به گزارش «عمارفیلم»، به روال روزهای گذشته، صبح زود تجهیزات مورد نیاز را در ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم به سمت هرسین تا ببینیم روزی امروز ما را خدا چگونه رقم خواهد زد.
سخت میشد میان وسایلی که داخل ماشین آورده بودیم خوابید چون شب قبلش، ساعت ۱ اکران «یتیمخانه ایران» در سرپل ذهاب تموم شده بود و تا ما وسایل را جمع کردیم و رسیدیم کرمانشاه، ساعت ۴ صبح شده بود.
۸ صبح، صبحانه نخورده، دوباره تجهیزات را بار ماشین زدیم و به سمت هرسین راه افتادیم تا اکرانها را سر وقتی که قول داده بودیم، برگزار کنیم.
جا کم بود ولی تا رسیدن به مقصد چرتی زدیم، البته صادق، مسئول گروهمان هم که جلو نشسته بود با تماس های مکررش که برای هماهنگی اکران ها با شهرها و روستاهای هرسین مشغول بود یک جورایی روی اعصاب ما بود. پستی و بلندیهای زیاد مسیر و تکانهای ماشین، تماسهای صادق، کمبود جا و خستگی شدید با هم جمع شده بودند تا مانع از اندکی خواب ما بشوند ولی ما بالاخره نیم ساعتی چرت زدیم و صادق ماند و حوضش.
«بچه ها بیدارشید رسیدیم…»، این صدایی بود که ما با شنیدنش فهمیدیم که رسیدیم قرار بود سالن آمفیتئاتر آموزش و پرورش شهر اکران داشته باشیم.
یک ساعتی تا شروع برنامه فرصت داشتیم. بساط صبحانه را در خیابانی که به سالن ختم میشد روی یکی از جعبههای تجهیزات پهن کردیم.
البته ابتدا اطرافمان را هر چقدر دیدیم سالن امفی تئاتری پیدا نکردیم تا اینکه ولی بعد از کمی کنکاش توانستیم درِ کوچکِ ورودی سالن را پیدا کنیم.
بانوان هرسینی، میزبان البته به عبارت درستتر میهمان فیلمهای عماری بودند، سالن ۱۰۰-۱۵۰ نفری، نصف و بیشتر پر شده بود.
بچههای تصویربردار که از قبل شروع ۷برنامه کارشان را شروع کرده بودند، ما هم سر ساعت ۱۰ اولین اکران را با «سپر» آغاز کردیم.
«علمک» که تمام شد رسیدیم به بخش اصلی اکران، یعنی مستند «مادرانه» که این بار در جمعی پخش میکردیم که خیلیهایشان مادر بودند و البته بعضیهایشان هم همراه با فرزندشان آمده بودند.
سکوت سالن با صدای گریههای ممتد و طولانی این بانوان شکسته میشود، دقایقی از فیلم هم هنوز مانده است اما روایت مادر از حماسه فرزند، اشک را بر چشمان مخاطبان ما جاری کرده است.
ما هم که نمیدانم شاید چون چندین بار این مستند را دیدهایم و یا شاید کلا بخاطر جنسمان، گوشه سن تنها نظارهگر بودیم، «مادرانه» را مادران بهتر میفهمند تا ما.
اکران که تمام شد باز هم به روال روزهای گذشته، میان جمعیت رفتیم تا هم نظرشان را درباره فیلمها بپرسیم و هم از وضعیت فرهنگی شهرشان بپرسیم.
غالبا اسم جشنواره عمار را هم نشنیده بودند ولی بعد از توضیحات آقا محسن(از اعضای گروه) و نمایش چند تا از فیلمهای جشنواره که به میانشان رفتیم تا نظرشان را بپرسیم، چند نفر اعلام آمادگی کردند که به جمع اکران کنندگان عمار بپوندند، ما هم همانجا سایت جشنواره و نحوه ثبتنام و تهیه فیلمها را بهشان گفتیم و آنها هم شدند «آتش به اختیار»های فرهنگی هرسین.
سانس بعدی، ویژه آقایان بود، همان اول که دیدیمشان فاتحه اکران را خواندیم، معلوم بود که ابلاغی آمدند. هر چقدر که اکران قبلی، اول صبحی، حالمان را خوب کرد، این اکران، اول ظهری، حالمان را خراب کرد.
جمع کردیم که برویم نقطه بعدی اکران، مسئول سالن که تقریبا ۳۰ ساله به نظر میرسد به سراغ آمد و با تهلهجه لکی گفت «از این فیلمها به من هم بدهید، خودم میبرم در روستاها پخش میکنم.» اولین اکرانمان در هرسین، کمی دلگرم کننده بود.
محل بعدی که برای اکران هماهنگ کرده بودیم، امامزاده مهدی(ع) هرسین بود. امامزاده که نسبشان به امام موسی کاظم(ع) میرسد در دامنه کوه «دیوانگاه» و در گورستان قدیمی شهر قرار دارد. منطقهای که به نظر میرسد اگر محرومترین نقطه هرسین نباشد قطعا از محرومترینهاست.
سرپرست امامزاده و مسئول پایگاه بسیج محل، هر دو آدمهای خوشفکر و دغدغهمندی بودند، خودشان هم در آماده کردن مقدمات اکران کمکمان کردند.
صد نفری جمع شده بودند تا در یک امامزاده، فیلم ببینند، دوباره شروع برنامه با «سپر» بود. سرپرست امامزاده میگفت اگر برنامه را شب برگزار میکردیم سیصد، چهارصد نفری میآمدند برای زیارت فیلمهای عمار در امامزاده.
روستای چهر از توابع بخش بیستون شهرستان هرسین، مقصد بعدی ما بود اما قبل از آن، رفتیم در جمع بچه های بسیج هنرمندان هرسین که مات و مبهوت بودند فکرش را هم نمیکردند، اینقدر در جبهه فرهنگی انقلاب، کار شده باشد. فرصت کم بود ولی به هر شکلی که بود برای هنرمندان این شهر هم فیلمهای عمار را پخش کردیم، امید را به زیبایی میتوانستیم در چشمانشان ببینیم.
بالاخره به سمت روستای چهر که محلیها به آن، «چیر» میگویند، حرکت میکنیم. ساعت حوالی ۸ شب بودکه به تابلوی «خؤهش هاتین» میرسیم، «خؤهش هاتین»، خوشآمدگویی محلی روستاییهای لکزبان چهر است.
روستای چهر، حدود چهار هزار نفر جمعیت دارد و شغل اغلبشان زراعت و باغداری است و الان هم فصل همت و کار اهالی. برخلاف چند روستای قبلی که رفته بودیم، چهر، روستای تر و تمیز و آبادتری است.
با تأخیر و نزدیک اذان ظهر به مسجد رسول الله(ص) روستا میرسیم، جوانان و نوجوانانی که معلوم نیست از کی در مسجد منتظر ما نشستند، به استقبالمان میآیند، سریع تجهیزات و وسایل را خالی میکنند و دستبه کار میشوند که قبل از اذان، حتما یک اکران داشته باشیم.
دقایقی به موعد اذان نمانده، از طرفی بچههای روستا هم مشغول آمادهسازی مقدمات هستند، پرده پروژکتور را گوشهای مسجد مهیا کردند که بهشان میگوییم اجازه بدهید انشاء ا… بعد از نماز اکران را شروع میکنیم، نزدیک اذان خوب نیست…
۷۰ نفری میشوند، همین تعداد در این روستای چهار هزار نفری، کمی ناامید کننده به نظر میرسد، کنجکاو که میشوم بهم یادآوری میکنند که الان فصل، فصل کاره و مردم روستا از مردها و زنانشان گرفته تا خیلی از بچهها و جوانترهاشان سر زمین هستند.
بعد از نماز جماعتی که به پیشنمازی روحانی جوانی که از اهالی روستا بود میخوانیم، مهیا میشویم برای اکران.
سهباره اکرانمان را با «سپر» شروع میکنیم، با ضرباهنگ تند نماهنگ، کودکان و نوجوانان را بدجور به هیجان آورده، «علمک» هم که دیگر گفتن ندارد.
نمایش «نبرد خلیج فارس۱»، آخرین بخش حضور سینماسیار در این روستاست.
هر صحنهای که خلبانان ایرانی موفق میشوند جنگندههای دشمن را شکار کنند، بچهها با هیجان و غرور کودکانهشان دست میزنند البته شلوغترهاشان گردن بغل دستیشان را میگیرند تا آنها هم همچون خلبانان ایرانی قدرتنمایی کرده باشند.
هر چند که بچهها و جوانان روستا باز هم دوست دارند برایشان فیلم پخش کنیم ولی بعضی از بچهها به خاطر تاریکی و خطر حمله حیوانات وحشی، میگفتند اکران را تمام کنیم، ما هم که معلوم است کدام را انتخاب کردیم.
البته حساب مهماننوازی بچههای روستایی و کنجکاوی آنها را نکرده بودیم، از طرفی میگفتند زودتر برنامه را تمام کنید که در امنیت بتوانیم برویم خانه و از طرفی کلی سوال درباره جشنواره میپرسیدند که همین خود، یک ساعتی طول کشید.
الحق هم که بچه های خوش صحبتی بودند، موقع برگشتمان تا آخرین لحظه، کنارمان ماندند تا بدرقهمان کنند و ما هم با مرور خاطرات زیبایی که از هرسین برایمان اتفاق افتاده بود و البته برنامه ریزی برای اکرانهایی که قرار بود در روزهای آینده داشته باشیم، مسیر برگشت را در پیش گرفتیم.