به گزارش «عمار فیلم»، ظهر، بعد از استراحتی کوتاه در یادمان هویزه، دنبال سوژه برای کمپینهایمان بودم وسط جمعیت، خانمهایی با لباس محلی بختیاری دیدم در بین آنها همین که مادر صلواتی را دیدم فهمیدم این گروه از شهر خودمان آمده، شهرستان بختیارینشین خوزستان، باغملک.
مادر صلواتی همسر شهید عیوضی است که در اکثر مجالس با ذکر صلوات جمع را با خود همراه می کند و هر جا باشد، آنجا صلوات باران می شود.
کاروانشان به همراه خانواده شهدایی از مسجدسلیمان و کرج از طرف بنیاد شهید آمده بودند، از مسئولشان وقت اکران گرفتم و بنا بود پس از روایتگری به سینما سنگر بیایند.
به همراه دیگر خادمین سینماسنگر وسط جلسه نشسته بودیم که از راه رسیدند، گفتم پاشید پاشید اینها همشهریان ما هستند الان سنگ تمام میگذارند، مادر صلواتی که با عمار آشنایی داشت با ما همراه شده بود و دیگران را به تماشای فیلمها دعوت میکرد.
همسر شهیدی از استان البرز که پیش از آنها وارد شده بود با شوق و ذوق به گونی های سینماسنگر دست میکشید و می گفت این سنگرها را که در فیلم ها می دیدم همیشه آرزو داشتم واردشان شوم اول فکر کردم منظورش سینماسنگر است اما بعد گفت برایم جالب بود که چگونه با این سقف کوتاه، رزمندهها وارد میشوند و مهمات را داخل میبرند البته که سنگر همان سنگر بود ولی این بار سنگر جنگ سخت نبود بلکه سنگری بود در دل جنگ نرم…
خلاصه… تصویربردار دوربین را آماده کرد تا بتواند سوژه های نابی برای خود شکار کند و با جاگیر شدن خانواده شهدا که چند نفری هم هنوز مشغول عکس گرفتن از طاقچه و سنگر بودند، اکران شروع شد بعد از نماهنگ اشک آینه، فیلم “دایو” پخش شد.. یکی نبود بگوید خدا خیرتان بدهد چرا این فیلم… دایو که همه پلان هایش تاریک است وسط ظهر هیچی معلوم نبود من که فقط صدا را می شنیدم.
مادر صلواتی که با گرفتن عکس همسر شهیدش آن را به دوربین نشان میداد، اواسط فیلم بود که سرکاروانشان سرش را داخل سنگر آورد و گفت کاروان باغملک و مسجدسلیمان؛ اتوبوسها آماده حرکت است. در عرض یک دقیقه همه از ترس اینکه از اتوبوس جا بمانند سنگر را خالی کردند و اما مادر صلواتی هنوز نشسته بود مستأصل مرا نگاهم میکرد انگار که اجازه رفتن میخواست گفتم اشکال ندارد شما هم تشریف ببرید… سوغاتیاش برای ما کیسه “گندم برشته” بود.
یکیشان هم موقع رفتن عکس شهیدش را به پرده پروژکتور کشید و رفت، دیدم از پشت سنگر مشتی خاک برای تبرک جمع کرد و با خود برد حقیقتا این سنگر بود که با حضور آنها متبرک میشد.
دوربین به دست ورودی سنگر ایستاده بودم چند زائر که فکر میکردند اینجا عکاسی است به سمت من آمدند گفتند اینجا عکس یادگاری می گیرید هزینه اش چقدره؟ گفتم بله شما بفرمائید فیلم ها رو ببینید عکس هم میگیریم.
یکیشان گفت من هر سال مناطق میآیم و سال قبل هم این سنگر را آمده بودم دو سه نفری مهمان سنگر شدند و در همان زمان چند دقیقهای نماهنگ لبیک با نوای صادق آهنگران را دیدند و زیر لب با آن زمزمه می کردند دیگری هم ایستاده سینه می زد.
سلفی های گاه و بیگاه و عکس های یادگاری هم معضلی شده بود وقت نمیشناخت هر کس می آمد به گمان اینکه سنگر از یادگاری های دوران جنگ است میآمد و عکس می گرفت.
کنار غرفه فروش با زائری که از تبریز آمده بود صحبت میکردم بلکه بتوانم سوژه ای برای کمپین حمایت از تولید ملی پیدا کنم سوژهای پیدا نمیشد اگر هم بود سوژه نابی از آب در نمیآمد، خانم مسنی آمد و با اشاره به آثار منتخب به زبان ترکی سوال میپرسید هر چه تلاش میکردم چیزی متوجه بشوم، نمیشد… زائر جوان دیگری از کاروان خودشان را آوردم گفتم ترجمه کن… چند کلمه ترکی بین آنها رد و بدل شد گفت می پرسد این آثار همین است که داخل سنگر اکران میشود جوابش را گرفت و رفت.
قطعی برق سنگر هم برای خودش داستانی شده بود کلی مخاطب جمع میکردیم میآمدیم و با سنگر خاموش مواجه میشدند و بر می گشتند.
با راه افتادن غرفه فروش واحد خواهران بازار جذب اکران کننده و فروش رونق بیشتری گرفته بود و آنها از فرصت پیش آمده غرفه فروش نهایت استفاده را میکردند و همزمان با فروش، جشنواره را معرفی میکردند با آمدن کاروان ها هم فوری ارتباط میگرفتند و به آنها وقت اکران میدادند.
شب بعد از نماز به دانشجویان دانشگاه علم و صنعت تهران، وقت اکران دادیم فیلم کوتاه “کولبر” و بعد از آن مستند “وحید” را اکران کردیم، روایتی از زندگی شهید دیالمه بود، مستند برایشان خیلی جذاب بود و می گفتند چقدر این شهید گمنام و این اثر چقدر برای معرفی او موثر است.
وسط اکران با معرفی کمپینهای حمایت از “تولید ملی” و “کار و کارگر ایرانی” به دنبال سوژه برای مصاحبه میگشتیم، که این کار به یک گعده داغ و حسابی تبدیل شده بود هر کدام در بحث اقتصاد مقاومتی نظری داشت یکی از کالای داخلی راضی بود و دیگری نه … برای جواب دادن به سوالاتشان و ختم بحث جدلشان موشن گرافی “انتخاب با خودمونه” را برایشان اکران کردیم بعد از اکران با کف زدن گویا به جواب سوالاتشان رسیدند. برای کمپین ها همچنان دنبال سوژه ناب بودیم که حرف جدیدی برای گفتن داشته باشند.
ساعت ده و نیم شب بود که به گروهی از دانشجویان وقت اکران دادیم، سر وقت آمدند و در کنارشان کاروان خانوادگیای به تماشا نشستند هر چه فیلم اکران میکردیم از جایشان تکان نمیخوردند و با کلمه ” بعدی ” خواستار ادامه برنامه بودند، دیگر وقت گذشته بود و جای اغماضی نمانده بود با یک صلواتی به کار سینماسنگر خاتمه دادیم.