یه گزارش «روابط عمومی جشناوره عمار» به نقل از خبرگزاری فارس، همسر ابوهادی خیلی فارسی نمیداند. از ابوهادی پرسید ماجرا چیست. ابوهادی هم ماجرا را برایش توضیح داد. احساس شگفتزدگی و غافلگیری میکردند. در مراسم افتتاحیه که خبر این حرکت برای اولینبار مطرح شد، خیلیها گریه میکردند. در همین مراسم اختتامیه هم صدای گریۀ بلندبلندِ یک زن را از ردیفهای عقبتر شنیدم.
زنگ زدم گفتم آماده شو با هم برویم جایی. گفت کجا؟ گفتم اختتامیۀ جشنوارۀ عمار. داشت شروع میکرد بگوید کار دارد و . . . که گفتم این هم خودش کار است. توضیح دادم که میخواهم از منظر یک سوریِ ساکن ایران ماجرا را ببینیم. قبول کرد.
ابوهادی را از سالهای کارشناسی میشناسم. اولین بار با چند نفر دیگر از بچههای سوریه در نماز جماعت خوابگاه دیدمش. اوایل ترم بود. اصلاً خبر نداشتم که دانشگاه، دانشجوی سوری پذیرش کرده. با شلوارک و گرمکنِ ورزشی آمده بودند نماز جماعت. همان بعد از نماز بود که مقدمۀ دوستی را ریختیم: خبر و احوال و کجایید و کی آمدهاید و کدام اتاقید و . . . . دقیقاً از همان روز رفتیم و آمدیم و نشستیم و برخاستیم و رفاقت کردیم. چندین سال از آن روز میگذرد. درخت دوستی حالا بَر داده. نشانهاش زبان مشترکی است که در فهم مسائل مشترک جهان اسلام یافتهایم. «انقلاب اسلامی» شاید کشف هر دوی ما در این سالها بوده. یک بار میگفت: «آن اوایل که آمده بودیم ایران، جماعتی از دانشجویان خارجی را برده بودند دیدنِ سید القائد (رهبر). قائد در آن جلسه گفته بود از فرصتِ حضور در جمهوری اسلامی استفاده کنید! از تنفس در این فضا بهره بگیرید! من که فارسی را تازه یاد گرفته بودم، فکر کردم منظور قائد از تنفس، همین نفسکشیدنِ معمولیمان است. برایم عجیب بود که این نفسکشیدن چه مزیتی دارد؟!» این را وقتی میگفت که در دورۀ تشکیلاتی بسیج دانشجویی، قدری از ماجرای انقلاب اسلامی به گوشش خورده بود. میگفت تازه میفهمم سید القائد چه میگفت.
قرار گذاشتیم اذان مغرب متروی نواب باشیم، نماز را در مسجد لولاگر بخوانیم و بعد هم با اتوبوسهای ترمینال جنوب برویم تا میدان بهمن. اختتامیه را این بار در فرهنگسرای بهمن برگزار میکردند. در راه از ابوهادی پرسیدم کلاً نظرت دربارۀ جشنواره چیست؟ گفت اینکه مردم دارند کار میکنند برایم عجیب است. در سوریه چنین چیزی نداریم که مردم فعال باشند. مردم در سوریه فکر میکنند که دولت مسئولیت دارد و باید کار کند؛ خودشان احساس مسئولیت نمیکنند. تازه یادم آمد که در طول جشنواره با یکی دو نفر از دوستان، خانوادگی رفتهاند و فیلم دیدهاند. ظاهراً همانجا هم دیده و شنیده که جشنواره مردمی است و… .
حدس میزدم بهخاطر پرتافتادگی از مرکزِ شهر و تغییرِ مکان برگزاری اختتامیه، ریزش جمعیت پیش بیاید و سالن هم حتی پر نشود. اول که وارد شدیم، سالنِ بزرگ فرهنگسرای بهمن را که دیدم حدسم قویتر شد. مؤید دیگر حدسم این بود که قسمت عقبِ سالن را بسته بودند و مردم را به ردیفهای جلو هدایت میکردند. ما در قسمت سمت چپ نشستیم.
سختیِ کار این بندگان خدایی که مسئول جابهجایی و نظم مردم در سالن هستند، چیز آزاددهندهای است. امر و نهی میکنند لکن با زبان خواهش: اینجا بنشینید؛ از جلو پُر کنید لطفاً؛ لطف کنید صندلیهای آنطرفترتان را پر کنید تا مردم که میآیند این جلو بنشینند. روششان معمولاً این است که سعی میکنند آدم را در محذوریت اخلاقی قرار بدهند. شرایط وقتی یختر میشود که طرف قبول نکند. من هم قبول نکردم! حالش را نداشتم توضیح بدهم که میخواهم حاشیه بنویسم و نباید جای پرتی بنشینم. خوبیاش این بود که در آن لحظه کسان دیگری بودند که بندۀ خدا از من فارغ بشود و برود آنها را در محذوریت اخلاقی قرار بدهد.
برنامه هنوز شروع نشده بود. ابوهادی تعریف از پوستر جشنواره را در همین فرصت به من گفت. نمیدانست پوستر جشنواره است. از کار خوشش آمده بود و میگفت اینکه از مادر و همسر و دخترِ مجاهدان تقدیر کرده خیلی خوب است. گفتم اینکه مادر و همسر مجاهد را نشان نداده و فقط دستشان را میبینیم، اشکال ندارد؟ گفت نه، خیلی هم خوب است.
حدس غلطی زده بودم: سالن یواشیواش پُر شد. حتی اواخر مراسم مثل سالهای قبل کار به صندلیکِشی کشیده بود، برای کسانی که جا گیرشان نیامده بود.
بخش اعطای جوایز برای ابوهادی و همسرش خستهکننده بود. فقط آن بخش که مادرِ شهیدان خالقیپور، چفیۀ شهیدش را برای جایزهدادن به فیلمسازان آورده بود، برایشان جالب بود. همسر ابوهادی خیلی فارسی نمیداند. از ابوهادی پرسید ماجرا چیست. ابوهادی هم ماجرا را برایش توضیح داد. احساس شگفتزدگی و غافلگیری میکردند. در مراسم افتتاحیه که خبر این حرکت برای اولینبار مطرح شد، خیلیها گریه میکردند. در همین مراسم اختتامیه هم صدای گریۀ بلندبلندِ یک زن را از ردیفهای عقبتر شنیدم.
چفیۀ «گرانبها» به ابوالقاسم طالبی رسید. بخش دیگر اختتامیه، تقدیر از طالبی بود. مستند کوتاهی دربارۀ طالبی پخش شد که فضا را کاملاً آماده کرد برای حضور طالبی. مردم سرِ پا ایستادند و لاینقطع دست میزدند. طالبی آن جلو بلند شده بود و ابراز احساسات مردم را پاسخ میگفت، اما دستزدنها همچنان ادامه داشت. میطلبید که طالبی به روی صحنه برود و ماجرای تقدیر آغاز بشود. اما مجری اعلام کرد که «طبق برنامه» اجازه بدهید ابتدا تقدیرکنندگان را دعوت کنیم و بعد آقای طالبی را… . نفسِ کار گرفته شد. میشد تغییر لازمی در «برنامه» داده بشود تا آن لحظۀ عالی را دریافت.
چیزی که بعد از آمدنِ طالبی به روی صحنه کمی حس و حال را به سالن برگرداند، جملهای بود که یکی از مردم از همان جلو به طالبی گفت. طالبی تازه پشت تریبون قرار گرفته بود و داشت از ابراز احساسات مردم تشکر میکرد که یکی گفت: «شما نقطۀ مقابل اصغر فرهادی هستی.» طالبی خندید. مردم سالن هم، آنها که شنیده بودند، خندیدند. طالبی در جواب گفت: «ما نقطۀ مقابل استکبار جهانی هستیم. هر کس که با ماست و با ممکلت ماست، ما با اوییم. هر کس که بر ما و مملکت ماست، ما بر اوییم.» احساسات مردم دوباره جان گرفت!
نظر ابوهادی دربارۀ برنامۀ تقدیر را بعداً پرسیدم. گفت اصل تقدیر که خوب است، اما برنامه منظم نبود. تکهای از حرفهای طالبی را هم گزیده کرده بود و آن را به ادامۀ آن حرف اولش که گفته بود مردم در سوریه احساس مسئولیت نمیکنند، اضافه کرد. میگفت: «بهگفتۀ طالبی، مردم خودشان انقلاب کردند و خودشان هم از انقلاب و آرمانهایش دفاع میکنند.» طالبی این جمله را در وصف اتفاقی که در جشنوارۀ عمار رقم میخورَد گفته بود. ابوهادی گفت در جنگ سوریه اگرچه در بعد نظامی پیروزیهای خوبی کسب کردهایم، اما از نظر فرهنگی خیلی آسیب دیدهایم. پرسیدم منظورت از آسیب فرهنگی چیست؟ گفت روش زندگی فرق کرده. عادتها و عرفهای دینی که قبلاً بوده، کمرنگ شده. فساد اقتصادی (رشوه) و تبعیض اجتماعی زیاد شده. بعضی پولدار شدهاند و بعضی فقیر. مطالبات زندگی هم زیاد شده و اینها همه بهخاطر «فرهنگ وارداتی» است. زندگیها گران شده و «ترتیب» خانواده سست شده و این غلط است.
چیزهایی که ابوهادی میگفت بهنظرم خیلی ربطی به «بحران» اخیر در سوریه ندارد. بحران در این دست قضایا، دستبالا حکمِ تسریعکننده را میتوانسته داشته باشد. باید بین تبعات جنگ و سایر عوامل در روندهای اجتماعی مرزی قائل بود. این را خود ابوهادی هم قبول کرد که روند غربیشدن چیزی نیست که با جنگ شروع شده باشد. اثرپذیریِ فرهنگی قبل از «بحران» هم بوده و حالا ممکن است با جنگ تشدید شده باشد؛ کمااینکه این روند مسئلۀ مشترک ماست و در ایران هم با چنین معضلاتی دست به گریبانیم. ازدواج در ایران راحتتر شده یا سختتر؟ اختلاف طبقاتی در ایران مسئله نیست؟…
جالب است وقتی پرسیدم عمار و موضوعاتش با مخاطب ایرانی چه ربطی به سوریه و مردمش دارد؟ گفت اقتصاد مقاومتی فقط برای ایران که نیست. میگوید ما میتوانیم بسازیم و مقاومت کنیم؛ اگر نیست و نداریم، میتوانیم خودمان بسازیم. این حرف که فقط مربوطبه ایران نیست. همچنانکه حضور مبارزان افغانستانی و پاکستانی در جنگ سوریه و مستندهای عمار دربارۀ آنها بهخاطر حرفهای ملی نیست، بهخاطر اسلام و انقلاب اسلامی است. ابوهادی به زبان خودش منطقِ جهانیبودن انقلاب اسلامی را گوشزد میکند. از اکران فیلمهای عمار در غزه خبر داشت. وقتی از او دربارۀ امکان نمایش فیلمها در سوریه پرسیدم، به فکر فرو رفت. بهگمانم امکانش را حداقل در شرایط فعلی منتفی میداند.
موقع برگشت از اختتامیه، در راه از ابوهادی دربارۀ کل ماجرای عمار و مستندهایی که در آن ساخته و اکران میشود پرسیدم. گفت خیلی خوب است و بهنظرم مستند کردنِ (ساختن) حرفهای امام و آقاست. این «آقا» شدنِ «قائد» در کلام ابوهادی، نتیجۀ همنشینی است.