به گزارش «عمار فیلم»، ساعت شش و نیم عصر است، به حسینیه ی هنر می رسم. به جز برگزار کنندگان برنامه کس دیگری وجود ندارد، من هم به این خاطر اینجا هستم که در این نزدیکی ها بودم و نمی ارزید تا اذان بروم و دوباره برگردم.
از قبل ماه مبارک اینجا نیامده ام و حال، نمای آجری حسینیه که آن زمان در حال ساخت بود تمام شده است. در قسمت بالایی این نما عکس های چاپ شده روی فوم برد از شهدا و بزرگان جبهه فرهنگی متصل شده است، اما باد و طوفان چند روز اخیر تهران، این نگرانی را ایجاد کرده است، باد تا آخر شب عکس ها را از محل خود نکند.
سری به تالار می زنم، عکس های اتفاقات یک سال اخیر از گوشه گوشه ایران تا یمن و فلسطین و از پوستر کتاب، فیلم و مستند تا عکس های خبری روی دیوار خودنمایی می کند و تعداد زیادی از آن ها هم روی زمین چیده شده و منتظر چسب زده شدن و چسبیدن به دیوار هستند. از تالار بیرون می آیم، یک بوی خوب، شبیه به بوی دمنوش همان پایین، جلوی تالار را در برگرفته است، البته به بوی سوختگی هم شباهت دارد، اما هر چه هست برای من خوشایند است، اما منبعش را پیدا نمی کنم.
چند نفری از دوستان آمده اند و در قسمتی از حیاط، مشغول به حرف زدن می شویم. هنوز یکی دو نفری درگیر نصب عکس ها هستند. فوم برد عکسی از بالا رها شده و در نزدیکی ما زمین می خورد، خوشبختانه بین ما و فوم برد با بنر دکور حیاط فاصله افتاده است، انگار قبل از این که باد آن ها را بیاندازد، مانور برگزار کرده اند. برای حفظ جانمان به آن طرف حیاط جابجا می شویم.
یک نفر در قسمتی از حیاط سر روی کوله ی خودش گذاشته و خوابیده است و با نزدیک شدن به اذان و روشن شدن بلندگوها، قصد بیدار شدن ندارد و نمیخواهد اندک فرصت باقی مانده تا اذان وزیاد شدن مهمان ها را از دست بدهد، احتمالا از میهمانانی است که از شهرستان آمده اند و راه او را اینگونه خسته کرده است که می تواند با وجود صدای بلندگوها بخوابد.
گروهی از نوجوانان با پیراهن های فیروزه ای متحدالشکل، به جمعیت اضافه می شوند و با آرایش اجرای سرود جلوی نمای حسینیه می ایستند، اما بدون اجرا، فقط عکسی می گیرند. مدتی نمی گذرد که گروهی دیگر از نوجوانان، این بار با کت و شلوار می آیند و در حیاط می نشینند، چندسالی است سرود های گروهی نوجوانان به بخشی از برنامه های دفتر مطالعات تبدیل شده است.
با نزدیک شدن به اذان، باد اولین زهر چشمش را نشان می دهد و پارتیشنی را که در آخر حیاط برای دیده نشدن وسایل انتهای حیاط گذاشته اند روی سر یکی از بچه های گروه سرود کت و شلواری می اندازد. نزدیک به اذان گروه سرود کت و شلوار پوش روی پله ها اجرای سرود خود را شروع می کند، اما با شروع اجرای آن ها باران هم شروع می شود و همه داخل حسینیه می شوند.
به اذان که می رسیم، داخل حسینیه آن قدر شلوغ است که نفس کشیدن ها گرمای آن را بالا برده است. بعد از نماز زود از جای خود بلند می شوم تا از گرمای حسینه به تالار پناه ببرم و افطار را آن جا بخورم، اما حضور نادر طالب زاده و ابوالقاسم طالبی جلوی در حسینیه، جلوی در را شلوغ کرده است، اما من خودم را به تالار می رسانم.
سفره های افطار آماده است و ظرف های یکبار مصرف غذا هم روی سفره گذاشته شده است. از آن چه که در اطراف می بینم، فقط روی ظرف من با ماژیک آبی نوشته شده است: “مرغ”، هر چند هیجان پی بردن به نوع غذا را از من گرفته اند، اما نوشته نداشتن روی ظرف های دیگر این تصور را در من ایجاد می کند، نکند غذای دیگران فرق کند که این گونه نیست.
تقریبا خوردن افطاری تمام شده است که اعلام می شود تا ۵ دقیقه دیگر، برنامه در تالار شروع خواهد شد، در تالاری که روی سن برنامه هم سفره پهن است، کار سختی به نظر می رسد، اما واقعا ۵دقیقه بعد اثری از سفره ها نیست.
چند دقیقه از شروع برنامه می گذرد، همه به تالار آمده اند و تالار از جمعیت پر است و بعد از سه چهار صلوات بالاخره ۱۰سانتی متری جابجا می شویم و حاصل این جابجایی، قرار گرفتن من دقیقا پشت دوربین هاست و مجبورم از موبایلی که در حال لایو گرفتن از از برنامه است، صحنه را ببینم.
نوبت به سخنرانی استاد طالب زاده می رسد و میز و صندلی را برای سخنرانی او آماده می کنند، اما استاد که روی سن می آید نمی نشیند و به جای سخنرانی از ابوالقاسم طالبی دعوت می کند روی سن بیاید و حرف بزند. بعد از رفتن ابوالقاسم طالبی، نادر طالب زاده باز هم به جای سخنرانی، از دکتر فیاض، پس از او محمدرضا سرشار با صدای خاطره انگیزش، سپس آقای آرزم مبدع کر در ایران، بعد اقبال واحدی با همان شور و هیجان همیشگی، بعد آن حجت الاسلام پژمانفر و بعد هم روحانی ای که او را خیلی نمی شناسم و هنگام اعلام استاد هم حواسم نیست، یکی یکی دعوت می کند. نمیدانم لیست استاد طالب زاده تمام شده است یا نه، ولی با رفتن آقای منفرد بالای سن و صحبت در گوشی با استاد، ظاهرا از فرصت استفاده می کنند و اجرای ادامه ی برنامه را به استاد می سپارند.
مجتبی الله وردی جلوی در سالن نشسته است و از کت پوشیدنش مشخص است امشب اجرا دارد، می گوید کار جدیدی است و با توجه به این که باید کمی زودتر بروم، دوست ندارم اجرای او را از دست بدهم.
سری به حیاط می زنم، نامرتب بودن فرش ها نشان از آن دارد که باران هنگام اذان باعث شده است با عجله آن ها را جمع کنند و پهن کردن بعد اذان هم بهتر از این در نیامده است.
ساعت ده و چهل دقیقه شب است و مجبورم برای کاری مراسم را ترک کنم. برای صدا زدن یک نفر از دوستان، به تالار می روم و تالار هنوز شلوغ است. دوستم را صدا می زنم و می خواهیم از سالن خارج شویم که نوبت به اجرای مجتبی الله وردی می رسد، هر چند عجله دارم اما جلوی در تالار می ایستم تا بعد تمام شدن اجرایش بروم.
محمدرسول نوروزی