به گزارش روابط عمومی جشنواره عمار و به نقل از رجانیوز، حجتالاسلام مجتبی نامخواه، پژوهشگر انقلاب اسلامی که به عنوان داور هم در هفتمین جشنواره عمار حضور داشت، در یادداشتی که در ادامه میآید به مستند «داد» پرداخت که با وجود برخی کارشکنیها، این روزها در قالب اکرانهای مردمی در نقاط مختلف کشور در حال نمایش است.
«داد» اگر چه یک اثر دراماتیک نیست اما بسیار احساس برانگیز است. حسی که با دیدن داد به انسان دست میدهد آمیزهای است از چند حس متفاوت و متضاد غم، نفرت و خشم نسبت به بیداد روایت شده در «داد» و در نهایت غلبهی یک حس امیدواری، به دادخواهیهایی که در جریان است. مخاطب در تمام طول داد، این احساسهای متفاوت و متضاد را تجربه میکند و این یکی از زمینههایی است که داد را دیدنی و پر کشش کرده است.
دیدنی بودن داد، به ظرفیتهای احساس برانگیز آن ختم نمیشود. داد به همان میزان که یک اثر تأثر برانگیز است، یک اثر تأمل برانگیز هم هست. در پایان دیدن داد، همهی مخاطبان احتمالاً به مسئلههایی مشابه فکر میکنند؛ به نسبت امنیت و عدالت و اینکه آخر چرا باید یک اعتراض ساده امنیتی تلقی شود؟ چرا باید وضعیت به گونهای باشد که کارگرانی که نمیدانند «عفو» چیست، عفو بخورند و آزاد شوند و البته قبلش شلاق هم بخورند، آن هم تنها برای گرفتن حقوق اندک ماهیانهشان؟ مخاطب به این فکر میکند که چرا باید در فرایندهای حمل و نقل، تبعیض باشد و اعتراض به آن خط قرمز باشد؛ به عدم ابلاغ قانون مرتبط با پرستاران و به مسئلههایی مانند این. اینها در شمار مهمترین مسائل «جامعهشناسی عدالتخواهی» هستند؛ این مسائل به دلیل اشرافیت حاکم بر رسانهها و محافل علمی ما، هیچگاه موضوع بحث این محافل نیستند و دقایقی پس از «داد»، احتمالاً تنها زمانی است که کسی به این مسئلههای مهم و اصلی فکر میکند. داد به سهم و اندازهی خود مسیر مهمی در بازاندیشی پیرامون پروژهی عدالتخواهی و تکامل آن خواهد گشود.
نقاط ضعف داد هم به طور خلاصه اینهاست: یکی اینکه در «داد» روایت یک جنبش(دانشجویی) از یک جنبش(کارگری و رانندگان و پرستاران و غیره) تبدیل شده به روایتهایی شبه پرتره که راوی هم یک فرد است. دیگر اینکه اثر آنطور که باید از جسارت برخوردار نیست و درگیریها را روایت نمیکند، گاه ملاحظهکار است؛ سناریوی مشخصی ندارد.
فکر میکنم «داد» یک اتمام حجت بود برای همه رسانهها که حرفهای عدالتخواهانه مخاطب دارد؛ هر چند در چارچوب یک اثر ساده روایت شود. آیا «داد» یک اثر پر هزینهی است؟ آیا از جذابیتهای زیباییشناختی ویژهای برخوردار است؟ در اینجا دو سؤال مطرح میشود: سؤال اول چه چیزی «داد» را برای مخاطب پر کشش کرده است؟ سؤال دوم چه چیزی باعث این همه نهاد فرهنگی و فعال فرهنگی و بنیاد و جبهه و دفتر و دستک، چرا چهارتا کار مثل داد سراغ نداریم؟ چرا از این همه کتاب و نشریه و مستند و دوره و معرفت و بصیرت، هیچ کدامشان درد کارگرانی را که ماهها حقوق نگرفتهاند روایت نمیکند؟ پاسخ؛ دو پرسش دو روی یک سکه است: عدالتخواهی و محافظهکاری.
فکر میکنم دو مفهوم «سیاستزدگی» و «یکدرصدی شدن» بتواند این وضعیت رسانهها را توضیح بدهد. به این دلیل که اغلب رسانههای ما، از یک کانال طنز تلگرامی گرفته تا ژورنالهای فکری و صدا و سیما، خیلی سیاستزده هستند. یعنی رو به قبلهی سیاست میخوابند و آمد و شد آدمها در منصبها را زیادتر از اندازهای که هست مهم میپندارند.
همه حواسها به سیاست است. این بلیهای عامی که فضای فکری دو جناح کلان کشور را در نوردیده باعث شده به مسائل «اجتماعی» به معنای واقعی کلمه بیتوجهی شود و همین سر منشأ آسیبهای حاد کنونی شود. از طرف دیگر هم یک عده آدمی پیدا شوند که به جز سیاستورزی حرفهای، به جز لابی و فیگور تبلیغاتی و شگرد تخریبی، هیچ هنر دیگری ندارند. آنقدر این آدمها در فضای رسانهها بازنمایی و تیتر میشوند، که جایی برای مسئلههای یک کشاورز و یک کارگر و یک راننده باقی نمیماند. از همینجا وارد مفهوم «یکدرصدی شدن» میشویم. وضعیت کمکم به گونهای شده که رسانهها وقتی میخواهند به مسائل اجتماعی هم بپردازند اغلب به سراغ بازنمایی مسائل همین سیاستورزان حرفهای میروند. این سیاستورزان حرفهای البته به نحوی صوری احزاب متکثری را شکل دادهاند و ادای تکثر را در می آورند اما به لحاظ ماهوی یکسانند و فرق چندانی ندارند. در نتیجه رسانهها علیرغم تکثرها و تفاوتها و حتی تضادها، در نهایت و در سطحی کلان به مثابه یک سناریویی هستند که بازیگران نقش اصلیاش یک صدر بالایی جامعه هستند؛ یعنی حدود یک میلیون نفری که تنها آنها در رسانهها روایت میشوند.
از طرفی فکر میکنم متأسفانه ما با یک اشرافیت نهادینه شده در دانشگاهها و حوزهها مواجیهم. البته در این جا اشرافیت را به عنوان یک بر چسب یا مفهوم سیاسی به کار نمیبرم و مقصودم هم انتساب آن به افراد خاصی نیست؛ بلکه از یک وضعیت ساختاری حرف میزنم. از اشرافیت معنای دقیق آن را مراد میکنم که در برابر جمهوریت و مردم است. اشرافیت یعنی نگاه استعلایی به مردم. همان «علو» که در قرآن هست: «تلک الدّار الاخره نجعلها للّذین لایریدون علوّا فی الارض و لا فسادا»؛ علو و برتری طلبی یعنی از بالا نگاه کردن به مردم و مردم عادی را به حساب نیاوردن. این نگاه استعلایی میتواند با عقبهای از سرمایهی اقتصادی باشد ولی لزوماً و همیشه این طور نیست. سرمایهی علمی و مذهبی هم میتواند اشرافیت تولید کند.
ببنید امام خمینی میگفتند «شما دانشجویان موظف هستید که از قیام حق طلبانه و مردانه قشرهاى کارگر و کارمندان محروم و مسلمان ایران که به اعتصاب کشیده شده است پشتیبانى کنید»، میگفتند «روحانیت در خدمت کارگر است»، چرا امروز این حمایت و خدمت را از دانشجویان و روحانیت نمیبنیم؟ انقلابیگری و خط امام، اینهاست، نه یک مشت بحثهای سیاسی.
چه چیزی باعث میشود حتی کسانی که به امام و انقلاب علاقهمند هستند این حرفها و استراتژیهای روشن امام خمینی را کنار بگذارند؟ جواب؛ یک نوع اشرافیت و متعاقب آن محافظهکاری نهادینه شده؛ اشرافیت در این جا وصف ساختار است و نه لزوماً یک نفر یا یک طیف از کنشگران. یعنی دانشجویان سراسر کشور روزانه دهها نشریه و نشست و غیره دارند، کلی درباره مسائل روز حرف میزنند ولی آن چنان که باید از درد کارگران و رانندگان و معلمان و … حرفی نمیزنند؛ همین طور هم حوزهها.
بالاخره نمیشود حقوقهایی با تبعیضهای ظالمانهی هفت و ده برابری و بیشتر تصویب شود، یعنی حقوق یک کارگر هفت بار، ده بار، بیست بار کمتر از حقوق یک مدیر باشد و هیچ صدایی از حوزه در نیاید. نمیشود دهها و صدها و هزاران کارگر همین حقوق کم را دریافت نکنند و باز هم صدایی در نیاید. بعد میپرسیم آقایان دقیقاً دارید چه کاری میکنید که به این وظایف ذاتیتان نمیرسید؟ به پیمانی که خدا از علما گرفته نمیرسید؟ به «اخذ الله علی العلماء الایقاروا علی کظه ظالم، ولا سغب مظلوم» نمیرسید؟ در بهترین حالتها میگویند در حال تولید علوم انسانی اسلامی هستیم! در حال فکر و نظریهپردازی دربارهی تمدن اسلامی و مراحل آن هستیم. خیلی هم خوب. فقط احیاناً این علوم انسانی اسلامیتان ارتباطی هم با انسان دارد یا نه؟ این کارگرهایی که شلاق میخورند هم «انسان» هستند یا نه؟ چرا به اینها نمیپردازید؟ پاسخ روشن است چون از یک موضع استعلایی به انسان نگاه میشود: بحثهای مهمتری هست. ما نخبگان هستیم و باید درباره مسائل کلان حرف بزنیم، درباره مبانی همه چیز حرف بزنیم؛ ما باید دربارهی تمدنسازی و مباحث تمدنی حرف بزنیم، این مردم مستضعف که اصلا اهمیتی ندارند! این تمدنبازی است نه تمدنسازی.
رهبر انقلاب نگفتند تمدن نوین اسلامی که بروید سرگرم بازیهای ذهنی و نظری بشویم؛ نگفتن مراحل تمدن اسلامی که بروید مشغول دایره کشیدن و مرحلهبازی بشویم. رهبر انقلاب از مراحل تمدن اسلامی گفتند، درست؛ از این گفتند که ما در ادامه میخواهیم به تمدن برسیم؛ درست؛ اما همهی اینها برای این بود که بدانیم مرحلهی تمدن اسلامی از رفع و رجوع همین مسائل جاری انقلاب میگذرد. آیا پرداختن امر تمدنی مستلزم نسیان امر انسانی است؟ آیا میشود عدهای به اسم مباحث اجتماعی فقط با کلیات و کلمات تمدنی بازی کنند و متن مسائل اجتماع را فراموش کنند؟
البته همواره کسانی بودند که به خاطر تنزهطلبی و راحتطلبیشان از مواجهه با مسائل عینی پرهیز داشتند و به مباحث ذهنی و «دقایق» نظری میپرداختند. قبلا هم بودند؛ حالا هم هستند. فقط قبلا بحثهای سنتیتر بود؛ الان یک بهروز رسانی کردهاند خودشان را.
امام خمینی در مباحث ولایت فقیهشان در سال ۱۳۴۸ میفرمایند: «شما نسل جوان حوزههاى روحانیت باید زنده باشید و امر خدا را زنده نگهدارید. شما نسل جوانید؛ فکرتان را رشد و تکامل دهید. افکارى را که همه در اطراف حقایق و دقایق علوم دور مىزند، کنار بگذارید؛ چون این ریزبینیها بسیارى از ما را از انجام مسئولیتهاى خطیرمان دور نگهداشته است.» حالا هم همین تفکر دقایقی است که رشد کرده و در صورتی جدید گریبانگیر ما شده؛ مشغول ریزبینیها شدهایم و مسئلهای به آشکاری مشکلات کارگران و رانندگان و پرستاران و معلمان را نمیبینیم. از انسان غافل شدیم و به علوم انسانی مشغول شدیم؛ غافل از اینکه علوم انسانی یعنی علمی که به انسان، به مسائل و مصائب همین انسان بپردازد.
حوزه و دانشگاه ما دچار یک اشرافیت معرفتی است. به واسطهی این اشرافیت، «مردم» مسئلهشان نیست. یک چیزهای کلی و کلان مسئلهشان است و از یک موضع استعلایی و کلان به انسان مینگرد. در این وضعیت طبیعی است هیچ وقت پای کار مسائل یک مصائب یک کارگر و راننده و پرستار و معلم نمیآیند.
توجه به مسئلهی کارگران و رانندگان و پرستاران، از نشانههای بسط «حقیقی» گفتمان انقلاب است. در برابر بسط صوری و کلمهپردازیهای سیاسیونی که از انقلاب و انقلابیگری حرف میزنند و زیادی هم حرف میزنند اما بیشتر آن را به مثابه شعاری برای فتح کرسیهای نظام به کار میبرند؛ یک جریانی قرار دارد که انقلاب را نه در ارتباط با انتخابات و قدرت، که در ارتباط با مردم و مستضعفین میفهمد. وقتی از انقلابیتر شدن حرف میزند منظورش این است که بیشتر به داد کارگران، رانندگان و پرستاران برسیم. این رسیدن برای این نیست که قدرت را کسب کنیم، برای این است که مشکل اینها را حل کنیم. اینها مخاطبان اصلی «داد» هستند و هر چه داد بیشتر دیده میشود و صدای داد بیشتر شنیده میشود، نشان دهندهی این است که این معنا از انقلابیگری در برابر نگرش سیاستزدهی سیاستورزان حرفهای، از عمق اجتماعی بیشتری برخوردار است.
جشنواره عمار به خودی خود یک «جنبشواره» است. آنچه عمار را عمار کرده و آن را به مثابه یک نهضت از نهادهای بیخاصیت فرهنگی متمایز کرده و در برابر آنها قرارش داده است، بازنمایی همین «داد»هاست. اشرافیت و محافظهکاری و نگاه استعلایی به مردم زمینهی اصلی بیدادی است که «داد» علیه آن شکل گرفته است. پیشنهاد میکنم بابت این کارشکنیها ممنون باشیم؛ چرا که مصادیق نقدهای داد را برجسته میکنند.