به گزارش عمارفست و به نقل از نسیم انلاین، نعمت الله سعیدی*- شیلی روی نقشه نوار باریکی در منتهی الیه غربی آمریکایی جنوبی. جایی که با یک رشته کوه بلند و طولانی از آرژانتین جدا میشود. مردم شیلی به اعتبار همین موقعیت جغرافیایی گاهی خودشان را ساکنان آخر دنیا میدانند؛ البته معادل این اصطلاح را مردم استرالیا نیز در مورد خودشان به کار میبرند، اما شاید شیلیاییها برای این مفهوم مستحقتر باشند. “میگل لیتین” کارگردانی است از همین دیار. اگر کسی بخواهد لیتین را خیلی خلاصه معرفی کنیم، میتوانیم در مقابل از او بپرسیم: “دیگو مارادونا” و جایگاه او را در عالم فوتبال میشناسی؟ “میگل لیتین” هم در سینمای آمریکای لاتین یک جور “دیگو مارادونا” است. یعنی همانقدر معروف، محبوب و… البته ماجراجو و علاقمند به حرکتهای ظاهراً شیطنت آمیز.
نگارنده موفق شد دو روز پیش این چهرهی اسطوره مانند سینمای شیلی و آمریکای لاتین را روی زمین مقابل خود ببیند؛ پیرمردی حدوداً هفتاد و شش ساله که فقط با خیره شدن در چشمهایش، درخشش و سور سوی شور و شر دوران جوانیاش را میتوان حدس زد؛ و باور کرد که این پیرمرد موقر و متین امروز، روزگاری چطور میتوانسته است یک کشور جهان سومی، بلکه کشورهایی چند از آمریکایی لاتین را به هم بریزد! برق چشمهایش که به تو میگوید: گول این متانت و آرامش ظاهری را نخور! صاحب این چشمهای قهوهای تیره، هنوز هم میتواند پشت میز تدوین یک پارتیزان تمام عیار باشد.پارتیزانی که بلد است لنز دوربین را دقیق نشانه بگیرد و از ترکیب نماها و سکانسهایی ساده، فیلمهای انفجاری بسازد…
میگل لیتین با هفتاد و شش سال سن، هنوز میتواند وسط یک مصاحبهی کاملاً رسمی و جدی با انگشتان هنرمندش طرح یک اسب را نقش بزند؛ اما به نظر نگارنده، هنوز هم قدرت جادویی این کارگردان شیلیایی، در چشمهای اوست. چشمهایی که در آنها حالتی از تهاجم دیده نمیشود، اما میتواند در یک گردش نیم ساعته در خیابان بازار تهران، چیزهایی را ببیند و توضیح بدهد که بعضیها سی سال است نمیبینند، یا نخواستهاند که ببینند! او میگوید:
در چهرهی یک پیرمرد حمّال ِ بازار غرور و احساس افتخار میبینم؛ مردهای رهگذر را آدمهایی با انگیزه دیدم. همینطور شور زندگی، احساس امنیت و مهربانی را در زنهای ایرانی میبینم؛ زنهایی که نسبت به آینده کودکانی که در بغل گرفتهاند، امیدهای بسیاری دارند. و مردمی که خوب میخورند و به لباسها و ظاهر خود اهمیت میدهند و از خرید کردن در بازار لذت میبرند. دکانهای میوه و خشکبار فروشیهای شما نشان میدهد که مردم اینجا ذائقه هایی تنوع طلب دارند. بوی غذاهای مختلف در بازار نشان می دهد که شما هم مثل مردم آمریکای لاتین به کیفیت غذا و تنوع طعم ها اهمیت می دهید. (احتمالاً شما به غذا و خوراکیها فقط به عنوان شکم سیر کردن توجه ندارید. بلکه لذت بردن از غذا برایتان مهم است) خلاصه، مردم پر شماری که من در بازار مرکز شهر شما دیدم، برای آینده خود انگیزههای زیادی دارند؛ یعنی خیلی چیزها هست که این مردم هنوز میخواهند به آنها برسند؛ اما فعلاً معلوم است که شما نسبت به امنیت کلّی خودتان نگرانی چندانی ندارید…
انصافاً همین تعداد از جزئیات مهم و کلیات اساسی را، خود ما مردم چقدر در خودمان میبینیم و متوجه حضورشان در اطراف و متن زندگیمان هستیم؟! چرا خیلی از رسانههای مکتوب یا غیر مکتوب ما، خیلی از قلم به دستهای ما هر وقت شروع به صحبت و مقاله و یادداشت نوشتن میکنند، در اقتصاد مارا با سوئد و آلمان، در فرهنگ با ژاپن و کانادا، در قدرت نظامی با آمریکا و روسیه و … در فلان مورد، با بهمان جا مقایسه میکنند؟ واقعاً چرا یکبار خود را با همین شیلی مقایسه نکنیم که پنجاه سال زودتر از ما انقلاب کرده است و… کودتا شد؟