به گزارش «عمار فیلم» به نقل از فرهیختگان، «عابدان کهنز» مستندی است که روایت آن با کوچ عدهای از پاسداران دفاعمقدس به منطقهای در اطراف شهریار آغاز میشود. کهنز که مقصد جدید این افراد برای سکونت است، بافتی محروم دارد و یکی از این پاسداران به نام (حاجآقا بهرامی) تصمیم میگیرد که یک پایگاه بسیج در این محل تاسیس کند و این خانوادهها را در فعالیتهای فرهنگیاش مشارکت بدهد. حاجآقا بهرامی کار را از برگزاری هیاتهای مذهبی در منزل شروع میکند و بعد پایگاه بسیج منطقه تاسیس میشود و سپس کار به ساخت و توسعه مسجد میرسد. مسجد امیرالمومنین در کهنز با همت و توکل جوانان منطقه و کمکهای خالصانه اهالی بنا شد. فعالیت پایگاه بسیجی که در کهنز تاسیس شده بود و پس از آن مسجد امیرالمومنین(ع)، تنها در جذب خانوادههای پاسدار منحصر نماند و دامنه آن به دیگر اهالی منطقه هم رسید؛ طوری که پس از مدتی چهره عمومی منطقه بهطور کل تغییر پیدا کرد. «عابدان کهنز» که اولین فیلم بلند کارگردانش به حساب میآید، بهرغم طولانی بودن زمان کار و وجود بعضی بخشهایی که حذف آنها لطمهای کلی به روایت نمیزد، کاری بهشدت مفرح و خوشریتم است که شاید این از تجربه مجید رستگار در کار تدوین و ساخت نماهنگ و انیمیشن به دست آمده باشد. مسجد و پایگاه بسیج کهنز درنهایت جوانانی را تربیت میکنند که تعدادی از آنها به جبهه سوریه میروند و سه نفرشان بهعنوان مدافعانحرم شهید میشوند. در فیلم مجید رستگار از دوران نوجوانی این سه نفر تا وقتی که تکتک به سوریه میروند، روایتهای دقیقی وجود دارد و همچنین دو نفر از جوانان محل که در سوریه جانباز شدهاند، جزء راویان فیلم هستند.
این گفتوگو با مجید رستگار، کارگردان این مستند که با اولین نگاه به سوژه آن، بهنظر نمیرسید تا این حد بتواند در جذب مخاطب موفق باشد را در ادامه میخوانید.
آقای رستگار سوژه این کار از کجا به ذهنتان رسید؟
واقعیت این است، تقریبا دو سال قبل بود که دوستان کتابی را درمورد شهید صدرزاده آماده کردند که ثمره یکسالونیم تحقیقات خودشان بود و میخواستند از آن یک مستندی دربیاورند. آقای ملکی قضیه را به من گفتند و کار را به من سپردند. دیدم که یک مشکل وجود دارد. گفتم شما میخواهید درمورد شهید مصطفی صدرزاده کارکنی که چهرهای مشهور بین شهداست و درمورد ایشان کارکردن سخت است؛ چون چندین مستند بزرگ و کوچک دیدیم که درمورد ایشان ساخته شده بود و در این مستندها از همه جوانب و نکات زندگی ایشان چیزهایی داشتند؛ یا به عبارتی چیزی برای گفتن کم نداشتند. اما من دنبال چیزی بودم که بهعنوان نکتهای خاص و جدید بتوانم در این مستند روایت کنم. از کل تحقیقاتی که دوستان کرده بودند حدود ۲۵۰ صفحه کتاب و صدا و تصویر داشتیم که از بین اینها باید انتخاب میکردیم. درکل این نوشتهها یک بخش سه صفحهای بود که نظر من را جلب کرد. این بخش درمورد مسجدی بود که شهید صدرزاده و دوستان دیگرش که بعدا شهید میشوند، در آنجا رشد پیدا کردند. این بخش در حد سه صفحه توضیحات مختصری بود که اینها در این مسجد رشد کردهاند و این مسجد به مرور ساخته شده و از اول نبوده و یک پایگاهی بوده که این بچهها در آن بودهاند و این خیلی بهتر است و البته با آقای محمدمهدی رحیمی و آقای مهریزدان صحبت کردیم و یک اتاق فکر به ما دادند و قبول کردند کار را ببریم به آن سمت و روی رویش و شکوفایی این بچهها کار کنیم.
الان شخصیت اصلی فیلم شما چه کسی است؟ مسجد است یا آن راوی مسن (یعنی حاجآقا بهرامی) یا شهدای مدافع حرم؟
از مسجد شروع میشود و در بستر یک بحث تربیتی است و بعد میرسیم به قهرمانهای داستان و اگر بخواهیم حساب کنیم ۶ قهرمان داریم که هیچکدامشان اصلی نیست و مخاطب ما با ۶ سوژه همراه میشود و همه میتوانند، بهنوعی قهرمان باشند. اما یک سری بهتر هستند و حاجبهرامی در صدر است و بعد مصطفی صدرزاده و بعد شهدای دیگر و نقش اصلی میشود حاج بهرامی و مکمل میشود حاج نصیری و شهید صدرزاده و دیگران. چون حاج بهرامی بهنوعی فرد شاخص این قضیه است و باعث شده که یک حرکت ایجاد شود و خانه خودش را وقتی در این محل میآیند، به محلی برای اجتماع این افراد تبدیل میکند. بعد هم میرود دنبال اینکه یک پایگاه بسیج تاسیس کنند و حاج نصیری را مسئول میکند و خودش همیشه همهکاره است، اما همیشه درحاشیه است و این زیبایی این شخصیت است که میگوید حاج نصیری فرمانده پایگاه شود و خودش را فرمانده نمیداند و کارهای اجرایی میکند و همهکاره و هیچکاره است و این ادامه پیدا کرده و دنبال مسجد میگردد و پیدا میکند و داستان ادامه مییابد. بنابراین یکی از شخصیتهای اصلی حاج بهرامی است. ولی چرا نمیگویم فقط ایشان؟ چون داستان برخی جاها تغییر میکند. فیلم ما در فضای مستند است و با فضای داستانی فرق دارد. به خاطر همین، تغییر فضا هم دارد یعنی تا جایی رشد بچهها را در مسجد میبینیم و شکلگیری ایشان را و حالا که رشد کردند، اتفاقاتی را که برای اینها میافتد نمایش میدهیم و درنهایت نتیجهگیری.
ولی بهنظر میرسد پیرنگ کار شما بیشتر از مستند به داستانی شباهت داشته باشد…
وقتی سوژه به ما پیشنهاد شد، رفتیم و دوباره تحقیقاتی کردیم و ۶ ماه فیلمنامه نوشتم و بهعبارتی ۶ ماه درگیر فیلمنامهای بودم که اصلا مستند نبود و یک فیلم کاملا بازسازی نوشتم و آن هم داستان دارد که کلا بودجهاش ۴۰۰ میلیون تومان بود و گفتند ما کلا ۲۳ تومان بودجه داریم و همین هم باید برگردانده شود و اینگونه شد که به اینجا رسیدیم.
مسجد جامع خرمشهر در مستند «روایت فتح» و بخش عبور از اروند هم در ذهن شما بود؟
من این بخش از «روایت فتح» را ندیدهام و الان که گفتید برای من جالب شد، پس بروم ببینم. از مستندهای آقای آوینی نهایت دو قسمت را دیدم و فضای اولیه ذهن من مستند نبوده و کارها و تدوینهای من بیشتر فضای داستانی داشت.
آن زمان که پیرنگ روایت را میریختید، اگر بگوییم به فیلمهایی مثل «درباره الی» یا «یه حبه قند» شباهت دارد، این را میپذیرید؟
خیر، اگر فیلمنامه اولم را ببینید که ۶۰ صفحه است، متوجه میشوید کاملا بازسازی است. قصهاش در روستایی کنار پالایشگاه در جنوب کشور شروع میشود و اصلا قصه آنجا شکل میگیرد که روایت میشود. دیگر نیازی به حضور رزمندهها در جبهه نبود و اینها برمیگردند و در عرصههای دیگر شرکت میکنند و قرار بود یک نفر بازگو کند و من صداهای دوستانی که تصویرشان را میبینیم، روی آن بگذارم و این خودش مثل قصه است. این یک قصهگویی بود که بیشتر فضای «ایستاده در غبار» را داشت. اما فضای آن مقداری راحتتر و خودمانی بود. ساختار فیلمنامهنویسی اینگونه است؛ یک گرههایی ایجاد کنی که مخاطب بگوید بعد از این چه میشود؟ و با شما همراه شود و این سبک فیلمنامهنویسی و مستندنویسی است که باید مخاطب را بکشید تا با قهرمانها آشنا شود و آنها بزرگ شوند و بعدش را نشان دهید. این روندی است که در همه فیلمنامههای درست است و ربطی به «درباره الی» و «یه حبه قند» ندارد ولی اینکه آخرش تراژدی است، شاید درست میفرمایید و شبیه بود.
گروه مخاطبان شما چه طیفی از جامعه هستند؟ یعنی مردم مذهبی یا کل مردم؟
اگر نگاه کرده باشید ما یک سری آدمهای معمولی را نشان دادیم. مثال میزنم؛ اگر ما تکه اول کار که میگوید اینها رزمنده هستند را برمیداشتیم، ماجرا در اصل این بود که یک سری آدم معمولی دغدغهمند، یک کار فرهنگی را شروع کردهاند که یکی خانهاش را دارالقرآن کرده و ماجرا ادامه پیدا میکند. این قصه همه طبقات را دربرمیگیرد. حالا اینجا این دغدغههای دینی افراد است که یک سری اتفاقات را رقم میزند و این بچهها شیطنتهایشان را دارند و شاید کسی باور نکند که بچهمذهبیها چنین کارهایی کنند.
روی شیطنت این بچهها برای مفرحکردن و جذابشدن کار حساب کرده بودید؟
بازخوردهای مثبتی از بچههای ۱۰، ۱۳ و ۱۵ ساله در این مدت داشتیم. یک مادری بود میگفت بچهام گریه میکرد و من هم میخواهم مثل اینها شوم یا پسربچهای ۱۳ ساله که بچه تهرانسر است، در اینستا برای من پیام خصوصی فرستاده و میگوید ما در محلهمان بچههایی داریم از همان تیپ و میخواهیم مثل همین شهدا آن کارها را انجام دهیم. این بازه از نوجوانان شروع میشود تا تمام سنین و تیپهای مذهبی و غیرمذهبی ندارد؛ اما مسلما مخالف نمیتواند بهراحتی کار را ببیند، چون قبول ندارد و تقریبا قشر مذهبی و کسانی که غیرمذهبی عناددار هم نباشند، میتوانند نگاه کرده و ارتباط برقرار کنند؛ کما اینکه خیلی از دوستان نه به آن صورت مذهبی هم این کار را دیدند و تا ۱۰ روز بعد حرف این کار بود و تاثیری که رویشان گذاشته بود و حرفهایی که از آن گرفته بودند.
مسجد و پایگاه بسیج کهنز در جذب خانوادههای غیرپاسدار هم موفق بوده؟
بله، اینها یک شهرک هستند بهنام ولیعصر، کهنز یک منطقه محرومی بود و جایی شده بود برای جولان خلافکارها. حاجی صحبت میکند که بچههایتان را به ما بسپارید و بعد با هم دمخور میشوند و بعدها حتی خانوادهها با هم وصلت کردند. ۶۰ درصد این پایگاه از غیربومیها و غیرپاسدارها هستند و میتوانم بهجرأت بگویم الان نیمی از کسانی که رفتند سوریه اصلا سپاهی نبودند مثل شهید آژند که پدرش ارتشی بوده یا پدر شهید صدرزاده هم فکر میکنم سپاهی نبوده، ولی در آن منطقه زندگی میکردند و از این بچهها صد پاسدار و مدافعحرم، کلی استاد دانشگاه و همینطور استاد حوزه بهوجود میآید.
شما که با موضوع شهدا مدتی است مأنوس هستید، تفاوت این جوانان مثلا شهید صدرزاده و شهید آژند را با باقی افراد در چه دیدید؟
یک اخلاص عجیبی در آنها شکل گرفته بود و به نظر من هرکسی از لحاظ قلبی، مغزی و ذهنی خالص شود و خودش را برای خدا آماده کرده باشد، رفته است. این شهدا همهچیزشان برای خدا بود. به قول حاجی اگر مینوشیدند و اگر میخوابیدند و اگر نفس میکشیدند همه خدایی بود. همین فضا توانست نوجوانان را از معضلات آخرالزمان نجات دهد و این واقعیت بود یعنی او اگر فکر اقتصادی میکرد هدفش این بود که این بچهها را کمک کند و این متمایز میکند یکی مثل من را با این شهدا. مثلا جای اینکه وقتی برای خانوادهاش بگذارد، روز پنجشنبه که همه خانوادهها با هم میروند بیرون، میآید آنجا و یک مراسم میگیرد و بچهها را جمع میکند. این کار را برای رضای خدا میکند که هدف گم نشود و این اتفاقات شهدا را متمایز میکند. شهیدی که همینطوری جنگ رفته باشد، نداریم و همه خالص شدند و رفتند و اینکه یکسری خاصتر میشوند، شاید ویژگیهایشان خاصتر باشد و یکی مثل صدرزاده خیلی کارهای عجیبی داشت.
چطور است که فرد از قالب روزمرگی خارج میشود؟
یک لحظه نیست بلکه تربیتی است. شاید برخی در یک لحظه هم دگرگون شوند اما به نظرم این شهدا تربیت خانوادگی بسیار خوبی داشتند و یک بخشی هم در کنار هم بودن و در کنار هم تربیت شدن است. همیشه اصطلاحی برای حاج بهرامی به کار بردهام که اینجا هم میگویم. ایشان واقعا فردی مثل امام خمینی (ره) آنجا بوده و من به او میگفتم خمینی کهنز و اول میخواستم اسم کار را «خمینی کهنز» بگذارم، اما دیدم ایشان تک نبوده و گذاشتیم «عابدان کهنز». ایشان مثل یک رهبر بوده و در همه زمینههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با آنها بوده و بچهها را تربیت میکرده و اردو میبرده که بعدها صدرزاده و نصیری یاد میگیرند و ادامه میدهند. این یک جریان ۱۰ ساله بوده و علاوهبر تربیت مثبتی که در خانواده است که اینها را به سمت مسجد سوق میدهد، مابقی را هم حاجی و دوستان ادامه میدهند.
روحیه این جوانان آیا خاص و منحصربهفرد است یا این کاراکترها قابل تکثیر هستند؟
بهشدت قابل تکثیر هستند و شک ندارم هر حرکتی میآید یک سیری دارد و یک لیدر. انقلاب ما یک لیدر داشت اما اگر رهبر نباشد یا به هدف نمیرسد یا خیلی دیر میرسد و این بچهها هم همینطور بودند و داخلشان یک آتش زیر خاکستر هم دارند که فقط باید یک باد بخورد. همه جای کشورمان پر است از این پایگاهها و مسجدها که به یک رهبر نیاز دارد تا این بچهها را آماده کنند و آموزش و جهت دهند و به قول حاجی بهترین دوران برای تربیت، همین نوجوانی و جوانی است و اگر قرار است کاری شود باید از همین سنین در خانوادهها شروع شود. اگر مساجدی مثل امیرالمومنین(ع) در همه زمینههای آموزشی کودکان، نوجوانان و جوانان فعالیت کنند، در زمینه نظامی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مسجد میشود دانشگاه و یک سری فارغالتحصیل بینظیر تحویل جامعه میدهد که در زمینههای مختلف به داد کشور میرسند. حتی ما قسمتهایی را در فیلم نگذاشتیم. مثلا بچهها به چوپانی میرفتند و پول درمیآوردند و اگر میشد کار فرهنگی میکردند.
به نظرتان انگیزه آن جوانان از اینکه رفتند در سوریه و جانشان را فدا کردند، چه بود؟
این جوانها در ۱۸ سالگی به اوج پختگی رسیدهاند و حالا اگر به جنگ میروند، یکی از انگیزههایشان دفاع از حریم ولایت است و یک بخشی هم دفاع از حریم وطن؛ این بحث دیگر احساس نیست و با تمام عقل، شعور، تدبر و مردانگی رفتهاند و اینها به جایی رسیدند که همهچیزشان را برای خدا و اسلام و وطن دهند و خدا کند همه این اتفاق را بفهمیم که همه اینها برای پول نرفتند و همهچیز داشتند و عزیزترین کسانشان را رها کردند و رفتند که این با هیچ معیاری قابل سنجش نیست و اینها راه و هدفشان را پیدا کرده بودند و همه احساسشان را پشتسرشان گذاشتند تا به هدفی که داشتند، برسند.
مجید رستگار متولد سال ۱۳۶۴ در منطقه افسریه تهران است و رشتههای تحصیلی او تدوین سینما و مهندسی کامپیوتر بودهاند. «عابدان کهنز» اولین فیلم بلند رستگار است که پیش از این تعداد زیادی نماهنگ و فیلم کوتاه داستانی و مستند ساخته بود. رستگار پیش از ساخت این فیلم حدود ۱۴ سال بهعنوان تدوینگر فعالیت داشت.