به گزارش «عمار فیلم» به نقل از رجانیوز، یوسفعلی میرشکاک را شاعر و نویسنده ای صریح و منتقد می شناسیم. میرشکاک، از سال های نخست پیروزی انقلاب، زمینه های مختلفی را تجربه کرده؛ از شعر و نقدهای ادبی گرفته تا طنز و مقالات سیاسی و مذهبی. در نشریات شاخصی چون سوره و صبح، فعال بوده است. حشر و نشر مستمرش با شهید آوینی، او را به یکی از اصلی ترین تصویرگرانِ راوی فتح تبدیل کرده است. آشنایی میرشکاک با آوینی، فرصت مغتنمی است تا از او درباره آرای سید شهیدان اهل قلم در حوزه های مختلف بشنویم.
متعرض ماهیت سینما شد
سخن سید در اغلب عرصهها سخنی درخشان و تأویلی است. دستکم در این سرزمین، ایشان اولین کسی است که متعرض ماهیت سینما میشود، البته امام قبل از ایشان ماهیت سینما را آشکار کرد، ولی کسی التفات نکرد. امام میفرمود ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم. به اعتقاد بنده این تعرض به ماهیت سینما است. امام که اهل سیاست به معنای متداول کلمه نبود. عارف و حکیم بود. میشود گفت برآیند تمناهای حقانی همه اهل حکمت جهان اسلام (نه فقط هم تشیع) بود. از ابن عربی گرفته تا سید حیدر آملی و ملاصدرا و بقیه بزرگان. چرا او باید راجع به سینما اینجوری سخن بگوید؟ امام مقدمات را نمیگفت، تمام بزرگان اهل فلسفه و اهل عرفان مقدمات را بیان نمیکنند، به سراغ اصل مطلب میروند و نتایج را میگویند. فارابی هم همین جور است. برای همین خیلیها چون فاقد مقدمات هستند، نمیفهمند که او چه میگوید.
این که خیلی از ما فکر کردیم میتوانیم سینما را یک جوری مسخر کنیم و الان بدبختانه بد جوری بیخ ریش ما گیر کرده است به خاطر همین است. امیدوارم این جشنوارههایی که دارند خرجشان را از جشنواره فجر سوا میکنند، به آن سمت بروند که سینما واقعاً تغییر ماهیت پیدا کند. امام نمیفرمود که قلب ماهیت و تغییر ماهیت محال است. اگر ممکن است، ما با سینما موافق هستیم. سینمایی که ماهیتش فحشا است، اگر بتواند از این ماهیت به ماهیت دیگری برود، دچار استحاله و دگرگون بشود. هیزم میسوزد و خاکستر میشود و خاکستر دیگر هیزم نیست، دیگر درخت نیست. اگر این اتفاق بیفتد، سینما سینمای ماست.
چرا آوینی به سینمای داستانی رو نیاورد؟
آقا سید مرتضی این را به خوبی میدانست و برای همین چون هنوز مقدمات سینمای دگرگون شده فراهم نشده بود، به سینمای داستانی رو نیاورد. این سؤالی است که خود بنده از او پرسیدم. شما چرا داستانی نمیسازید؟ ایشان میفرمود من در دوربین خودم تصرف میکنم، میتوانم این کار را بکنم، اما اگر بخواهیم داستانی بسازیم باید به سمت درام برویم. فردا یک هنرپیشه زن لازم داریم، هنرپیشه مرد لازم داریم. خودت بهتر میدانی که اینها ولایتپذیر نیستند. ولایتپذیر نیستند یعنی چه؟ یعنی بازیگر آینه است دیگر. عالم او عالم انفعال است، اما انفعال در برابر حق نشان نمیدهد. در برابر باطل انفعال نشان میدهد. در این فیلم دکتر است، در این فیلم دزد است، در این فیلم قهرمان بوکس است، در آن فیلم جنایتکار است، در آن فیلم نقش فیلسوف را بازی میکند و الی آخر. بازیگر زن هم همین طور، یک بار در نقش روسپی است، یک بار نقش زن خانهدار را دارد و…
میگفت خوب ما چکارش بکنیم؟ حالا گیریم که ما بتوانیم بر اینها هم اعمال ولایت بکنیم، تصرف نفسانی اینها در همدیگر را چه بکنیم؟ از همان مقاله «دیدار و شنیدار در سینما» که سرآغاز وصل شدن من به آن اسطوره زنده بود، غالباً بحثهای ما بر مبنای حکمت تأویلی پیش میرفت.
وقتی که یک کارگردان فریفته بازیگر زن است، در فیلم آشکار میشود. این است که نمیتوانی خودت را از سینما پنهان کنی. اگر توی یک زره هم بروی و کلاهخود هم داشته باشی، سینما تو را آشکار و عریان میکند. آخر هنرهای نفسانی است، آخر تفصیل است. در یک رمان، معاشقه با واژهها تفسیر میشود. هر کس بنا به تجربهای که دارد، این را تصور میکند. اما سینما برای کسی مجال تصور و توهم هم باقی نمیگذارد. عیناً به تو آن را نشان میدهد.
مرتضی ولایت شناس بود
نباید بگوییم آوینی ولایتپذیر بود. پذیرفتن یک وجه قانونی پیدا میکند و چون ولایت یکی از اصول قانون اساسی است، بلکه اساس الاصول است، یک اقلیت مذهبی هم باید آن را بپذیرد و باید به قانون گردن بگذارد. مرتضی ولایتشناس بود، ولیشناس بود، فهم مرتضی از ولایت نظیر نداشت. وقتی که من حرفهایم را راجع به ولایت در شاهنامه و در شعر برخی از اکابر با سید در میان گذاشتم، ایشان مرا تشویق کرد که حتما اینها را بنویس. مقاله «پسرکشی و برادرکشی در شاهنامه» و چند مقاله دیگر در سوره چاپ شد. بحث ولایت در شاهنامه در کتاب «زیر سایه سیمرغ» آمده است. یافت مرتضی از ولایت به هیچ وجه سیاسی نبود. یافتی عارفانه، تأویلی و از منظر اهل حکمت بود. این خیلی مهم است.
به خاطر دارم از طرف وزیر ارشاد وقت به همه مطبوعات نامه دادند که چون میرشکاک ضد ولایت فقیه است، از چاپ اسم و شعر و مطلبش خودداری کنید. سید مرتضی آوینی همان وقت روی جلد سوره آورده است: غفلت و رسانهها فراگیر، یوسفعلی میرشکاک. گفت بنا نیست که من عکس روی جلد بزنم و اگر نه عکست را میزدم. آقای میرسلیم زنگ زد، گوشی را برداشت و به او گفت اگر یک نفر در این مملکت باشد که ولی فقیه را بفهمد، ایشان است. این تازه بعد از مقالات ولایت در شاهنامه بود. مرتضی مغلوب اهل سیاست نمیشد، به هیچ وجه. اگر انسان دینی را حتی در یک انگشتانه هم جا بدهند، دینی باقی میماند. چون که عهد او با من و حضرت عالی و عمرو و زید نیست. عهد او با حق سبحانه تعالی است.
آقا دستور داده و من باید اطاعت بکنم
خود بنده به ایشان گفتم چرا به آقا نمیگویی که ماجرا تمام شده است. گفت: آقا دستور داده و من باید اطاعت بکنم. گفتم پس به او بگو محمد هاشمی دارد چه کار میکند؛ چون ایشان با نامه آقا به صدا و سیما رفت و به او گفتند این رهبر شما است، رهبر ما سردار سازندگی است! مرتضی برگشت. به او گفتند آقای آوینی، ما آرشیو شما را پاک کردیم! آقای آوینی، ول کنید، الان عصر سازندگی است.
بار سوم رفت به صدا و سیما و راهش ندادند، دیگر گریهی مرتضی در آمده بود. بار سوم گفتم به آقا بگو، گفت چه بگویم؟ این ولایتفهمی است؟ یعنی اینکه تو درد را به خودت هموار بکنی. دست بر قضا آن وقتها یک روزهایی بود که میشد آقا را دید. گاهگداری آقا دنبال ما میفرستاد و خدمت ایشان میرفتیم. من مطلب را کف دست آقا گذاشتم. تازه اینجوری هم نه، خود آقا یادش هست. ما رفتیم بیت و یک کتی نشستیم، دست هم نبوسیدیم و فلان. آقا خندید و فهمید که یک خبری هست. گفت: ماجرا چیست؟ گفتم: مطلب از این قرار است. برای این که بنده دوباره مغلوب فره حضرتعالی نشوم، دیشب تا صبح بیدار ماندم و ذکر جدت امیرالمؤمنین را گرفتهام که بتوانم حرفم را بزنم، آقای محمد هاشمی با آقای آوینی و حکم حضرتعالی این طور میکند. آقای محمد خاتمی هم چنین میکند. وزارت ارشاد او هم از آن طرف گیر میداد که سوره مجوز ندارد، آخر کدام نشریه حوزه هنری مجوز داشته است؟
انسان اصیلی بود
مرتضی میتوانست در بیاید و علناً به آقا بگوید، آقا چیزی از آثار جنگ باقی نمانده و به کاری هم نمیآید، باید بازسازی بشود. مرتضی مثلاً میتوانست چهار تا رزمنده را جمع بکند و فضاسازی بکند. اما نه، او انسان اصیلی بود. در عین حال یک چیز دیگری هم بود؛ چون مرتضی در پرتو ولایت معصوم بود، ولی فقیه را میفهمید و مطلب را ادراک میکرد. خوب میدانست که آخر این کار روشنی است و رفت، طولی هم نکشید. آن خندهای که شما در فکه میبینید، قبل از این که به تعبیر شمس آلاحمد ور بپرد و به تعبیر ما به ایزدیان و آسمانیان بپیوندند، هرگز کسی در طول عمرش مرتضی را چنین خندان و سرمست ندیده بود. مرتضی ولی بود که ولایت را میفهمید. کسی که اهل ولایت است به معنای عام، باید یک چیزی از ولایت در وجودش باشد. آنهایی که در کربلا، خودشان را فدای آقا اباعبدالله کردند، هر کدام به قدر وسعشان حسین بودند. اگر از جنم حسین نبودند، فدای حسین نمیشدند. همه آنها خون خدا بودند. مرتضی ولی بود که ولی فقیه را میفهمید.
قبرستانی به نام آکادمی
شما میگویید دلیل توجه نکردن دانشگاهها به آثار شهید آوینی چیست؟ حالا مگر فقط ایشان است؟ فکر میکنید در دانشگاه ما، سنایی غزنوی را به معنای حقیقی کلمه مطرح میکنند؟ دانشگاه ما دانشگاه عنصری و فرخی و منوچهری دامغانی است. یک خرده هم اگر به سراغ سنایی بیایند، ابیات اصلی را از قصیده سنایی حذف میکنند. نمونهاش در کتاب سخن و سخنورانِ خر دجال آکادمی و رئیس همه آقایان، بدیعالزمان فروزانفر.
فقط مرتضی نیست! مگر سهروردی به معنای حقیقی کلمه مطرح میشود؟ مگر فردوسی به معنای حقیقی کلمه مطرح میشود؟ یک بار در آکادمی ما نشانی از حقیقت آیین شهریاری و پهلوانی که تعبیر امروزش را ولایت و بسیج میگوییم و شاهنامه اصلاً برای احیای این دو مفهوم نوشته شده است، دیدهاید؟ در روزگار ما بسیج همان پهلوان است و ولی همان شهریار. رستم ولایتپذیر و ولایتفهم است. میداند که این سهراب است، اما توسط تورانیان بزرگ شده. جنس تورانیان را خوب میشناسد. شما از این اندیشه هیچ خبری در آکادمی نمیبینید. از اندیشه حِکمی و معرفتی حافظ، چه نشانی در آکادمی هست؟ کار به ولایت فقیه نداریم، در کل آکادمیهای ما، چه وقت از شأن آقا رسولالله و شأن ائمه اطهار در ادب فارسی سخنی گفته شده است؟ آن وقت ما توقع داریم که مرتضی آوینی را در آکادمی بشناسند؟ درِ آکادمی بسته است.
من یک مصاحبه در سوره آقاسید مرتضی دارم، تیترش این است: “از تلخ پروا نیست.” آنجا گفتم آکادمی مرده است و هر استادی هم یک سنگ قبری از قبرستانی است به نام آکادمی، گورستان است. چه تحویل دادهاند؟ شاعر به آنجا برود، متحجر میشود. به تعبیر مرحوم آقاسید حسن حسینی، شاعری وارد دانشکده شد، دم در ذوقش را، به نگهبانی داد. چرا این آکادمی چنین است؟ برای این که اساس این آکادمی بر تقوا نبوده است و مسجد ضرار است. عین وزارت فرهنگِ پهلبد. این همه وزیر آمدند اما ساختار پهلبدی است و کاریش نمیشود کرد. آکادمی آدمهای یک وجهی و تک ساحتی را کار دارد. آدمهای چند ساحتی را بر نمیتابد و از آنها وحشت میکند.
میگویند مرتضی هایدگری است!
میگویند مرتضی هایدگری است! من نمیدانم روایت هایدگری دیگر چه صیغهای است؟ اگر روایت هایدگری این است که این همه انسان را برانگیزد، پس زنده باد آدولف هیتلر. وقتی که میگویند هایدگری یعنی فاشیزم. جرأت نمیکنند به آقاسید علی و آقاسید روحالله و اسلام فحش بدهند، میگویند آوینی هایدگری است. مرتضی به این حرفها چه کار داشت؟! او میدانست که بالاخره تو یا باید به فاشیزم متهم شوی یا صهیونیزم، یک تیغه این جوری گذاشتهاند و تو یا هایدگری و فاشیست هستی و یا صهیونیست. من تا الان ندیدم کسی فیلم هایدگری بسازد، ولی اگر مرتضی اولین مستندساز هایدگری بوده، بارکالله به مرتضی؛ چون هنوز صدای مرتضی زنده است. مرتضی با دلش فیلم میساخت، با شهودش فیلم میساخت. با مناجات شبانهاش، با دائم الوضو بودنش که پدر همه ما را در آورده بود.
جالب است حضرات غربی بعداً به شعرایی که برای هیتلر و موسولینی شعر گفتند جایزه نوبل دادند. آنها از تفکر هایدگر میترسیدند، نه از فاشیست بودن. هنوز خیلی از فاشیستها، نازیستها و کسانی که در اس. اس بودند، در آلمان و در اقتصاد اروپا همه کاره هستند. هنوز خیلی از یهودکُشهای آمریکایی در سنای آمریکا هستند. اگر هیتلر موفق میشد، آمریکا بزرگترین کشور فاشیست دنیا بود. چون آن مقدار آزاری که در آمریکا به یهود رسید، در هیچ کشوری این قدر به یهودیها آزار نرسید.
همه نفرینهای مرتضی گرفت
آنها شبیه بسیجیهای خودمان درست کردند، با موتور و چفیه و این حرفها. گفتند آقا بروید و سید مرتضی را بزنید. دم به دقیقه دو سه تا از این جوانها با چفیه میآمدند که کجاست این سردبیر شما؟ مرتضی نمیگذاشت ما واکنش نشان بدهیم، اینها را توی اتاق میبرد. توی اتاق سردبیر میرفتند و گریان بیرون میآمدند. البته اینها مایهی آزار سید نبودند. حضرات اهل سیاست میدیدند که دیگر راهی ندارد، با این سید چه کنند؟! به یارو میگویند، آقا به او پول نده، او هم پول نمیدهد. حقوقِ دار و دسته مرتضی را نمیدهند. مرتضی هم از جیب حقوق میدهد و به آقا هم شکایت نمیکند. به اصل کاری شکایت میکند. همه نفرینهای مرتضی گرفت و همه آنهایی که در حق مرتضی ستم کردند، یکی پس از دیگری رسوا شدند. دو سه تایشان ماندهاند که آنها هم به زودی رسوا خواهند شد. تا دل مرد خدا نآمد به درد، هیچ قومی را خدا رسوا نکرد.
کتاب بالینی مرتضی قرآن بود
کتاب بالینی مرتضی قرآن بود. مبنای فهم قرآن، قول ائمه و قول اهل حکمت است. اگر بر همان مدار به حرکت در بیایید، فهم قول مرتضی دشوار نخواهد بود. خیلیها به من میگویند، حرفهای مرتضی سخت است. بابا! مرتضی که دارد ساده حرف میزند، یعنی مرتضی تا آن جایی که ممکن است، مطلب را رسانهای میکند. عین خود امام که اندک اندک حکمت را آورد و با یک زبان به تعبیر ما «فرا رسانهای» بیان میکرد. اهل سیاست فوراً سود خودشان را در تکثیر آن میدیدند، اما کسی که در دوردستهای این سرزمین هم بود، مطلب را میگرفت و کنش لازم را از خودش نشان میداد.
به نظر من اگر مبانی ما مبانی مرتضی باشد، راه ما راه مرتضی باشد، فهم سخن مرتضی دشوار نیست. اما شاید ما تنبل شدهایم، ما در روزگاری به سر میبریم که کلام یا باید از روی نوشته فهم بشود یا به تکرار حلاجی شود. عین حرفهایی که وعاظ سر منبر میزنند و الا کسی گوش نمیدهد.
حقیقت وجودش را از همه پنهان کرد
این را بارها گفتهام و بگذار دوباره بگویم. بزرگترین ویژگی مرتضی نهان روشی او بود.« التقیه دینی و دین آبائی». نهان روشی به معنای پوزیتیو و مثبت کلمه را عرض میکنم. اینکه توانست حقیقت وجودش را از همه پنهان کند تا در فکه آشکار شود. مهمترین هنر مرتضی این بود که خودش را پنهان کرد. آن مرثیهای که من برای مرتضی گفتم، برای مرتضی آوینی که با او کار میکردیم و به معنای ظاهری کلمه نیست، برای مرتضای آخری است. مرتضی، تو مظهر اسمت بودی و سر همه ما کلاه گذاشتی، این اسم از بالا به پایین آمده است. اگر بتوانیم همت بکنیم، دوباره میتوانیم این اسم را بالا ببریم. قدر اسم خود را بدانیم انشاءالله. با رفتن سید مرتضی، مهار فرهنگ و هنر و ادب انقلاب گسسته شد. آنهایی که سید را شهید کردند، میدانستند که دارند چه کار میکنند. واقع ماجرا این است که ارتباط با عالم غیب این قدر دشوار نیست. دستکم برای مرتضی اندک اندک این دشواریها برطرف شد و شهود ایشان با غیب همتافت و یکی شده بود.
با جمع بین شریعت و طریقت به حقیقت رسید
«اولیائی تحت لوائی، لایعرفهم غیری»، حضرت حق سبحانه تعالی میگوید، حدیث قدسی است، دوستان خدا زیر قبههای حضرت حق هستند. همین که گفتم هنرش مکرش بود. هیچ کس نفهمید که او کیست؟ وقتی هم که فهمیدند، دیگر دیر شده بود. مرتضی نمیتوانست، حقیقت را فدای هیچ مصلحتی بکند و راضی نمیشد، هیچ حقی را به پای هیچ باطلی قربانی بکند، ولو این که مصلحت باشد.
برای آسمانیان عزیز بود و تقاضایش را اجابت کردند. یک رمزی هم در شهادت او هست. اگر کسی به صدق از ولی پیروی بکند، فرجامش این است. آقا حکم داد که روایت فتح از سر گرفته شود. فقط ایشان هم از دوستان جا مانده بود. همه بر و بچههای روایت فتح کوچیده بودند. ایشان هم کارش را کرده بود، اما پذیرفت. طریقت را میفهمید. کسی که اهل شریعت و اهل طریقت باشد و بین شریعت و طریقت را جمع بکند، حتماً به حقیقت میرسد. اما حالا ولایت برای خیلیها این طوری است که میگویند البته اینجا آقا اشتباه کرد، یا اگر در این مورد هم آقا این اشتباه را نمیکرد و … یک دفعه بیا برو و جایش بنشین و ما را خلاص کن. از دانشجو تا بسیجی تا اهل سیاست. اهل سیاست که دیگر هیچ. به محض اینکه سوار کار بشوند، دیگر آقا هم نمیگویند، آقایش را هم میاندازند.
دایره تشیع را برای من وسیع کرد
به نظر من مرتضی هست. “ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیا عند ربهم یرزقون”. مرتضی باعث شد که افق دید من وسیع شود، من با مرتضی و شهادتش به تشیع به معنای تفصیلیاش ورود پیدا کردم. شعرهای من این را نشان میدهد. دیگر خیلی دلیر میشدیم، تا کربلا و تا امام حسین میرفتیم. بین این پدر و پسر در تردد بودیم. مرتضی دایره تشیع را برای ما وسیع کرد، دستکم برای من. هم در زمان حیاتش و هم با شهادتش و همچنان ادامه دارد. شهادت مرتضی باعث شد که من به دنبال تفسیر عیاشی و بحارالانوار بگردم.