به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار»، دومین روز فعالیت سینما سنگر با حرکت به سمت روستای «صوفیان» آغاز شد. صوفیان، در دوازده کیلومتری شهر سنندج واقع شده و جمعیت محدودی از کردهای اهل تسنن را درون خود جای داده است. روستایی کوچک که قرار بود در مسجد امام شافعیاش فیلم اکران کنیم.
روستا سه ورودی داشت یا بهتر بگویم، ما سه ورودیاش را امتحان کردیم تا بالاخره توانستیم به مسجد روستا برسیم. نشانهای که برای پیدا کردن محل اکران فیلم داده بودند، پارکی بود که کنارش احداث کرده بودند اما بعد از پیدا کردن مسجد و تماشای پارک متوجه شدیم منظور از پارک، تاب و الاکلنگ و سُرسُره کوچکی بود که در زمین بی آب و علفی با کمترین سلیقه ممکن قرار گرفته بود.
وارد مسجد که شدیم، برخلاف روستاهای قبل، کسی به انتظار ننشسته بود. با ورود دو نوجوان پسرِ پر شور روستایی و اعلام مکرر دعوت به شرکت در مراسم اکران فیلم در مسجد یا به تعبیر آنها «جشنواره فیلم و موزیک در مزگوت!» کم کم به جمعیت حاضر در مسجد افزوده میشد. همزمان گروه سینما سیار جشنواره عمار پرده نمایش عریض و طویلی که قرار بود جلوی ستون اول مسجد قرار بگیرد را آماده میکردند و تجهیزات صوتی را مهیای انعکاس صدای حقیقت.
همه چیز آماده بود که اکران آغاز شود تنها یک مشکل کوچک وجود داشت. سیم پرژکتور به پریز نمیرسید. تا آوردن سیم سیار توسط یکی از نوجوانان چند دقیقهای طول و چند نفری به جمعیت بانوان و کودکان حاضر در مسجد افزوده شد.
اولین اثر مثل همیشه نماهنگ «جوانمردان دوران» بود اما این بار ماجرا کمی متفاوت بود. برخلاف استقبال روستاهای قبلی از این اثر، گویا در صوفیان مخالفانی داشت. دو نوجوان معترض بودند به نماهنگ و نسبت به محتوای اثر که از مبارزان انقلابی بومی کردستان تقدیر میکند، حس خوبی نداشتند. اما جالبتر برای منِ مشاهدهگر رفتار باقی نوجوانان بود. آنها که قضیه را متوجه شده بودند از رفتار دو نوجوان معترض خوششان نیامده بود و با بی رغبتی در مورد رفتارشان بحث میکردند.
بدون وقفه اثر دوم پخش شد. «قابلمه» صدا دار دارابی که با لهجه شیرین اصفهانی تولید شده است، حواس کرد زبانهای روستا را به خودش جلب کرد. احتمال میدهم فهم بعضی از عبارات اصفهانی برای آنهایی که بعضا با زبان فارسی هم خیلی راحت نیستند، سخت بوده باشد ولی فضای اثر مقصود را میرساند.
بین گروه اکران دو دلی و تردید وجود داشت که آخرین چه اثری باشد. قرار بر اکران سمیه کردستان بود، اما برای توجه به تقریبا نیمی از مخاطبان حاضر یعنی کودکان و نوجوانان، «خاکریزهای نمکی» اکران شد. بعد از خاکریزهای نمکی، کم کم بچهها شلوغ میکردند و کم کم از جمعیتشان کم میشد. بهشان حق میدادم، بالاخره حوصلهشان سر رفته بود از تماشای مستند «جلال کردستان» که نمیدانم چطور به جای «سمیه کردستان» از پرده نمایش سر درآورده بود. در هر صورت تصمیم گروه اکران سینما سیار این شده بود که «سمیه» برود و جلال بیاید.
اواخر اکران بود که آقای حمیدی هم رسید. جوان خوش سیمایی که راننده پر تلاشمان هم او را به همین ویژگی میشناخت. کرد بود و اگر اشتباه نکنم عضو سپاه. عصر که برای اکران در روستای «سرخه دژج» با لباس جهادی آمد متوجه شدیم در یکی از روستاهای اطراف مشغول فعالیت جهادی است و ساعاتی از روز لباس جهادی را جایگزین تن پوش زیبای کردیاش میکند.
نوجوانها چه پسر و چه دختر، با آمدن حمیدی پیگیر اتفاقی شدند که قرار بود به زودی در یکی از مکانهای نزدیک روستا بیفتد. اتفاقی که بعدا در روستای بعدی متوجه شدیم که عمری باشد در روایت اکران روستای «سرخه دژج» به آن اشاره میکنم.
اواخر مراسم بود که پسر بچههای کردی که دیگر مخاطبان اصلی اکران نبودند، با شیطنت کودکانه کنارم نشستند و با زبان کردیِ غلیظ در مورد دوربین عکاسیام سوال میپرسیدند. عکس انداختن و زوم کردن را که دست و پا شکسته یاد گرفتند، دیگر کسی جلودارشان نبود، دور مسجد میچرخیدند و از هر کس که رویشان میشد عکس میانداختند. هر چند از اهالی مصاحبه نگرفتیم اما کلاس آموزش عکاسی به کودکان در حین اکران فیلم، شد ارزش افزوده اکران روستای صوفیان، روستایی کوچک با مخاطبانی در دو سر طیف علاقمندی. از نوجوانان معترض تا تازه جوانی که از اول تا آخر اکران به ستون انتهای مسجد تکیه داده بود و با دقت تمام آثار را تماشا کرد.