به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار» به نقل از خبرگزاری تسنیم، مستند «با صبر زندگی» چند هفته قبل رونمایی شد. این مستند داستان تبادل اسرای فوعه و کفریا را روایت می کند. تبادلی که با خیانت همیشگی داعشیها تبدیل به یک تراژدی شد.
وحید فراهانی کارگردان، امیر مافی نویسنده و گوینده گفتار متن و کمیل احمدی مدیر تولید مستند مهمان خبرگزاری تسنیم بودند و درباره فعالیتهایشان در عراق و سوریه به بهانه جدیدترین اثرشان «باصبر زندگی» صحبت کردند.
بخش اول این میزگرد در ادامه منتشر میشود.
مستند خیلی خوب روایت شده است. فراز و فرودها مثل یک فیلم داستانی است. مخاطب واقعا در دو صحنه غافلگیر می شود، یکی صحنه به زمین افتادن آن نظامی سوری که خبر فوت خانواده اش را می شنود و دیگری هم اواخر مستند که خبر فوت آن دو نوجوان را به خانوادهاش میدهند.
فراهانی: بعضی چیزها دست ما نبوده است. بعد از مبادله داخل اردوگاه راه می رفتم و دوربینم را می گرداندم تا همه چیز را ببینم. اتفاقات عجیب و غریبی آنجا رخ می داد. هرکدام از خانواده ها داستان های مختلفی از زندگی شان در زمان اسارت و بعد از مبادله داشتند، هر کردام از این داستان ها می توانست روایت یک مستند باشد. در لحظه ها آخری که داخل اردوگاه بودم آن خانواده را دیدم. خانواده ای که خبر فوت دو فرزند نوجوانشان را به آنها می دهند. تمام چیزهایی که وارد مستند شده و آن را بهتر کرده است، عنایت اهل بیت(علیهم السلام) است. حساب و کتاب های ما نقشی نداشته است.
متن مستند چطور روایت و نوشته شد؟
فراهانی: رافکات ها را نشان امیر مافی دادم. او گفت به شرطی متنش را می نویسم که خودم هم بخوانم. من هم از خدا خواسته پذیرفتم!
یعنی توالی رافکاتها را آماده کرده و متن اولیه را خودتان نوشته بودید؟
فراهانی: در حقیقت متن اولیه اطلاعات را خودمان نوشته بودیم و سپس آقای مافی ادامه دادند.
متن نریشن را براساس درام مستند، عقب و جلو کردیم
مافی:متنتغییرات کوچکی در چینش ایجاد میکند. برای نهایی شدن، وحید متنها را بر اساس نریشن تصاویر، عقب و جلو برد یا پس و پیش کرد اما سیر روایی همان بود. برای مثال در مواردی همانند ورود بیشتر ابوعلی یا تاکید روی ابوزهرا تغییراتی بعد از نسخه اولیه داشتیم. این موضوع باعث میشد که درام کار رعایت شود و مخاطب نیز آن را دنبال کند. در گفتوگوها به این نتیجه رسیدیم که ما باید خط سیر دراماتیک خود را حفظ کنیم. نکته این بود که وحید در روز آخر فیلمبرداری، ابوعلی و ابوزهرا را از دست داده بود و نتواسته بود اینها را ببیند.
البته ابوعلی را در فرودگاه با مادرش میبیند که نمیتواند به دلیل شرایط امنیتی فیلمبرداری کنند. بنابراین دوباره وحید در راش ها دنبال تصاویر این دو نفر گشت. برای مثال تصویری که به بیمارستان میرویم و با پلان ابوعلی شروع میشود را در تصاویر پیدا کرد که اولی را از دست ندهیم. به نظرم حیف شد و اگر آن دو را داشتیم بهتر میشد.
ماجرای عجیب پیدا شدن مادر ابوزهرا و رو به رو شدن مادر و پسر
فراهانی: ابوعلی راننده بود و با بچههای سیستان کار میکرد اما باید به دمشق میآمد. بنده خدا از تهران آمده بود و نگران مادرش بود. همراه ما در جایی که میخوابیدیم بود و فهمیده بود تروریستها عکس مادرش را در جایی گذاشته اند. همان طور که میدانید تروریستها برای این که نشان دهند ما به این افراد کمک کرده ایم، عکس گرفته بودند. بنابراین فهمیده بود مادرش به بیمارستانی در ترکیه رفته است. سپس در روز آخر که مادرش آمد به آنها ملحق شدیم و در پروازی از حلب به دمشق آمدیم. صحنه عجیبی بود. در ابتدا گمان میکرد مادرش را از دست داده است. خواستم فیلمبرداری کنم که شرایط امنیتی اجازه نداد. قبلا هم تذکر داده بودند و نمیشد. از طرف دیگر شب قبل هم ابوزهرا را از دست دادیم و روز بعد هم او را پیدا نکردیم. چرا که به صورت میانگین حدود هزار خانواده بودند که خیلی سخت بود و نتوانستیم به او نزدیک شویم و از او شماره تلفن بگیریم. تصویربرداری از او سخت بود.
خودتان دوست دارید مستندساز جنگ(راوی فتح) باشید و در این راه ادامه بدهید یا در شرایط خاص امروز مستند ساز جنگ شدید؟
مستند سازی بحران پتانسیل بسیار خوبی برای ارتباط با مخاطب عام دارد
فراهانی: من دوست دارم از دل مردم حرف بزنم. بعد از جریان بیداری اسلامی، متناسب با فضایی که دوستان نصر تیوی داشتند، کار کلیپ و بحث سیاسی را به این شکل دنبال میکردم. میدیدم این موضوعات کلان تر است. در حقیقت دوست داشتم در فضای بینالملل کار کنم تا این که بحث تکفیری و داعش به وجود آمد. چند کار داخلی انجام دادم و بعد از این که بحث داعش ایجاد شد دغدغه من این بود که به این سمت برویم که جزو اولین نفرات باشیم که در این حوزه فعالیت می کند. از طرف دیگر هم حس کنجکاوی داشتم که الان چه خبر است؟ بدین معنی که ورود به معرکه و جنگ را خودم دوست داشتم. این موضوع بعد از سفر اول و تجربه اول، تبدیل به علاقه شد. به نظرم پتانسیل زیادی وجود داشت. فکر میکنم وقتی از بیرون با مخاطب داخلی ارتباط برقرار میکنید، بهتر است و تاثیر بیشتری دارد.
الان چند مستند با ژانر بحران سوریه دارید؟
فراهانی: ما بیشتر در عراق کار کردیم. از ابتدا قصد داشتیم به سوریه برویم که نمیشد. با آقای سید هاشم موسوی(تهیه کننده مستند) تصمیم گرفتیم به عراق برویم. با پاسپورت زیارتی به عراق رفتیم و با عراقیها دوست شدیم. همیشه این گونه بود که از ایرانیها دوری میکردیم و میدانستیم خط قرمزها چیست.
احتمالا به بغداد رفتید.
اتفاقات اولین سفر به عراق؛ از ممنوعیت ساخت مستند تا علاقه زیاد به حضور در جبهه جنگ
فراهانی: بله. به بغداد رفتیم. برای اولین کار یعنی « بدون مرز عشق ۱» و در همان ابتدای کار با یکی از این بچهها ارتباطی گرفتیم. نام او شعلان بود. جوان عراقی بود که در بخشی از سپاه بدر مشغول بود. در سفر اول با آقای موسوی همراه شدیم. ایشان در فرودگاه دنبال ما آمد و ما شبانه از بغداد گذشتیم. فضای شهر کاملا شاد بود اما وقتی ده کیلومتری فاصله گرفتیم، کلا همه چیز برعکس شد.
شعلان توجیه نبود که ما از بحثهای حفاظتی فراری هستیم. ما را نزد بچههای ایرانی برد. مقر اینها بالای ایرانیها بود. چهرهها ایرانی بود و ایرانی حرف میزنند. ما در اتاق کناری نشستیم، یکی از بچههای رزمنده دیرتر آمد و با ما همسفر شد و پرسوجو کرد. کولههای ما را دید و گفت نکند برای ساختن مستند آمدید؟ گفتیم بله. این خبر به گوش فرمانده مقر رسید. فرمانده مقر عراقی بود و آنها توجیه کردند که این اقدام ممنوع است. به ما هم وقت جلسه و دیدار نداد چرا که قبل این به ما قول داده بودند. در نهایت، شعلان، در رودربایستی قرار گرفت و ما سربار او شدیم! شب، ما را جایی برای خوابیدن برد. در اتاق را قفل کرد و گفت صبح دنبال شما خواهم آمد. کنار آن جا هم توپخانه بود و اولین تجربه جنگی من آنجا بود که دیوارهای اتاق و زمین میلرزید. من به این فکر افتادم که از این موقعیت استفاده کنم. به شعلان گفتم ما را به منطقه ببرد. او هم تعجب میکرد که چرا ما این اندازه دوست داریم به معرکه برویم اما باز هم رد میکرد.
لطف ائمه کلید نجات و زمینه ساز ساخت اولین مستند شد
مگر نگفتید که فرمانده مخالفت کرده بود؟
فراهانی: بله. ولی ما اصرار میکردیم. صبح دنبال ما آمد. شب به این فکر کردم که درباره شعلان مستند بسازیم. این موضوع را به آقای موسوی نیز گفتم. با این فضا که این دانشجو بود و درس را رها کرد و به خاطر جنگ به جبهه آمد. گفتیم که با او همراه شویم که هم منطقه برویم و هم این که دنبال او خواهیم رفت و تصویربرداری انجام میشود.
جالب بود که پدر او تاجر بود و او همه چیز را رها کرده است و به منطقه آمده است. از طرف دیگر دوست داشتیم تفاوت فضایی را نیز نشان بدهیم. این که در ۱۵ کیلومتری شهر فضای جنگ است و در داخل شهر فضا متفاوت است. این موضوع را با او نیز مطرح کردیم و او هم راغب شد. سپس به منطقه رفتیم و برای ما توضیح داد. در برگشت، فرمانده ما را دید و برخورد کرد. این بنده خدا هم در رودربایستی با ما قرار داشت، ماشین و اسلحه را تحویل داد و لباس شخصی پوشید. با دوست خود تماس گرفت که در یکی از وزارتخانه های ارتش عراق بود که کارت و یک اسلحه داشت. دنبال ما آمد چون کارت داشت. به نظرم این موضوع نیز لطف ائمه بود. چرا که این کارت کلید نجات بود. در عراق از هر گیتی میخواهید عبور کنید باید کارت داشته باشید. اگر کارت نبود ما آواره بودیم و ممکن بود ما را تحویل سفارت دهند و دیپورت شویم. ایشان ما را برد و دو سه روزی با آنها بودیم تا این که با بچههای گردان سیدالشهدا آشنا شدیم. این موضوع نقطه عطف کار شد.
با روابط عمومی گردان صحبت کردیم و گفتیم میخواهیم خط برویم. میدانستیم اینها تشکلی هستند که نیروهای مردمی را جذب کردند. میخواستیم نشان دهیم اینها چه کسانی هستند. حشد الشعبی کیست و چه کاری انجام میدهد. فهمیدیم اینها الان در سوریه هم فعال هستند. این کار اول ما شد. بازگشتیم و بازخورد این کار خوب بود. هم در داخل و هم بچههای عراقی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتند. در ابتدا در آنجا فهمی از مستند نبود. خودشان با موبایل فیلم میگرفتند. مراتب بالاتر یعنی در حد سپاه بدر، دوربین داشتند اما در گروههای کوچکتر این طور نبود که رسانهای برای کار جدی حضور داشته باشد.
همین روایت شما از یک گردان در حشدالشعبی احتمالا باعث رفت و آمدهای بعدی و خانوادگی شما و فرمانده شد، همینطور است؟
فراهانی: بله. فرمانده هم به منزل ما میآید. دخترش با یک عراقی ازدواج کرده بود و تهران زندگی میکردند. میگفت من خانه دخترم نرفتم ولی خانه شما را دوست دارم بیایم به خاطر کاری که کردید. عبارت خودش این بود که با این فیلم پرچم ما را بالا بردید. همین باعث شد در سفرهای بعدی به ما ماشین میدادند و اسلحه میدادند. فرمانده انگشتری به من هدیه داد که میگفت از سید حسن نصرالله هدیه گرفته است. عزیزترین چیز زندگیاش بود ولی به ما هدیه داد چرا که فیلم ساختیم.
کار بعدی مستند «بدون مرز عشق ۲ » بود؛ درست است؟
فراهانی: بین این ها،کاری به نام «عصر جمعه» انجام دادیم. در مورد آوارههای موصل ورقه است. دغدغه من این بود که وارد عراق شویم، من خیلی خوشبین نبودم با یک سفر بتوانیم دست پر برگردیم. من به این نیت رفتم که یک بخشی را برداشت کنیم تا راه باز شود و در سفرهای بعدی کار را تمام کنیم. در خبرها خوانده بودم که اهالی موصل و رقه که شیعه و سنی هستند مهاجرت کردند و در موکبهای اربعین ساکن شدند. این برای من انگیزه جدی شد که تصویر این موضوع را بگیرم. از ابتدا هم با این گروههای عراقی همراه شده بودیم میگفتیم ما را باید به زیارت امام حسین (ع) ببرید و در راه می خواهیم دو سه روز در موکب های اربعین صحبت آوارگان جنگی موصل و رقه را بشنویم؛ میگفتند نمیشود و ممنوع است و نمیتوان سمت شان رفت. ما نمی دانستیم چرا این حرف را میزدند. سراغ مسئول روابط عمومی گردان سیدالشهدا رفتیم و به او هم این مطلب را گفتیم. فرمانده اینها روز آخر گفت اینها را به عنوان تشکر زیارت ببرید و بعد به فرودگاه برسانید. ما هم گفتیم آنجا ببرید، گفتند نمیتوانم هماهنگ کنم.
کار دوم، مستند گزارشی از فضای موکب های اربعین
ارتباطی از یک کانال دیگر زدیم و در نهایت خودمان توانستیم با یکی از بچههای وزارت ورزش آن جا کمک بگیریم. چون دولتی بودند ماشین داشتند و ما را قبول کردند که همراه خود ببرند. این ارتباط را نیز آقای موسوی زحمت کشید. در نهایت ما رفتیم و با اینها شروع به مصاحبه کردیم و فیلم گرفتیم. غروب شد و یک کار ۲۰ دقیقهای درآمد. در حقیقت یک مستند گزارشی از فضای موکبها تهیه کردیم. وقتی غروب شد یکباره دیدم پلیس چند متر آنطرف تر ایستاده است، ما را دید و واکنشی نشان نداد. چند موکب جلوتر رفتیم و در حال مصاحبه با ایک اهل تسنن بودیم که ماشینی آمد و فردی هیکلی داخل ماشین بود. چنین چیزی را در ارتشیها ندیده بودیم. گفت جواز نشان دهید. ما هم پاسپورت را نشان دادیم و گفت جواز کار و فیلمبرداری را باید نشان دهید.
«سید» رمز نجات از استخبارات عراق!
من روی زمین نشستم و شروع کردم که رم را فرمت کنم تا آن ها نبینند که چه چیزی گرفته شده است. البته این را هم باید بگویم که وقتی با مردم صحبت کردیم، تازه فهمیدیم که چرا ما را پیش آنان نمیبرند. این بندگان خدا آواره بودند و بعد از چند روز با مشکلاتی همچون دکتر و غذا و غیره درگیر میشدند. اینها میخواستند این مسائل ثبت و ضبط نشود. البته دولت به اینها کمک میکرد و برنج و روغن و وسائل مورد نیاز را میداد اما ظاهرا کافی نبود. کار ما به این دلیل ممنوع بود و ما نمیدانستیم شرایط چنین است والا خود را به این دردسر نمیانداختیم.
پاسپورت من را دید و بیسیم زد و گفت چه کسی اینها را از دروازه نجف عبور داده است؟ ارتباط با گیت نجف گرفت. البته ما چون در ماشین واسطه وزارت ورزش عراق بودیم عبور کرده بودیم. گفتند باید به استخبارات بروید. در هارد ما هم تمام فیلمها جنگی بود و اگر میگرفتند همه را پاک میکردند و دوربین هم احتمالا جلب میشد. جالب است که دوربین هم اجاره بود. بعد از این که بیسیم زد، پاسپورت سید هاشم موسوی(تهیه کننده) را نگاه کرد. من هم در همان لحظه متوسل امام حسین (ع) شدم و خواستم این آخر کار حل شود. یکباره پاسپورت سید را نگاه کرد و دید «سید» نوشته است. پرسید سیدِ کجا هستی؟ سید هم گفت بچه موسیبنجعفر هستم. او هم گفت من هم سید حسینی هستم و فقط چون سید هستید آزادید که بروید!
از آن موکب ها و از این ماجرا بالاخره خروجیای برای نمایش داشتید؟
فراهانی: بله، کار ۲۰ دقیقهای به نام «عصر جمعه» تهیه کردیم. درباره حال و هوای اربعین بود. از تلویزیون هم پخش شده است. ابتدا شبکه افق پخش کرد.
تاکسی گرفتیم و دیدیم در گیت نجف همه را میگردند. شانس آوردیم که راننده تاکسی هم آشنا بود و من هم صندلی عقب کلاه روی سرم گذاشته بودم و این طور شانسی رد شدیم. سفرهای بعدی چون ما را تحویل گرفته بودند از فرودگاه تا محل اسکان می بردند و میآوردند.
عنوان مستندهای بعدی چه بود؟
فراهانی: «بدون مرز عشق ۲» بود. داستان آن درباره رزمندهای در گردان سیدالشهدا بود. بعدی «بدون مرز عشق ۳» بود. هم چنین کار های بعدی هم «تکتیرانداز»، «سلفی با ابومهدی» نام داشت. در عراق هم مستند «ابوضرغام» را کار کردیم که کار آخر ما بود. این سری سراغ یک ارتشی رفتیم که فضایی کاملا متفاوت با رزمنده ها داشت.
مستند «ابوضرغام» هم منتشر شده است؟
فراهانی: بله. امشب احتمالا پخش خواهد شد. گفتهاند در شبکه یک پخش خواهد شد. در حالوهوای بحث موصل است. هنگامی که برای آزادسازی موصل رفتیم، در آزادسازی اطراف موصل و فرودگاه حاضر بودیم و مستندی تهیه کردیم.
حدود ۲۰ مستند بحران را کارگردانی کردم
تمام کارهای شما با همکاری موسسه اوج تهیه میشود. درست است؟
فراهانی: بله. سازمان اوج از ما حمایت کرد. از آنجا بود که دنبال کار سوریه رفتیم. قبل از «با صبر زندگی»، مستند «با مرگ زندگی» را درباره شیعیان نبل و الزهرای سوریه ساختم. یک مستند هم درباره مسیحیان سوریه کار کردم. این کارها پخش شده است ولی هیچ گونه کار خبری برای اینها انجام نشده است. مجموعا حدود ۲۰ مستند در حوزه مستند بحران انجام دادم. دوست دارم همین را ادامه دهم.
چرا بعضی از این مستندها خبری نشده است؟
فراهانی: بد سلیقگی رسانهها در زمان پخش مستند جبهه مقاومت و کم بودن تبلیغاتش باعث شده تا کمتر دیده شود.
مافی: خبری شده است. ممکن است یکی پررنگ و دیگری کم رنگ تر بوده باشد.
احمدی: اوضاع کمی تفاوت دارد. حالا دیگر در تولید قوی هستیم اما در توزیع و انتشار ضعف داریم.
فراهانی: بد سلیقگی است که مثلا مستند را در زمان پخش مسابقه های پر بیننده «خندوانه» پخش کردند. نگاه ما این است که عموم جامعه را مخاطب قرار دهیم. متاسفانه با کار قدری جوگیرانه هم برخورد میکنند. کار «سلفی با ابومهدی» پخش شد و در شبکه های افق، مستند و سه سیما دیده شد. وقتی میخواستند شبکه یک نشان دهند گفتند حرفها مشکل حفاظتی دارد در حالی که ۶ ماه کار از رسانه ملی و شبکه های مختلف پخش شده است! میخواهم بگویم که رغبت وجود داشت اما داستان متفاوت بود. کسی هم نمی گوید مشکل چه بود.احتمالا داستان این مشکلات از جای دیگری است. بعضی ها اذیت می کنند تا کار پیش نرود.
ماجرای تهیه دوربین هلیشات از مستند سازان روس
به نظر من حسادت و رقابتی وجود دارد. یکسری نهادها هستند که بودجه این نوع تولیدات را دارند و خروجی ندارند وقتی میبینند این خط باز شده و تولید میشود قدری اذیت میکنند تا کار پیش نرود. برای مثال تصویر هلیشاتی در مستند با صبرزندگی وجود دارد. هم زمان با آن، گروه مستندسازی بودند که هلیشات داشتند و ما گفتیم کار شما تمام شد به ما بدهید تا ما انجام دهیم اما ندادند. روز بعد یک گروه روس آمدند و من نگاه میکردم چند نفر هستند و چه میکنند. این گروه مستندساز روس هم هلیشات داشتند و من گفتم ببینیم اینها کمک میکنند یا خیر. گفتند دو روز دیگر به حلب بیایید به شما میدهیم. بهترین تصویر را هم دادند. به نظرم تصاویر بسیار به جا و زیبایی هم شد.
ادامه دارد . . . (قسمت دوم این میزگرد بصورت کامل درباره مستند باصبر زندگی است که به زودی منتشر میشود)