به گزارش «روابط عمومی جشنواره مردمی فیلم عمار»، سینهکش خیابان ۱۶ آذر را دهان به ماه مبارک قدم میزنم کَاَنٌه کسی در کویر لوت مسیر را گمکرده است و اصولاً امیدی به ره یافتن ندارد. شماره مرادی را میگیرم و دوباره مسیر را از او میپرسم و مطمئن میشوم که جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در همین خیابان است. قبلترها البته آمدهام اما گمان بردن اینکه کنار دانشگاه تهران مهد سکولاریزاسیون ایران جبهه که چه عرض کنم-! خاکریزی برای انقلاب مانده باشد کمی دشوار است.
ناامید اما هنوز قدم میزنم و آفتاب ساعت شش بعدازظهر در این خیابان پردرخت مانند آفتاب خرما پز اهواز به صورتم میخورد.
کوچهی نصرت اما نصرت پنهانی در دلش دارد. ضلع شرقی ساختمان نامدرن نبش خیابان نصرت را که طی میکنم به درب ورودی میرسم. سر و صدا زیاد است… خنکای رفاقتی قدیمی به صورتم میخورد. ده بیست جوان که قیافههایشان از دور یک ربع بعد از شهادت است در حال شوخی و خندهاند. دو سهنفری وسط حوض گوشهی حیاط پاچهها را بالا زدهاند و به خربزههای داخل حوض شنا یاد میدهند. چند نفر دیگر هم دور استخر جمعاند و انگار هرلحظه منتظر شوخی بعد که مشخصاً آبپاشی است ایستادهاند. چندنفری آنطرفتر دارند نمایشگاه پوستری را علم میکنند که ظاهراً از سخنان رهبری در دیدار شعرا الهام گفتهشده است. هجو کردن اتفاقاتی مانند رقص شمشیر ترامپ و پیوند جاهلیت مدرن و قبیلهای اما با زبان تصویر و کاریکاتور.
عارف به استقبالم میآید و توضیح میدهد که قرار است چه اتفاقی بیفتد. میگوید هشتمین سالیاست که حدود ۴۰۰ نفر از فعالان فرهنگی انقلاب را دورهم جمع میکنیم و تأکید میکند که در هیچ مجموعهی دیگری چنین جمعی از فعالان جبهه فرهنگی انقلاب دورهم جمع نمیشود.
بعد توضیح میدهد که برنامه با نماز شروع میشود و بعد از آن افطار و بعدتر اجرا داریم سخنرانی. در رابطه با سخنرانیها البته میگوید خودمان هم نمیدانیم چه کسانی سخنرانی خواهند کرد و منتظریم ببینیم سخنران کیست؟
تشکر میکنم و پشت حوض را میگیرم و میروم به سمت سفرههای افطار. ظاهراً قرار است سه جا سفره افطار پهن باشد. زیرزمین که برنامه اصلی هم همانجاست، نمازخانه و پشتبامی که فضای باز است. میروم پایین. شور و شوق در حد ورودی نیست اما چهار پنجنفری که مشغولند شوخی لفظی زیاد دارند. کار سفرهها به نیمه رسیده است. سفرهها را که میبینم وا میروم. مینشینم روی صندلی و کمی نگاه میکنم به بچههای پشت دوربین. پشت دوربین انگار برایشان پشت سنگر است. یکی بیسیم میزند که سیم بیشتر موردنیاز است. دیگری هماهنگ میکند که همه برقهای ساختمان را خاموش کنند تا به مشکل برق برنخوریم و همینطور الخ.
پایین را که برانداز میکنم بالا میآیم و دوباره در حیاط سرکی میکشم. حیاط آمادهتر شده است. محصولات فرهنگی از کتاب گرفته تا دکمههای طرحدار و لباسهای تولید ملی با طرح سبک زندگی ایرانی-اسلامی به فروش میرسد. آن نمایشگاهی هم که بچهها تهیه میکردند از پوسترها حالا آمادهتر شده؛ و تقریباً روی هر پوستری یکی از جریانات تمسخرآمیز و طنزهای تلخ ارتباط جاهلیت مدرن و قبیلهای به همایش درآمده است.
کمکم هوا دارد تاریک میشود. در عوض جمعیت بیشتر میشود. انگار ارتباطی معکوس باهم دارند تاریکی و حضور میهمانان. منطقی هم هست البته. از بازیگران گرفته تا بچههای شهرستان ادب؛ از رئیس سابق سازمان انرژی اتمی تا نویسنده، از فعالین رسانهای تا بازیسازان آرامآرام وارد دورهمی میشوند.
دورهمی هم هست البته. هر کس که میآید چشمی میگرداند تاکسی از دوستان را پیدا کند. معمولاً هم موفق میشود با همان نگاه اول حداقل یکی دو رفیق را پیدا کند. محیط حیاط پرشده است از گعدههای ایستاده دو، سهنفری. هر گعده هم موضوع خاص خودش را دارد که اگر از ابتدای حیاط تا انتها بروی احتمالاً از موضوعاتی از بازی و تاریخ شفاهی گرفته تا مسائل سیاسی و مستندسازی توجهت را به خودش جلب کنند.
اصلاً هدف این همنشینی یا دورهمی یا هر چیز که شما اسمش را بگذارید هم ظاهراً همین باشد. دورهم قرار گرفتن فعالین فرهنگی جبهه فرهنگی انقلاب برای ردوبدل دیدار آشنا کردن و قرارهای تازه و پیشنهاد کار به یکدیگر و الیماشاءالله.
فضا را اما نوای ملکوتی حاج محمود کریمی و حاج میثم مطیعی پرکرده است. اضافه کنید به این فضا هرم نفسهای خانوادههای شهدای چند روز گذشته را. خانوادهی شهید سبز علی زاده -عکس شهید را به سینه چسبانده- وارد شدند. کمی بعدتر خانواده شهید آقاجانی آمدند. جالب اینکه آنها هم عکس شهیدشان را به سینه گرفته و وارد حیاط شدند. انگار اصلاً حتی یکلحظه هم نمیتوانند قبول کنند که داغ از سینهشان بلند شود. داغ است دیگر!
اما میزبانان جلسه ظاهراً دو دوتا چهارتایِ خوبی کرده بودند. شهدای ترور اخیر که آمده بودند یکطرف سردار قاآنی، جانشین حاج قاسم طرف دیگر. یک توازن فوقالعاده! یکی کسی بود که داغ بر دلش نشسته بود و دیگری کسی که داغ حمله به ایران را به دل تروریستهای کثیف نشانده بود.
اذان میشود و نماز شروع میشود. یک جبهه رکوع میکند. سجود میکند. تکبیر میگوید و قدرتنمایی میکند. انگار دل بچههای جبهه به هم گرم است؛ و انگار تازه همدیگر را پیداکردهاند.
نماز که تمام میشود میرویم سمت سفرهها. سفره افطاری که باکمی اغماض میتوان نام افطاری ساده بر آن نهاد. سادگی هم در سفره است. هم در سفرهداران و هم در میهمانان سفره. یکی فلان مسئول فلان سازمان است، یکی فلان بازیگری که در فلان فیلم بوده، یکی شاعری که چندین کتاب دارد، یکی از متخصصین تاریخ شفاهی است، یکی از اساتید داستاننویسی، اما همه و همه کنار هم سر یک سفرهاند و این یعنی سادگی. سفرهداران هم البته هر چه داشتهاند را بیمنت گذاشتهاند و انگار ذوق و شوق جمعکردن اینهمه از علاقهمندان به انقلاب و هنرمندان انقلابی نمیگذارد تا بتوانند خوشحالیشان را پنهان کنند.
مراسم اصلی شروع میشود و شروعش وصل میشود به یاد کردن از روحالله نامداری. کسی که اندیشههای امامش را شناخته بود و بهاندازه چندها برابر عمر کوتاهش برای آنها جنگیده بود و امروز اگرچه شهید نشده بود اما عکسش کنار عکس شهدایی بود که هرکدامشان برای روشنایی کویری کور بساند.
مراسم اصلی ادامه پیدا میکند و محورش را شعرخوانی، خوانندگی، سخنرانی و… تشکیل میدهد؛ اما ظاهراً اصل مراسم در جای دیگری است. جایی که همان گعدههای ابتدایی به شکل جدیتری شکلگرفته و انگار چهرههای شناختهشدهتر جبهه یا همان فرماندهان نیز به گعدهها اضافهشدهاند. بحثها نرم است و بی اصطکاک اما ظاهراً مطالب مهمی ردوبدل میشود. قرارها گذاشته میشود. ایدهها اشتراکگذاری میشود و الخ.
دیگر ساعت از یازده گذشته است. تقریباً بهصورت رسمی مراسم تمامشده است اما ترکشهای غیررسمی هنوز ادامه دارد. دل دوستان از هم جدا نمیشود و انگار همه سعی میکنند قلابشان را به دیگری اگر شده در حد یک شماره تلفن بند کنند. حالا دیگر ارتباطگیریها انجامشده است. قرارها گذاشتهشده است و جبهه آماده است تا برای یک سال فعالیت دیگر آستین بالا بزند.
و میزند. یا علی(ع)!
علی کرد