عمار، چون جوانه‌ای از دل برف، بوی امید و آینده می‌دهد

سوهانی گرمای تقدیر توسط مادر شهید در افتتاحیه دهمین دوره جشنواره عمار را، از بین برنده‌ی سرمای بی‌توجهی به فعالیت‌ها رسانه‌ای برون مرزی دانست.

محسن سوهانی در پی دریافت لوح افتخار بخش “نقد و مقالات” دهمین جشنواره مردمی فیلم عمار نوشت:

جایزه را به شهدا و فعالان رسانه‌ای کم‌تر قدر دیده‌ی برون مرزی که همیشه در خط مقدم هستند و کارشان کم‌تر از همه در داخل دیده می‌شود، و به یاد و خاطر شهیدان پاکباز میهنم در دفاع از مردم بی‌پناه بوسنی، خصوصاً نام بزرگ رسول حیدری عزیز تقدیم کردم.

اما ماجرا…
بالکان یک خداحافظی جانانه به من بدهکار بود! تعجب نکنید، به سرم نزده!…
این نام برای خیلی‌ها فقط یک تکه جغرافیا در اروپای شرقی است، برای عده‌ای دیگر ردپای اسلام در قلب اروپا، برای برخی یادآور خاطره‌ای تلخ از فاجعه ی یک نسل کشی بی‌رحمانه و برای بعضی چیزی شبیه طعم قهوه‌ی بوسنیایی و عطر مرموز زغال سنگ بر پیکر سارایوو. برای من اما همه‌ی این‌ها بود و چیزی بیشتر.

بالکان برای من یک رفیق خاص و عزیز بود. فرزند پر رمز و رازِ پیوند شرق آسمانی با غرب زمینی. معمایی که از کشف پازلِ به ظاهر پر تنافضش، لذت می‌بردم. چیزی شبیه تابلوهای نقاشی امپرسیون که برای درک دقیقش باید منطق جمعی به ظاهر ناسازگار و مبهم، از صرب و کروات و بوشنیاک تا آلبانی تبار و مونته نگرویی را کنار هم بچینی. بالکان برای من یک فرهنگ و هویت چهل تکه و پویا بود با نشانی عظیم و عمیق از گلستان فرهنگ و عرفان ایرانی، و صد البته بزرگترین راهبرد دیپلماتیک کشورم برای ورود به دروازه‌های مغرب زمین‌. افسوس که این آخری آن طور که باید جدی گرفته نمی شود. بگذریم…

رفاقتم با این عزیز که توام با دوران مدیریت بر کانال رادیو و تلویزیون سحر بالکان و کلی خاطره‌ی خوب و شیرین بود، بعد از حدود سه سال به ایستگاه خداحافظی رسید. وداع مان در میانه‌ی راه دلچسب نبود.
دلخور بودم که این رفیق شفیق به رغم ادعای عارفانگی چه قدر بی‌معرفت است.

آن وقت‌ها بنای رفاقتمان را بر مدار علم و پژوهش گذاشته بودیم. حاصلش، با کمک و همراهی دوستان، پژوهش جامعی شد تحت عنوان “گفتمان سازی صدا و سیما در منطقه‌ی بالکان”.

روزگار گذشت تا در زمستان سردِ بی‌مهری، بالکان با مرام، شبیه آرتیست‌های یکه سوار، دوباره از راه رسید و با تجلیلی جانانه به دست مادر شهیدی والا مقام در بخش علوم انسانی جشنواره‌ی مردمی عمار خستگی را از تنم به در کرد تا پایانی باشکوه برای رفاقتمان رقم بزند.
دمت گرم.
خداحافظت باشد رفیق پر رمز و راز

گرچه ره آورد دستان لرزان رئیس جمهور سالمند محترم و کابینه پیرش، سیاهیِ سرد رکود و انجماد است، اما عمار، چون جوانه‌ای از دل برف، بوی امید و آینده می‌دهد. جشنواره‌ای که هم حرمت بزرگان را دارد و هم نوید جوانان، تا فانوسی باشد برای عبور از تاریکی به روشنایی فردا‌. نمی‌توان به شوق نیامد وقتی در جمع عمار، رسول احمدزاده، قاضی دهه هفتادی را دید که به رغم اجاره نشینی با شمشیر عدالت دمار از روزگار کاخ نشینان رانت خوار در آورده، یا میلاد گودرزی بیست و چندساله را که با دوربین خبرنگاری‌اش، بی‌ترس از آماج تهدیدها به قلب عدالت گریزان می‌زند. این‌ها یعنی قلب تپنده‌ی فردای ایران زمین. نترسید، نلرزید، ما همه با هم هستیم. موج آرمان‌های بلند، مومنانه و انقلابی جوانان متخصص ایرانی مهار ناپذیر است…