یک تجربه «قائم مقام» برنامهریزی کردم و برنامه امشب را از همان جلوی در برمیدارم و راهی سالن سه میشوم؛ خبرنگار شبکه خبر روی پلههای سمت راست است و مجبور میشوم از پلههای سمت چپ برود.
قسمت پایین نیمه پر است و صندلی خالی سخت پیدا می شود اما پیدا می شود.
نشست امروز نسبت به دیروز در کنار میکروفونی که برای سوالات حضار است، یک دوربین هم بیشتر دارد و حالا شده است دو دوربین متحرک و دوربین ثابت.
یکی از فیلمبرداران دوربینهای متحرک که مثل همکارش حال تغییر مکان چهارپایه دوربین را ندارد، دوربین روی دست فیلم میگیرد اما چپ بالا تا راست پایین را روی دست فیلمبرداری میکند که از مسیر چپ به راست همکارش بیشتر است.
برای دومین بار بنر قائم مقام جلوی میزی که سید علی صدرینیا پشت آن نشسته است، از گوشه جمع شده است و یکی از عوامل برنامه، برای درست کردنش روی سن میرود، ظاهرا عمار به قائممقام نساخته است که هی خودش را جمع می کند.
توجه به روی سن، باعث میشود یک دوربین که آنجاست را هم ببینم، نمیدانم بوده است، من ندیدهام یا نبوده من ندیدهام کی آمده است اما این را میدانم که یک چیزی بوده که ندیدهام؛ به عقب سر میچرخانم تا دوربینهای موجود را دید بزنم اما متوجه میشوم یکطور که کن متوجه نشوم دو دوربین متحرک هم رفتهاند و اینبار دامنه تحرکشان خیلی زیاد بوده است.
امشب مجری هم به برنامه اضافه شده است و بر عکس شروع مراسم که فقط صدرینیا نگاه میکرد، وقتی نوبت به سوال میرسد، با سوالاتش جبران این مدت ساکت بودن را میکند و در یکی دو جا به جای صدرینیا پاسخ هم میدهد که یکی از حضار هنگام سوال، از جنب و جوش او تشکر میکند.
برنامه با تاخیر تمام میشود، دیشب برنامه بدون مجری سروقت تمام میشود و امشب که مجری میگذارند، برنامه با تاخیر تمام میشود.
کلا پلههای سمت راست را بستهاند و آن را به رسانهها سپردهاند، لابی طبقه همکف هم به اشغال دوربینها و پایه نورها درآمده است و به میدان مین میماند که باید از طرفی حواست باشد، پایت به پایههای آنها گیر نکند و از طرف دیگر هر لحظه ممکن است در تصویر یک کدام قرار بگیری و فیلم آنها را خراب کنی و تمام اینها در حالتی است که در دام آنها برای گرفتن مصاحبه گیر نکنی.
تصمیم دارم این سانس را در هر سه سالن بچرخم و کارم را با سالن یک و نماهنگ «خانه پدری» شروع میکنم اما وارد سالن که میشوم تمام شده است و چیزی از خانه پدری به من نمیرسد.
مقصد بعدی، سالن سه و «چرا سزارین» است، فک میکردم فقط من تنها مرد این سالن باشم اما انگار برای آقایان، بیشتر از بانوان مهم است، چرا سزارین؟!
با شرکت در اکران سالن سه به جواب سوالم که «زمان اکران، بنر پس زمینه نشست را چه میکنند» هم پی میبرم؛ جواب ساده است، در تاریکی سالن اکران، آن را میخوابانند.
فیلم تمام میشود و منتظر نقطه شروعی برای تشویق فیلم هستم و دو دست را هم آماده کردهام اما انگار همه منتظر این نقطه شروع هستند، یک نفر دست میزند که با عدم حمایت صدای دست میخوابد اما نمیگذارم جرقه شروع خاموش شود و من ادامه میدهم و به دیگران هم سرایت میکند.
فیلمهای اکرانی دیگر سالنها را نمیشناسم و این باعث میشود که ترجیح بدهم به جای سانسگردی، همین «انقلاب جنسی۲» را ببینم.
از این مستند استقبال خوبی شده و سالن شلوغ است، هر چند صندلی خالی در سالن پیدا میشود اما چند نفر از روی پلهها میبینند، شایدن آنها خیلی خاکی هستند و نمیتوانند جای غیرخاکی بنشینند.
چیزی به پایان مستند نمانده است که یک نفر با همسر و فرزند کوچکش به همراه یک نفر از عوامل جشنواره با نور چراغ موبایل، چند ردیف جلوتر از من می نشیند؛ بعد از تمام شدن مستند و بالای سن رفتنش، میفهمم، شمقدری، کارگردان مستند است، کاری به فیلم نداشته است، آمده خودمان را ببیند و خبر «انقلاب جنسی۳» را بدهد.
از سالن خارج میشوم، متوجه میشوم قرار است، نشست «ایران آینده» با حضور نعمتا… سعیدی برگزار شود اما این دیر شده است، این نعمت را از من میگیرد.
محمدرسول نوروزی