حاشیه‌نگاری افطاری جبهه‌ فرهنگی انقلاب/1

در شلوغی‌های حیاط

به اذان نزدیک شده ایم، هوای آزاد را به فضای بسته ترجیح می دهیم و برای افطار روی بام حسینیه می رویم، عکسهای شهدای ترور توجهم را جلب می کند.

به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار»، -محمدرسول نوروزی- خسته بودم، دو روز بود که به خاطر امحانات به شدت کم خوابی داشتم و سختی امتحان امروز هم به شدت بر این خستگی افزوده بود، ولی این دلیل نمی­شد که مراسم را از دست بدهم. تقریبا ساعت ۸ است که خودم را به حسینه هنر می­رسانم. حیاط شلوغ است و بچه های دفتر در حال آماده سازی مراسم و رفت و آمد بین طبقات و بام حسینیه برای پهن کردن سفره ها هستند و مهمانانی که زودتر آمده اند در حیاط مشغول گفت و گو با یکدیگر هستند، کاریکاتورهای ضد سعودی که رقص شمشیر جاهلیت قبیلگی و جاهلیت مدرن را به هجو در آورده است در کنار حیاط به چشم می خورد. درون حیاط چند غرفه برپا شده است، در گوشه ای از غرفه­‌ها که مربوط به بازی و اسباب­های ایرانی است، تلویزیونی پخش فیلم بازی های طراحی شده توسط این گروه را پخش می کند. کودکی جلوی تلویزیون توجهم را جلب می کند، روی صندلی نشسته است و بادقت به تلویزیون نگاه می کند، شاید خودش را به جای آن هایی که در فیلم در حال بازی هستند فرض کرده و یکه تازی خودش در این بازی ها را تصور می کند.

کم­کم دوستانم هم می رسند و ماهم در گوشه ای از حیاط به حرف زدن با یکدیگر مشغول می­شویم. مهمان های مراسم یکی یکی می­رسند، دکتر فریدون عباسی که آمد، یکی از دوستان با خوش حالی به سمت او می رود، بعد از برگشتش می­فهمیم علت خوش­حالی او این بوده که با استاد راهنمایش دیدار تازه کرده است.

به اذان نزدیک شده ایم، هوای آزاد را به فضای بسته ترجیح می دهیم و برای افطار روی بام حسینیه می رویم، عکسهای شهدای ترور توجهم را جلب می کند. از روی بام شلوغی حیاط حسینیه بهتر دیده می شود و آتش نشانانی که آمده اند توجهم را جلب می­کند، با لباس فرم آتش­نشانی کاملا قابل تشخیص هستند. اندکی بعد سیدعلی صدری نیا هم روی بام حسینیه می­آید، با او هم صحبت می شویم و از مسابقه و جشن امسال دکتر سلام می پرسیم.

اذان می گویند، نماز را خوانده و بر سر سفره افطار می­نشینیم، محسن مقصودی، مجری ثریا و کارگردان مستند فروشنده، در سفره­ی پشت ما نشسته است، برای دوستان از خاطره­ی حضور بی سر و صدای حضور او در اکران فروشنده در دانشگاهمان می­گویم، که خودمان هم از حضورش خبر نداشتیم. افطاری را که خوردیم، از شلوغی های حیاط به داخل حسینیه می روم، در طبقه­ ی بالای حسینیه هنوز سفره­های افطار پهن است. یکی از مسئولین دفتر از من می­خواهد برای کمک به آماده سازی برای شروع مراسم به طبقه پایین بروم، ولی وقتی به آنجا می روم، همه چی آماده ی شروع مراسم است و مهمانان آن جا نشسته اند و حضور خانواده های شهدای ترور مجلس از بیداری همیشه ی جبه­ی حق علیه باطل خبر می دهد. هنوز بچه­‌ها در حال جمع و جور کردن وسایل افطاری هستند و رفت و آمدشان بر شلوغی حیاط اضافه می کند.

قرآن در حال تلاوت است و کم کم میهمانان در مراسم حاضر می شوند، ولی بزرگانی همچون وحید جلیلی و فریدون عباسی ترجیح می دهند، در شلوغی حیاط پاسخگوی جوانان جبهه فرهنگ باشند. دوست ما بی­خیال استاد راهنمایش نشده و همچنان در اطراف دکتر عباسی می چرخد. در گوشه­ ای از حیاط عکسی از روزهای انتخابات  به روی بنر چاپ شده است تا مهمانان با آن عکس بگیرند، به پیشنهاد عکاس ما هم با این حماسه جمهوریت عکس می­گیریم، البته جداکردن دوستان از اقای جلیلی حدیث مفصل دارد. صدای شروع ناگهانی موسیقی توجه شلوغی حیاط را به خود جلب می کند، موسیقی آهنگ آشنایی است که در چند هفته­ ی گذشته به خوبی منتشر شده بود و سعی داشت در سر سفره های رنگین فقرا را یاد آور شود.

در حین مراسم، یک نفر از میهمانان بدون هماهنگی از صندلی خود بلند شده و مشغول صحبت می شود، خودم را به حسینیه می رسانم، هنوز در حال صحبت است و میکروفون را هم به او رسانده اند، از کناری خود در مورد او می­پرسم، می گوید از پیشمرگان کرد دوران جنگ است. هنوز هم دغدغه کشور دارد و در حرف­هایش از این که دنبال کاری برای خدمت به کشور است می گوید.

دوستان قصد رفتن دارند، من که از بی خوابی سردرد  هم گرفته ام، بین رفتن و ماندن، ماندن را ترجیح می دهم تا از مراسم استفاده کنم. سردار قاآنی، جانشین سپاه قدس، سخنران ویژه مراسم امشب است. از فیلم­ها هم، که فرهنگ شهادت را می­خواهند در پریدن روی مین ب درخواست فرمانده نشان دهند، گله دارد، می گوید به گوش کارگردان­ها برسانید عملیات ها با برنامه بوده است و از شهادت طلبی گروه­هایی شناسایی در خنثی سازی مین ها در قبل از عملیات می گوید.

خواننده نوجوانی برای اجرا به روی سن می رود، جایی که نشسته ام پشت پنکه است و دید خوبی از مراسم ندارم. کسانی که رفته اند لیوان هایی که در آن آب خورده­اند را سر جای خود گذاشته اند و ردیف های از لیوان در حسینیه شکل گرفته است، به شکلی که اگر کسی تازه بیاید فکر می کند، این ها قسمتی از دکور مراسم است. جابجا می­شوم تا سن را بهتر ببینم، اینبار کمی بهتر می شود، می توانم از درون دوربین سن را ببنم. کلیپ پایانی مراسم که پخش می­شود، کامل جابجا شده و جلوتر می­روم تا دید بهتری به پرده داشته باشم.

 ۲۳:۰۸ است که مراسم تمام می شود. به حیاط می روم، هنوز هم شلوغ است، علی نصیرنژاد را می­بینم، او را با آهنگ “الو کری” می­شناسم، دمپایی هایش را گم کرده است و دنبال آن ها می گردد، اما ظاهرا تنها نیست و ستاد دمپایی گمشدگان اعضای زیادی دارد. با تعدادی از بچه­‌های دفتر از زوایای مختلف “خویش انداز” می گیریم. کم کم به ساعت ۱۲ نزدیک می شویم، ستاد دمپایی­ گم­شدگان تقریبا منحل شده است، خستگی امانم را بریده است و می روم، اما حیاط هنوز هم شلوغ است.