به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار» و به نقل از همشهری محله، جشنواره مردمی فیلم عمار سال گذشته با حاشیههای زیبایی همراه بود. از گفتنیهای این جشنواره میتوان به اهدای جایزه نفیس و معنوی به یکی از برگزیدگان یعنی«ابوالقاسم طالبی» کارگردان فیلم یتیم خانه ایران در مراسم اختتامیه اشاره کرد. هدیهای که گرچه به ظاهر یک چفیه به یادگار مانده از شهید «رسول خالقیپور» است اما برای مادر شهیدان خالقیپور بیشتر از یک یادگاری ارزش دارد و خودش میگوید باارزشترین داراییاش است. حالا این چفیه مقدس که به خون رسول آغشته بود و با اشک چشمان مادرش پاک شده، برای رسانهها خبرساز میشود. همین موضوع فرصتی به دست ما داد تا بار دیگر مهمان خانه گرم این مادر شهیدان در محله نازیآباد شویم. وقتی قرار شد برای رازگشایی و صحبت از این چفیه سراغ مادر شهیدان خالقیپور برویم، جای صاحب فعلی این جایزه یعنی «ابوالقاسم طالبی» خالی بود. راستش را بخواهید فکر نمیکردیم پیدا کردن و همصحبتی با این کارگردان مشهور سینما و تلویزیون و دیدار با خانواده شهیدان خالقیپور به این راحتی باشد. نمیدانیم شاید هم خدا خواست تا همه چیز برای این دیدار معنوی جور شود. دیداری که لحظه لحظه آن با صحبتهای ناب حاجیه خانم «فروغ منهی» مادر شهید و افتادگی و تواضع هنرمند نام آشنای سینمای ایران همراه بود. البته این دیدار نکات جالب و زیبایی هم داشت که پیشنهاد میکنیم در ادامه آن را بخوانید.
قراری که خودش جور شد
به واسطه چند خبرنگار شماره تلفن «ابوالقاسم طالبی» کارگردان سینما به دستمان رسید. تجربه آنها میگفت که این کارگردان خیلی اهل مصاحبه و گزارشهای میدانی نیست. همین موضوع ما را کمی دلسرد کرد. اما بعد از چند بار تماس بدون پاسخ، پیامکی به طالبی زدم و گفتم خبرنگارم و میخواهم از ماجرای چفیه شهید «رسول خالقیپور» بپرسم. هنوز لحظهای از ارسال این پیام نگذشته بود که خودش تماس گرفت و بیمقدمه قرار دیدار با مادر شهید و مصاحبه حضوری را گذاشت. حتی مشغلههای سنگینکاری هم او را از پذیرش این دعوت منصرف نکرد و گفت گرچه کسالت داشته و وقت دکتر قلب دارد، اما حتماً به دیدار مادر خواهد آمد. خیلی زود قرار دیدار با مادر هماهنگ میشود و یک عصر چهارشنبه مهمان خانه شهیدان خالقیپور میشویم. همراه با طالبی پلههای قدیمی خانه را که بالا میرویم، درست مقابل آپارتمان، در راهرو قاب عکسی با تصویر ۳شهید با چشمان معصوم به ما خوشامد میگوید. وارد خانه کوچک اما باصفای شهیدان که میشویم، مادری خوشرو و مهربان به استقبالمان میآید. حاجیه خانم «فروغ منهی»، مادر شهیدان رسول، علیرضا و داود خالقیپور از ما و مهمان ویژهاش یعنی طالبی به گرمی استقبال کرده و مرتب از اینکه به دیدارش آمده تشکر میکند. هنوز گرم احوالپرسی با مادر هستیم که چشمانمان به عکس مرحوم حاج محمود، پدر شهیدان خالقیپور میافتد و یکباره تمام خاطرات و گفتوگوهایمان با این پیرمرد بیمار و خسته، اما خوشرو از ذهنمان مرور میشود. طالبی هم خوشحالتر از مادر است و بعد از احوالپرسی گرم از او میخواهد تا از پسران و همسرش بگوید.
عید امسال بدون حاج محمود سخت بود
ابوالقاسم طالبی از لحظه ورود تمام حواسش به قاب عکسهای شهیدان خالقیپور و حاج محمود است. برای حاج محمود فاتحه خوانده و طلب رحمت و مغفرت از خدا میکند. اما امسال نوروز برای خانواده خالقیپور، حال و هوای عجیب و توأم با دلتنگی داشت. حاج محمود روز عید فطر سال گذشته دعوت حق را لبیک گفت و بعد از سالها تحمل بیماری به فرزندان شهیدش ملحق شد. حالا حاج خانم مانده است و ۴ قاب عکس مردان خانهاش که همگی رفتهاند. اما دلش خوش است و زیر لب شکر میکند که «امیرحسین» پسر کوچکش، همراه خانوادهاش کنار اوست و دختر و دامادش نیز هوای او را دارند.
چفیه خونآلود را با اشک چشمانم غسل دادم
وقتی صحبت از چفیه میشود، مادر سریع نگاهش را از ما میگیرد و به عکس رسول خیره میشود. عکسی که در آن چفیه دور گردن پسر دوم خانواده بسته شده و در دل خود ماجرای ناگفته دارد. مادر با اشاره به همان تصویر به طالبی میگوید: «چفیه یادگاری رسول از سال ۶۲ تا ۶۷ در تمامی عملیاتها برگردنش بود و ۴۰روز بعد از شهادتش آغشته به خون برای من آوردند و من آن را با اشک چشمم شستوشو دادم. در طول این سالها یکی از باارزشترین داراییهای من همین چفیه بود که برای اهدا به اثر برتر جشنواره مردمی فیلم عمار تقدیم کردم. احساس میکردم بهترین حالت این است که آن را در اختیار یکی از بزرگان این جشنواره قرار دهم. خوب میدانم که جشنواره مردمی عمار و مستندسازان آن عمارگونه هستند و نیاز به مال دنیا ندارند، این هم فقط یک چفیه ناقابل است و شاید اگر از نظر ظاهری آن را در خیابان بیندازیم کسی بر ندارد، اما برای من که ۳فرزندم در خاک رفتهاند، باارزش است.» ناگفته نماند که مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقیپور در طول این سالها یکی از حامیان و همراهکنندگان جشنواره مردمی فیلم عمار بوده است.
بهترین هدیه عمرم را گرفتم
طالبی قاب شیشهای را که چفیه رسول در آن جا گرفته بود همراه خود آورده بود. مادر چفیه را میبوسد و به شوخی به طالبی میگوید: «آقای دکتر هدیه مرا پس آوردید؟ خوشتان نیامد؟» هنرمند فیلمساز اما متواضع و افتاده با صدای گرفته و پر از بغض میگوید: «نفرمایید حاجیه خانم، روزها بود که این چفیه را نگاه میکردم و میبوسیدم. احساس میکردم لیاقت نگهداشتن این دُر گرانبها را ندارم و ارزش واقعی آن را درک نمیکنم. از طرفی احساس میکردم ماندن این چفیه در دست من، ممکن است آن را محدود کند و خیلیها باید این چفیه را درک کنند. خیلی وقتها مستأصل بودم و نمیدانستم این هدیه گرانبها را که برای مادر شهید ارزشمند است چگونه نگه دارم. گاهی به ذهنم میرسید که آن را به شما برگردانم، اما بعد منصرف میشدم که مبادا ناراحت شوید. گاهی هم به ذهنم خطور میکرد که این یادگاری نفیس را به موزه شهدا یا موزه سینما هدیه کنم.»طالبی ضمن خوشحالی از دریافت چنین هدیه باارزشی خطاب به مادرشهید میگوید: «در عمرم چنین هدیه ارزشمندی دریافت نکرده بودم. اگر شما اجازه بدهید و ناراحت نمیشوید من این هدیه را به شما برگردانم تا در صورت صلاحدیدتان به موزه اهدا شود تا همگان ارزش و منزلت این چفیه را درک کنند.»
نگهداشتن این هدیه برایم سخت است
در ادامه این دیدار، طالبی تابلویی را که داخل آن چفیه شهید و یادگاری ماندگار و باارزش مادر شهیدان خالقیپور قاب شده بود به او بازگرداند. طالبی زیر قدمهای مادر زانو میزند و میگوید: «این برای من بهترین چیزی بود که در طول عمرم گرفتم. میتوانم قسم بخورم که هیچ جایزهای بهتر و مقدستر از این نگرفتم. اما یک اعتراف میکنم که نگهداشتن این هدیه برای من خیلی سخت است. از شما خواهش میکنم این جایزه را برای من نگه دارید و بعد به موزه شهدا یا هر جایی که صلاح میدانید اهدا کنید. اما هر وقت این چفیه را نگاه کردید یاد من کرده و دعایم کنید. نوشتهای هم سفارش میدهم بنویسند تا از طرف من کنار این جایزه نفیس نصب شود.»مادر بسیار متحیر و شگفتزده شده است. طالبی در پاسخ به این سؤال مادر که عکسالعمل خانوادهتان از این هدیه چه بود میگوید: «به خدا قسم این هدیه بزرگ است. وقتی این هدیه را به خانه بردم، همه اعضای خانواده آن را بوسیدند و بوییدند. ساعتها با هم فکر کردیم که با این هدیه گرانبها چه کنیم. همسرم پیشنهاد داد چفیه را به شما برگردانم. من گفتم سوءتفاهم میشود. در همین بلاتکلیفی بودم که خانم خبرنگاری تماس گرفت و گفت میخواهد ما را به دیدن شما دعوت کند. خدا خیرش دهد. باور کنید یک امداد غیبی رسیده تا من از این وضعیت خارج شوم. هر روز چند بار تلفن همراه من زنگ میخورد و برای برنامههای مختلف مرا دعوت میکنند اما فرصت نمیکنم دعوتشان را قبول کنم. اما وقتی به این خانه دعوت شدم با جان دل آمدم. باور نمیکنید حالا که اینجا آمدم و در این خانه هستم، احساس آرامش عجیبی دارم. مادر شما به من قوت قلب دادید.»
جای خالی حاج محمود؛ مرد روزهای سخت
گرچه این روزها جای پدر شهیدان خالی است، اما صحبت از مناعت طبع و بزرگ منشی حاج محمود زبانزد همه است. به گفته اهالی، او نخستین بسیجی محله نازیآباد بود و در بیشتر تظاهرات ضد رژیم شاه همراه پسرانش فعالیت داشت. این پیرمرد بسیجی در زمان جنگ ایران و عراق از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در جبهه حضور داشت و حتی مدتی هم در لبنان فعالیت کرد. با آنکه جانباز جبهههای نبرد بود اما همیشه میگفت: «من کهکاری نکردم، اصل شهادت بود که نصیبم نشد.» مادر شهیدان به خاطرهای کوتاه از هزاران هزار همنشینی با حاج محمود اشاره میکند و میگوید: «مرحوم همسرم ایام انقلاب برای اینکه بتوانیم راحتتر در راهپیماییها شرکت کنیم، مغازهاش را اجاره داد. صبحها یک کلمن آب و کمی نان و پنیر برمیداشتیم و به راهپیماییها و دیگر محلهایی که مردم فعالیت انقلابی داشتند میرفتیم. ۴تا بچهها هم با ما بودند و تا غروب برنامهمان همین بود.»
خانهای که موزه خواهد شد
وقتی صحبت از خانه ساده، اما باصفای شهیدان خالقیپور میشود، مادر موضوعی را مطرح میکند که پیشتر درباره آن صحبت زیادی نکرده بود: «این خانه را دوست دارم چون وقتی دختر نوجوانی بودم، عروس این خانه شدم و از آن روز تا به حال که نزدیک به ۵۶ سال است، خاطرات زیادی از آن دارم. در همین محله نازیآباد بود که بچهها به دنیا آمدند، قد کشیدند، برای خودشان مردی شدند، راهی جبهه شده و به شهادت رسیدند. دلم نمیآید از این خانه و محله دور شوم. جای پسران و حاج آقا را در جای جای خانه احساس میکنم. امیرحسین به من میگوید مادر بعد از شما میخواهم اینجا را به موزه شهدا تبدیل کنم.» هر کجا گلریزان و جمع خیّران باشد، مادر شهیدان خالقیپور هم بهعنوان مهمان و نیکوکار ویژه حضور دارد. او در اینباره با فروتنی سخن میگوید: «من کار خاصی نمیکنم. درحد وظیفه به همنوعان نیازمندم کمک میکنم، این یک وظیفه شرعی است. قبل از شهادت بچهها هم از کمک به دیگران لذت میبردم و حالا با اعتبار این شهدا بهتر و بیشتر کمک میکنم. برای کمکرسانی هم چشم بسته اقدام نمیکنم و سعی میکنم با کمک مؤسسههای خیریه معتبر اقدام کنم. در حال حاضر هم تلاش میکنم خیّران را در محلههای مختلف شناسایی و به طرف مراکز خیریه هدایت کنم.»
کوتاه از ابوالقاسم طالبی
متولد: ۱۳۴۰ اصفهان
تحصیلات: کارشناسی حقوق قضایی
زمینه فعالیت: کارگردان، کارشناس رسانه، مدرس سینما
کارنامه هنری: فیلمهای سینمایی«بازگشت پرستوها»، «آقای رئیسجمهور»، «نغمه»، «عروس افغان»، «جنگ کودکانه»، «دستهای خالی»، «قلادههای طلا»، «یتیمخانه ایران» و سریال «به کجا چنین شتابان»
دلنوشته مادر شهیدان خالقیپور در جشنواره فیلم عمار، حین اهدای چفیه
همیشه یک «عمار» باقی بمانیم
در اختتامیه جشنواره فیلم عمار، مادر شهیدان خالقیپور دلنوشتهای را خطاب به فیلمسازان، مستندسازان و دستاندرکاران جشنواره عمار قرائت کرد. مادر شهیدان داود، علیرضا و رسول خالقیپور در این دلنوشته میگوید: «این چفیه که اینک در دست عزیزم هست، به ظاهر هیچ ارزش مادی ندارد، اما برای من اینقدر باارزش است که با تمام دنیا عوض نمیکنم چراکه ۶سال در همه عملیاتها بر گردن شهیدی به نام رسول خالقیپور بوده و بعد از شهادت او به ارمغان رسیده است. چفیهها پرچمهایجبهه مقاومت هستند و شما عزیزان و همه مهمانان، پرچمداران این مقاومت هستید و این پرچم همیشه برگردن شما خواهد ماند. همچنان که زمانی در دوران دفاعمقدس در گردن شهدا به عنوان نماد و پرچم قرار گرفته بود و امروز مدافعان حرم از آن استفاده میکنند و شاید در روزهای دیگر در جبهههای دیگر از آن استفاده شود. فرزندان گرامی؛ خواسته من مادر دل سوخته از شما این است در مستندها و فیلمهایتان راه و ایده این شهدا را به نسلهای آینده نشان دهید چراکه شما راهنمای نسلهای آینده هستید و مسئولیت سنگینی در قبال شهدا دارید. تقاضا دارم هرکدام برای ولیامرمان همیشه یک عمار باقی بمانیم.»