به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار»، دومین ایستگاه سینما سنگر، روستای حسین آباد بود. نماز ظهر را که خواندیم کمی استراحت کردیم و تجهیزات را آماده کردیم برای اکران بعدی. اکران عصر در مسجدی برگزار میشد که نماز عصر را آنجا خواده بودیم. از همان موقع مردم پیگیر این بودند که اکران فیلم در مسجدشان برگزار میشود یا نه.
وقتی برای اکران فیلم وارد مسجد شدیم، زنان روستایی و کودکان در مسجد منتظر شروع مراسم بودند. هر چقدر فضای کار در مدرسه روستای باقر آباد کم بود، مسجد «عرفات» روستای حسین آباد بزرگ و وسیع بود و البته بسیار با صفا.
مسجدی با دیوارهای گلی، با سقفی مرتفع و محرابی چوبی در میانه روستایی در حال توسعه قرار گرفته است. تریبون سخنرانی ماموستا که احتمالا برای نماز جمعه اهل تسنن و مراسمهای مهم مورد استفاده قرار میگیرد هم درون همان محراب چوبی جای گرفته بود.
وقتی پرده نمایش عرض و طویلی که بچهها به سرعت سر هم کرده بودند را بالا بردیم و همزمان چشمها گرد شد و صفحه سفید خیره ماند. حدودا یک ساعتی تا اذان عصر فرصت داشتیم. این بار هم با نماهنگ «جوانمردان دوران» آغاز کردیم. نماهنگ با بخشی از صحبتهای رهبری در مورد کردها و خانواده شهدای کرد شروع میشود و با سرودهای زیبا در وصف پیشمرگان کرد مسلمان ادامه پیدا میکند.
این بار به سرعت رفتیم سر اصل مطلب. «کرکم» را که پخش کردیم اهالی متوجه شدند که کار جدی است و حرفی برای گفتن دارد. مخصوصا خانمی که خودش و خواهرش در مسیر راه اندازی کارآفرینی بودند و معلوم بود از الان هم مسئولیتها را بین خودشان تقسیم کردهاند. «من الان مدیر عامل محسوب میشوم ولی اصل کار با خواهرم است. کرکم را که دیدم یاد فعالیت خودمان افتادم که قرار است ان شاا… به زودی پرورش قارچ بزنیم ولی فعلا در مسیر گرفتن مجوزهایش هستیم. سپاه خیلی به ما کمک کرده ولی همه چیز دست سپاه نیست. حتی این آقای عزیزی(فرمانده پایگاه) مکانی هم برای کارمان به ما داده است.» چند ساعت بعد در حین صحبت با آقای عزیزی متوجه میشوم که زمین را با این عنوان که «دهیاری که از اینجا استفاده نمیکند، حداقل بدهید اینها کار کنند» از دهیاری گرفته است.
برخیزید و قابلمه هم پخش میشود. واکنش به قابلمه خیلی تصنعی است اما طبیعی شده است برایم. خیلیها مصرف کالای داخلی را جدی نمیگیرند و الزام و نتیجه مستقیمی که به خودشان میرسد را هنوز متوجه نشدهاند.
آخرین اثری که به نمایش درآمد، خاکریزهای نمکی بود. هرچند با توجه به حدودا هفتاد نفری که در مسجد حضور داشتند، جمعیت کودک و نوجوان خیلی بالا نبود اما بالاخره باید اثری هم ویژه آنها اکران میکردیم. خاکریزهای نمکی باز هم بزرگسالان را نشانده بود پای خودش و آنها با دقت فراوان در جال تماشای قسمتی از خاکریزهای نمکی بودند که خشم شبهای هر شب فرمانده سربازها را کلافه کرده بود و آنها دست به ابتکار در انتقام گرفتند. از آن جالبتر برداشت یکی از خانمهای جوان از این پویانمایی بود. «به ما نشون داد الکی سخت گیری نکنیم چون سخت گیری هیچ نتیجهای نداره.»
به وقت اذان که رسیدیم، ماموستای جوان مسجد وارد شد و رفت تا خودش اذان بگوید و عجب صدای دلنشینی داشت. از فرصت استفاده کردم و پیش از مصاحبه با مخاطبان اکران، بخشهایی از اذان گوییاش را تصویر برداری کردم.
بعد از نماز نوبت مردهای روستا بود. نشسته بودند تا چند فیلم کوتاه تماشا کنند و به سمت خانههایشان بروند. ده دقیقهای نشستند اما ویدئوپرژکتور در حد نو و تقریبا همه چی تماممان راضی نشد اولین اکران تمام مردانه را برگزار کنیم. معلوم نبود مشکلش چیست اما ما را شرمنده اهالی کرد.
بعد از اکران در حسین آباد قرار بود در روستای دیگری در همان حوالی اکران سوم را برگزار کنیم. خسته بودیم و دلخور از اکرانی که ویدئوپرژکتور زمین گیرمان کرده بود اما میخواستیم طبق وعدهای که دادهایم و چشم انتظاری مردم روستای سوم، هر جور شده اکران را برگزار کنیم. خبر رسید نمیتوانیم برویم. گویا تصادفی اتفاق افتاده و دو تن از اهالی روستای مذکور فوت کردهاند. شرایط روحی اهالی مانع از رفتنمان شد.
برگشتیم به پایگاه مقاومت روستا تا یک ساعتی را مهمان صحبتهای گرم فرمانده باشیم. صحبتهایی در مورد خاطرات و خطرات کردستان. صحبتها که تمام شد سوار سمند پر از تجهیزات شدیم و برگشتیم به سمت مدرسه مولوی سنندج.