به گزارش «عمار فیلم»، متن پیش رو گفتگوی خبرگزاری فارس با سهیل کریمی کارگردان و مستندساز جنگ است. او روزنامهنگار و مستندسازی است که از اولین روزهای شروع بحران سوریه در این کشور حضور داشته است و مدتهای زیادی برای ساخت مستند در این کشور حضور داشت. حتی وی در مناطق بسیار بحرانی نیز حضور یافته است که سخنان او این باره شنیدنی است. همچنین او کارگردانی مستندهایی چون «حاج والی»، «ردپای آذرخش»، «کاک جلال»، «شکست هیمنه»، «سرآمدان»، «خدا در مدیترانه»، «زخم پیوار» و «فتنه شام» را در کارنامه دارد.
گفتوگوی فارس با سهیل کریمی را بخوانید.
در سوریه متحدی را داشتیم از دست میدادیم
شما جزء اولین کسانی بودید که حدود ۶ سال قبل در آغاز ماجرای سوریه، به این کشور رفتید. چه انگیزهای شما را به سوریه کشاند و چرا رفتید؟
پایه و اساس روزنامهنگاری این است که در ذهنِ خبرنگار و روزنامهنگار سوالاتی شکل میگیرد که آن شَمّ روزنامهنگاری باعث میشود دنبال جواب برود.
ما در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی جهان قرار داریم. یکی از موضوعات هم سوریه بود. ما میدیدیم در همۀ کشورهای دیکتاتوریِ عربی که این اتفاقات در آن کشورها افتاد نقطۀ اشتراک دشمنی با جمهوری اسلامی ایران بود ولی در سوریه اینگونه نبود. ما داشتیم در سوریه متحدی از دست میدادیم، عدهای آشوبطلب داخل خیابانها علیه حکومت راهپیمایی میکردند، اینجا آن فرمولِ بیداری اسلامی یک مقدار از دست خارج میشد.
وزارت خارجه وعده دوماه داد چند روز بعد من در دمشق بودم
در سال ۹۰ من پیگیر شدم که بروم سوریه و همان زمان با آقای طالبزاده صحبتی کردم. کارِ روزنامهنگاری یک بلیت است و یک هتل ولی کار مستندسازی شما به غیر از بلیت و هتل باید هزینههای عوامل و تجهیزات را بدهید، مسائل پس تولید است، برای ما که کفِ خیابانی هستیم خیلی سرسامآور و هزینهبر است. برای همین نیاز به یک اسپانسر و حامی داشتیم. آقای طالبزاده قبلاً به من گفته بود یک کارِ جدیِ فاخر از تو میخواهم، به او گفتم میخواهم بروم سوریه. گفت طرح را بفرست من از تو حمایت میکنم. من برای کاری فوری به اهواز رفته بودم و از آنجا طرحم را فکس کردم و قرار بود در تهران با ایشان جلسه داشته باشم؛ ولی کلاً گوشی حاج نادر خاموش بود و او را پیدا نکردم. رفتم وزارت خارجه آقای نکونام که الان کاردار ایران در آلمان هستند، گفت درخواست شما را پیگیری میکنیم و شما را خبر میکنیم، گفتم کِی؟ فردا من بیایم؟ گفت نه! میرود برای دو سه ماه دیگر. آمدم بیرون رفتم برای خودم و عوامل بلیت گرفتم و یکی دو روز بعدش هم برای دمشق پرواز داشتیم.
یعنی بدون هیچ پشتوانۀ خاصی رفتی سوریه؟
پشتوانۀ حکومتی اصلاً نداشتیم. در حساب خودم و همسرم هر چقدر پول بود خالی کردم، با یک دستیار و مترجم که در اصل هماهنگکننده من بود رفتیم سوریه و آنجا با بچههای سوری هماهنگی داشتیم. یک گروهِ رسانهایِ بسیار قوی جمع شده بودند و در قبال پولی که میدادیم هر چه میخواستم در اختیار من میگذاشتند.
شاید نزدیک یک ماه بعد بود تازه سفارت ایران فهمید من برای ساخت مستند آمدم سوریه که معاون سفیر زنگ زد و من را به ناهار دعوت کرد و خیلی استقبالِ گرمی از من کرد. جالب اینجاست گفت یکی دو روز قبل از وزارت خارجه برای ما نامه آمده که فلانی درخواست داده است که بیاید سوریه که بچههای رسانهای ما گفتند سهیل کریمی یک ماه است که دارد اینجا کار میکند!
به معاون سفیر گفتم من دارم کارم را میکنم شما هم کار خودتان را بکنید. من هم از شما چیزی نمیخواهم. البته برای رفتن به لبنان مقداری مشکل داشتیم؛ چون تجهیزاتِ حرفهایِ فیلمسازی داشتیم ایشان ماشین سفیر را با راننده در اختیار ما گذاشت و ما را بردند آن طرف مرز. این لطف را در حق ما داشتند ولی من چیزی نمیخواستم و پیشنهاد خودشان بود.
علیایحال شَمِّ روزنامهنگاری و حس و حال مستندسازی در میدان من را واداشت که بروم سراغِ موضوعی که برای من سوال است، چه اتفاقی در سوریهای افتاده که همپیمان جمهوری اسلامی بوده؟ و جمهوری اسلامیای که مدعی بود انقلابهای منطقه بیداری اسلامی است، پس اینها الان چه میگویند؟ اگر این کشور و مردمش طرفدار جمهوری اسلامی هستند، الان بیداری اسلامی در اینها معنی نمیدهد که بعد رفتم دیدم اصلاً قصه چیزی دیگری است.
قصه چه بود؟ چون آن زمان شبکههای داخلی دنبال سکوت بودند؟
همین سکوتها بیشتر من را تحریک میکرد.
آن طرف شبکههای الجزیره و العربیه آن زمان خیلی فعال بودند و به صورت وسیع پوشش میدادند.
البته همۀ این شبکهها انقلابهای اصلی را اصلاً پوشش هم نمیدادند؛ یعنی بحرین، تونس و لیبی همه در بایکوت خبری بودند.
شما آن زمان چه دیدید؟
من با بزرگان دینی، نظامی و حزبی سوریه و لبنان مصاحبه داشتم، با مخالفان بشار اسد ساعتها مصاحبه و گفتگو داشتیم. اتفاقات را بیشتر از زبان مخالفان حکومت بشار اسد شنیدم. عروه اُقنوم رهبر جوانان مخالف حکومت بود که اولین راهپیمایی دانشجویی را علیه بشار اسد راه انداخته بود، از اینها پرسیدم الان در سوریه چه اتفاقی افتاده است؟ مردم قیام کردند؟ آیا حکومت به مردم شلیک کرده و مردم را کشتند؟ آیا کسانی دارند به سمت دموکراسی میروند که عربستان و قطر از آنها حمایت میکنند؟
عروه گفت روزی که ما راهپیمایی را شروع کنیم روزنامه، حزب آزاد، انتخابات، شبکه ماهوارهای و حتی اینترنت نداشتیم، ما یکسری خواستههایی داشتیم که شروع کردیم به راهپیمایی و حاضر بودیم جانمان را هم برای این کار بدهیم. کتک خوردیم، دستگیر شدیم ولی کسی به ما شلیک نکرد، شلیک از جایی شروع شد که در درعا و حمص به سمت نیروهای امنیتی و نظامی اسلحه کشیدند.
در کنار این اتفاقات، ما دیدیم بشار اسد آمد روزنامهها و احزاب آزاد شد، اعلام کردند میتوانیم انتخابات داشته باشیم، میگفت چند برابر چیزهایی که میخواستیم بشار اسد به ما داد. بعد گفت ما با بچهها جلسه برگزار کردیم که ما از این به بعد با چه کسی داریم میجنگیم؟ بعد از آن طرف کسانی هم که سلاح دستشان گرفتند چه کسی هستند؟ کسانی که حمد آلثانی و ملک عبدالله سعودی و اردوغان دارند حمایت میکنند و اینها میروند که سوریه را از ما بگیرند. میگفت از آنجا به بعد گفتم اگر بنا باشد ما از اینجا به بعد بخواهیم باز دوباره شلوغ کنیم در اصل آب به آسیاب حمد و ادوغان و عبدالله میریزیم و این اشتباه است.
مشخص شده بود اینها حامی معارضان هستند؟
رسماً اعلام شده بود. همان زمان من رفتم درعا با مردم عادی صحبت کردم و گفتم الان قصه اینجا چه بود؟ گفت یک عده آدم دنبال آزادی بودند و میخواستند محدودیتها از بین برود. راوی کارِ من آقای وائد الحسن یکی از اخراجیهای حزب بعث سوریه بود. با این آقایی که داشت صحبت میکرد گفت الان مثلاً دادگستری شهر درعا در آتش سوخته است و جزء خاکستر از آن چیزی باقی نمانده، اینجا را آزادیخواهان آتش زدند؟ گفت نه یک عده آدم شورشی و اغتشاشطلب این کار را کردند. ما دنبال یکسری آزادیهایی بودیم که شاید الان خیلی از آنها تامین شده باشد.
بزرگترین و پیشرفتهترین و مجهزترین بیمارستان صحرایی دنیا در اردن در مجاورت مرز سوریه ساخته شده بود، تعدادی از آدمهایی که دستگیر شده بودند تایید کرده بودند که ما برای یک قیامِ مسلحانه در سوریه آموزش میدیدیم. انقلابهای منطقهای که اتفاق افتاد ما در عمل انجام شده قرار گرفتیم، میگفت ما میخواستیم مسلحانه بجنگیم یکدفعه دیدیم یک عده دانشجو در دمشق و حمص و حلب شلوغ کردند. ما گفتیم چه بکنیم؟ ما آمدیم قیام مسلحانه را راه انداختیم ولی بین این دو تا نوع شورشها و خیزشها اختلاف افتاد آنها گفتند ما اصلاً سلاح نمیخواهیم ما گفتیم بیاییم اعتراض کنیم ما اعتراض مدنی داریم برای اینکه بتوانیم رژیم را تغییر بدهیم یا شرایط را برای خودمان مهیا بکنیم و این ماجرا باعث شد قصه فَشل شود.
قرار من را با جبههالنصره بههم زدند
شما با مسلحین هم صحبت کردید؟
من توانستم با جبههالنصره قرار بگذارم. قرار بود جبههالنصره با ماشین دنبال من بیایند که در دقیقه نود کنسل کردند، حدس میزنم دوستان ما در سفارت متوجه این قرار شده بودند و قرار را بههم زدند. من با حسن عبدالعظیم رئیس کمیته مخالفانِ حکومت بشار اسد ساعتها مصاحبه داشتم که تازه از زندان بیرون آمده بود و دفتر وکالتش از پیرمردهای مخالف حکومت پر بود ولی مسلح نبودند و اینها همه آدمهایی بودند که به عنوان مدنی داشتند مبارزه میکردند.
شما اوایل جنگ سوریه رفتید آنجا، سال ۹۲ و ۹۶ هم باز رفتید و شما روزنامهنگار و مستندساز هستید. روایت شما کجاست؟
همین الان شما جستجو کنید سهیل کریمی ـ سوریه، شاید به اندازۀ ۲۰ تا گزارش و مقالۀ مفصل به شکل مصاحبه، سخنرانی یا به شکل موضوعاتی که در شبکههای اجتماعی نوشتند موجود است.
به شکل شفاهی روایتم را از سوریه گفتم
مصاحبه جزء روایت محسوب نمیشود!
به نظرم محسوب میشود، چون تاریخ شفاهی است. من به شکل شفاهی اینها را گفتم. بعد از سال ۹۱ این همه آدمی که با حمایتهای دولتی سوریه رفتند، هنوز هیچ کدام از آنها نتوانسته این همه مادهخامی که من در مصاحبهها و گفتوگوهایم دارم را به دست بیاورند، با آدمهایی که صحبت کردم هنوز نتوانستند صحبت کنند، خیلی از روسای احزاب دوستانِ خانوادگی من بودند یعنی من با خانوادهام میرفتم خانۀ آنها و آنها هم میآمدند خانۀ ما. الان کسی میتواند برود با آقای امیل لحود رئیسجمهور سابق لبنان مصاحبه کند؟ من ساعتها با ایشان گفتگو کردم، آقای ماهر حمود، آقای دکتر احمد….، آقای احمد الحَجری رهبر دروزیها..
این قصه خیلی برای من جدی شده بود بعد دیدم پولم دارد تمام میشود و باید برگردم، در لبنان به نادر طالبزاده زنگ زدم، گفت کجایی؟! گفتم بیروت، گفت آنجا چه میکنی؟! گفتم تو به من گفتی بیا، بعد من را قال گذاشتی و گوشیات خاموش بود ، من دیدم دیر میشود خودم آمدم الان نزدیک یکی دو ماه است اینجا هستم و دارم کار میکنم پولم دارد تمام میشود. اگر میتوانید مبلغی را برای من بفرستید وگرنه من برگردم، گفت علیالحساب ۳، ۴ هزار دلار برای تو میفرستم تا ایام تعطیلات تمام شود،که بنا به مسائلی این مبلغ به دست ما نرسید.
ارشاد آقای حسینی دو مرحله به من کمک کرد
بعد که دیگر شماره من لورفت فداکار معاون مالی ارشاد به من زنگ زد گفت آقای حسینی مطلع شده شما دارید کار مستند بدون حمایت در سوریه میسازید، من را نمایندۀ خودش کرده تا موضوع را پیگیری کنم، گفت آدرس میدهم برو ضاحیه سه هزار دلاربگیر. من ۳ هزاردلار را گرفتم و مشغول کار شدم. در یک مرحله دیگر هم ۴هزار دلار به ما کمک کرد.
بعد تقریباً احساس کردم چیزِ مفیدی به دست نمیآید؛ اِلا اینکه در جبهه جنگ باشم. امکانِ رفتن به جبهۀ جنگ نبود چون من نمیخواستم در جبهۀ جنگِ سوریها باشم و چیزی دستگیرم نمیشد. من مشتاق بودم در جبهه مقاومت بروم. تا حدودی اطلاع داشتم ایرانیها در حد مشاوره در جبهه مقاومت حضور دارند ولی مقاومت حزبالله رسماً داشت آنجا میجنگید ولی بدون سروصدایی و هیچ کس واقعاً نمیدانست چه اتفاقی در جبهه مقاومت میافتد. من نتوانست بروم جبهه مقاومت چون ممنوع بود.
من دیدم عملاً چیزِ خاصی نیست و برگشتم ایران. من همان زمان اعلام کردم همه چیز امن و امان است دقیقاً نقطۀ مقابل من شورای عالی امنیت ملی بود که میگفت نه حکومت دارد ساقط میشود، من هر چه میگفتم آقا من در بین این مردم زندگی کردم حرف شنیده نمیشد.
شما فیلمساز بودید و قاعدتاً باید یک فیلم میساختید، ساختید؟
اینجا وزارت ارشاد گفت یک طرح بدهید ما شما را تامین میکنیم. من طرح دادم که نیاز است حتماً بروم داخل جبههها، گفتند این فازِ نظامی و امنیتی است و ما نمیتوانیم کاری بکنیم، گفتم در ریحانلی ترکیه که بزرگترین اردوگاهِ آوارگان سوریه بود دارم هماهنگ میکنم که بروم، میخواستم در پاریس با عبدالحلیم خدام، جمعی از مخالفانِ قدیمی سوریه و بشار اسد در استانبول و آنکارا مصاحبه کنم و تمام اینها هزینهبر است، برآوردی به آنها دادم و گفتند ما تامین میکنیم.
چه کسی این را گفت؟
وزارت ارشاد. من در کنار این فعالیتها در سوریه به واسطۀ اعتبار و اعتمادی که حکومت سوریه و وزارت فرهنگ به من کرده بودند با شبکههای مختلف سوری مصاحبه میکردم و من از این رانت استفاده میکردم به آنها میگفتم شما به من فیلم آرشیوی بدهید که حتی فیلمهای سوتیهای مخالفان را به من میدادند.
وعدهای که وزارت ارشاد داده بود من را خیلی قُرص و محکم کرد که بروم دنبال ادامۀ قصه. یک روز در پیامکی برای وزیر ارشاد وقت آقای حسینی نوشتم شما محکم پشت من آمدید و گفتید برو جلو، من الان به هر سمتی دارم میروم با درِ بسته مواجه میشوم و این خیلی برای من ناامیدکننده است. با آن اشتیاقی که من این کار را شروع کردم که هیچ کس هنوز نتوانسته مانند آن را انجام بدهد، اینطوری من فَشل شدم. یکدفعه شخص وزیر به من زنگ زد گفت مگر بچهها دست تو را نگرفتند؟ گفتم تا یک جایی کمک کردند بقیهاش را دیگر رها کردند و دلیلی هم نمیآورند که چرا قطع شده است. گفت من فکر کردم کار دارد پیگیری میشود! گفت سریع موارد را بنویس و برایم ایمیل کن، همان ساعت موارد را برای او ایمیل کردم.
از طریق شهید همدانی به دل نبرد رفتم
در همان ایام از طریق شهید حسین همدانی وعده دادند که میتوانی یک تیم با خودت بیاوری. من جبهه جنگ سوریه را نگرفته بودم. یک گروه سه نفره شدیم من و آقای محمدآبادی و آقای محمد تاجیک (عکاس). پاسپورتمان را دادیم و سال ۹۲ ما را به شکلِ خیلی ویژهای بردند دمشق، از همان روز اول در جبهههای ریف دمشق رفتیم و برای من بسیار هیجانانگیز بود چون چیزی که بیش از یکسال آرزویش را داشتم اینقدر راحت در دسترسم بود.
من به عنوان مستندساز در خط مقدم بودم و با بچههای پیشقراول و خطشکن جلو میرفتم. خیلی برای من خوب بود یعنی حتی اگر یک روز در خط عملیات بودم همان یک روز را هم میگرفتم. وقتی آنجا مستقر بودم حاج حسین آمده بیرون ایران، در ۱۰ روزی که دمشق بودم و در خیلی از عملیات با گروهم شرکت میکردم. وقتی حاج حسین برگشت گفت تو چه میخواهی؟ یک نامهای برای حاج حسین نوشتم که اگر شما به من امکان بدهید میخواهم ناشدنیترین مستندها را در سوریه بسازم، مستندی برای شما میسازم که تا سی سال بعد جرات نکنید آن مستند را افشا کنید. یعنی اینقدر امنیتی شود. گفت بسیار عالی و با اولین پرواز ما را فرستادند لاذقیه.
من آن ایامی که در دمشق بودم برای وزیر ارشاد ایمیل فرستادم که من منتظر جواب بچههای شما بودم که حمایت مالی شویم و الان دمشق هستم، احیاناً اگر آن موارد آماده بود بگویید من بچهها را بفرستم تا بیایند موارد را بگیرند و ما بتوانیم مسیر را ادامه بدهیم.
ناگهان دستور بازداشت من رسید
در همان ایام آقای روحانی رئیسجمهور شد و همه چیز تغییر کرد. وقتی از سوریه برگشتیم وزارت ارشاد کلاً تغییر کرده بود و دیگر دست من به هیچ پولی نرسید و من به تمام عواملم بدهکار شد. کسانی که ادعا میکردند حمایت میکنیم در همان ایامی که ما سوریه بودیم دستور بازداشت ما را صادر کردند با وجود اینکه با حاج حسین فرمانده سپاه سوریه آنجا بودیم، داشتیم میآمدیم لاذقیه آمدند گفتند شما بازداشت هستید از طرف حفاظت. باید بروید قرنطینه و تجهیزات شما هم توقیف میشود.
در ایامی که من حلب بودم دو بار حاج حسین آمد حلب و ویژه برای دیدن من آمده بود و این را جزء افتخارات خودم میدانم. گفت هماهنگ کنم چند روزی بروید ایران یک مقدار آب و هوا عوض کنید و خستگی دَر کنید خیلی مدت است اینجا هستید. گفتم: خیلی کارها روی زمین مانده، ایشان آمد پیشانیام را بوسید گفت دمت گرم! پس بمان تا زمانی که احساس کردی نیازی به ماندن نداری برگرد. این آخرین دیداری چشم به چشم من و حاج حسین بود.
بعد از چند روز آقای گلرو قائممقام وزیر زنگ زد و گفت احیاناً اگر خواستی بروی لاذقیه آنجا اردوگاه خیلی بزرگی است همۀ آوارگان سوری موافق حکومت آنجا هستند. اگر هم آمدی دمشق من هماهنگ میکنم که اردوگاههای دیگر در جنوب دمشق هم بروید.
با اولین هلیکوپتر آمدیم سفیره که یک پادگان بزرگ موشکسازی بود که شهر دستِ مخالفان بود ولی پادگان دست ارتش بود، شرایط خیلی بدی هم داشت. آمدیم آنجا مستقر شدیم. غروبِ یکی از بچههای حفاظت آمد ـ اینها را برای اولین بار است رسانهای میکنم تا امروز فکر میکردم سیستم امنیتی سوریه بودند ـ به من گفت آقا سهیل دستوری به من دادند و مجبورم نسبت به شما اِعمال کنم. باید شما را بگذاریم در قرنطینه و تجهیزات را هم توقیف کنیم. گفتم به چه مناسبت؟ گفت نمیدانم به من دستور دادند. گفتم خیر باشد، گفتم پس من یک بیسیم به حاج حسین بزنم، گفت مشکلی ندارد ولی باید بیایی بالای تپه که در تیررس تکتیراندازها بود! خودم را به کانتینر رساندم و، از آنجا ما به حاج حسین بیسیم زدم و گفتم حاج حسین من را توقیف کردند، گفت یعنی چه؟! گفت چه کسی این را کار کرده است؟ گفتم حفاظت، بعد قاطی کرد عصبانی شد گفت تو نگران نباش من درستش میکنم.
از تپه آمدیم پایین، گفتند آقای کریمی برایتان جوجهکباب بیاوریم یا چنجه؟ یعنی حاجی زنگ زده بود و کلاً ورق عوض شده بود. فردا قبل از ظهر هلیکوپتر آمد ما رفتیم لاذقیه و بعد در لاذقیه بچههای حزبالله با اسکورت آمدند دنبال ما. فردا صبحش ما را به ورزشگاه نادی الباسل بردند که یک اردوگاه بسیار عظیم و بزرگ بود و ما سه روز بین مردم بودیم و سیر تا پیاز قصه را فیلم گرفتیم از ترکمانها و عربها و از اهل سنت و شیعه و علوی و از همه طیف آنجا بودند.
دیدم کارم تمام شده است به اتفاق آقای محمدآبادی دستیارم آمدیم دمشق و در دمشق هم باز کلی ما را تحویل گرفتند زنگ زدم به حاج حسین و گفتم اگر اجازه بدهید من میخواهم برگردم.
گفتند سه چهار روز دیگر پرواز دارید، بعد از سه چهار روز آمدیم فرودگاه و به محض اینکه به فرودگاه دمشق رسیدیم چند نفر آمدند گفتند آقای کریمی ما بچههای حفاظت هستیم گفت اگر اجازه بدهید ما یکسری از راشهای شما را در هاردتان ببینیم، گفتم چه میخواهید ببینید؟ گفت یکسری راش را بازبینی میکنیم و میدهیم. گفتم من هر چه گرفتم محرمانه و امنیتی است، حداقل ۹۵ درصد راشهای من محرمانه است، گفت بازبینی یک کارِ معمولی است که انجام میدهیم تا پرواز شما بیاید، پرواز هم تاخیر دارد. هواپیما ۷ ساعت تاخیر داشت و در این ۷ ساعت چیزی به من نرسید و من مدام با حاج حسین تماس میگرفتم. حاجی هم میگفت دارم پیگیری میکنم، هواپیما نشست ما هم میخواستیم برویم و هارد و لپتاپ را به من ندادند و من برآشفته آمدم سوار هواپیما شدم و یکی از دوستان خیلی حواسش به من بود گفت ممکن است در فرودگاه امام باقی چیزهای شما را بگیرند، گفتم من هر چه داشتم اینها از من گرفتند.
از رادار دوستان که خارج شدم مصائب من شروع شد
حالا چه شد که حفاظت در دمشق و سفیره آمدند دنبال ما ؟ چون ما از رادارِ دوستان و متولیانِ مستندسازان خارج شده بودیم چون من را حاج حسین همدانی برده بود. تیمهایی از طرف سازمان اوج و مجموعه اتحادیه رادیو و تلویزیونهای اسلامی میرفتند، من نه سراغ آقای کریمیان رفتم نه سراغ آقای حسنی و دوستان دیگر، من را حاج حسین همدانی ویژه برد، با خانمم که ارتباط تلفنی داشتم گفت اینجا شایعات بدی در مورد تو میگویند، گفت مثلاً آقای فلانی گفته مانند سهیل کریمی نباشد که بدون هماهنگی رفته لِنگش را انداخته روی لِنگش در هتل، ۱۰، ۲۰ روزه خوابیده است! گفت تو الان هتلی؟ گفتم سروصدا را نمیشنوی؟ من وسط جبههام، گفتم بگذار بگویند. من اینجا دارم کارم را میکنم.
من وقتی وارد حلب شدم کلاً از رادار به طور کامل خارج شدم. ما با مجموعهای هماهنگ شدم که امنیتیترین عملیاتها را در آنجا انجام میدادند، اتفاقاتِ بسیار خاصی تنها من تصویر گرفتم. مجموعهای از بچههایی که خیلی از آنها مانند محمود بیضایی، علی یزدانی در آن مجموعه شهید شدند و من و گروهم نامم در لیست آنها بود، من در خوابگاهی میخوابیدم که آنها میخوابیدند.
تا روزی که سه نفر از طرف اوج آمدند برای مستندسازی، من تا جایی که میتوانستم به آنها کمک و راهنمایی میکردم چون احساس میکردم بیتجربه است. این عزیز با دوستان اوج تماس گرفته و گفته آقای سهیل کریمی دارد اینجا مستند میسازد و من چه مستندی میتوانم بسازم؟! این دوستان زنگ زدند به آقای شعبانی و آقای کریمیان که این چه وضعی است؟! شما اگر میگویید آدم معرفی کنید پس چرا فلانی اینجاست؟ آنها هم میگویند میگوییم اینها را دستگیر کنند. یعنی دوستانِ مستندسازِ ما زیرآب من را زده بودند وگرنه دوستان حفاظت میگفتند سهیل کریمی را ۵ ردۀ حفاظت تایید کردند. من با این تاییدیه رفتم کلی تصویر گرفتم. آن وقت حفاظت زیرآب من را زده است؟
این اتفاقات به این شکل رخ داده و حالا اینها دارند من را تحت فشار قرار میدهند که من آمدم اینجا جنگیدن را شروع کردم.
شما میرفتید با سازمان اوجی که دارد مستند میسازد به تفاهم میرسیدید؟
من به آقای حسنی گفتم شما چرا به دوستان گفتید سهیل لنگش را روی لنگش میاندازد و کار نمیکند؟ گفت به من حق بده من تحت تاثیر صحبتهای دیگران قرار گرفته بودم. وقتی کسی که با من بزرگ شده چنین نظری دربارۀ من میدهد توقع دارید دشمن من با من چگونه رفتار کند؟
بچههایی که رفتند مستند ساختند مستقل رفتند بدون این پوششها و محدودیتها خودشان شخصی رفتند یعنی یکی دو سال بعد از من که مستندها یکی یکی بیرون آمد کسانی بودند که شخصی رفته بودند عملاً عنصر نامطلوب محسوب میشدند، این فاجعه است.
چرا مستند آنها بیرون آمد و مستند شما ماند؟
چون اینها در آن مقطعی که رفتند یکسری آدمهایی در عراق داشتند، در جنگ هزینه خیلی کم است من همان زمان که رفتم سوریه و جنگ بود هزینۀ زیادی نکردم و مستند «فتنۀ شام»که از سال قبل شروع کرده بود را تکمیل میکردم، واقعیت را بگویم من نگفتم راشهایم را آوردم به کسی اعلام نکردم گفتم این قصه را حل میکنم من به فرماندهان بالادستی اعلام کردم اینها رفتارِ غیرحرفهای با من کردند، من هیچ وقت نگفتم من این راشا را دارم و میتوانم فیلمم را منتشر کنم.
یعنی همه فکر میکنند ندارید؟
اعلام رسمی نکردم دارم. عید سال ۹۵ کارهایم را شروع کردم منتها در تنگنا هستیم. من ۴ کار مستند در سوریه دارم، یکی از آنها کاملاً محرمانه است همان چیزی که به حاج حسین قول داده بودم و ۳۰ سال دیگر منتشر میشود، پول ترجمه سه مستند دیگر را ندارم.
آثارم را به ثمن بخس نمیدهم
منتشر نشدن کارهای من چند علت دارد یکی اینکه من راضی نیستم که به ثمن بخس مستند بیرون بدهم، برای کارم هم وقت میگذارم و هم هزینه میکنم.
شما سه بار رفتید سوریه ولی هیچ مستندی درباره سوریه ندارید؟
یکی به من پول بدهد تا من آن را تکمیل کنم.
چه کسی باید پول بدهد؟
چه کسی در این مملکت متولی است؟ من با تمام شرایط بحرانی رفتم قزاقستان و مستند ساختم، آقای سلیم غفوری رئیس شبکه مستند به من هم نمیگوید به یکی از دوستان میگوید اگر سهیل کارِ قزاقستانش را ارزان حساب میکند ما از او بخریم! مگر داری از من هندوانه میخری که ارزان حساب کنم!
من از روابط و اعتبار خودم استفاده میکنم میروم سوریه، حداقل ۲۰ آدم میآید پای کار من، حالا یک نفرِ غیرمرتبط برود سوریه ببینم چقدر باید هزینه کند؟ چون من از اعتبارم استفاده کردم رفتم نباید بابت این کار پول بگیرم؟ تجهیزات برای خودم بوده نباید پول بگیرم؟ رفتم فلان هتل، مدیر فلان مجموعه دوستم بوده به مدیر هتل زنگ زده شبی ۵۰ دلار را از من ۲۰ دلار گرفته، نباید پول بگیرم؟ من از اعتبارم استفاده کردم من چرا باید اعتبارم را پای این آقایان بگذارم؟
من نباید دغدغه معاش داشته باشم
شما با این مدلی که پیش میروید، کار میسازید ولی نمیتوانید بفروشید یا فیلم میگیرد و ابتر میماند.
نهایتش این میشود که در حد م%