به گزارش «عمار فیلم» به نقل از خبرگزاری فارس، مصطفی رضایی نویسنده رمان «زایو» یادداشتی را در راستای برگزاری جشنواره عمار در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که در ادامه میخوانید؛
بسم الله الرحمن الرحیم
نوشتن را همیشه تشبیه میکردم به خلق دنیایی شگفت، و خواندن را همچون سفری ماجراجویانه میدانستم در دنیای شگفتیها، در دنیای نویسندهها. و چه شیرین است این نوشتن و چه شیرین تر از آن است ورود به دنیای کتابها و جهان متن.
با این لذت کتاب اولم را نوشتم. و آن روزها که در تلاش برای خلق «زایو» بودم، قصدم این بود که داستانی بنویسم تا دنیا را تکان دهد، اما بعد که چاپ شد گذاشتمش به حال خود تا برود و مثل باقی کتابها در جامعه زندگی کند. اگر شایسته باشد رشد میکند و نویسندهاش را هم رشد میدهد. اگر هم نه، که نه.
خوشحالم که امروز کتابم دیده وخوانده شده، و در دست مخاطبان و اهل کتاب قرار گرفته است. دربارهاش حرف میزنند. و خوشحالم از اینکه مورد حمایت جشنوارهای با شعار مردمی بودن و نگاه به آینده قرار گرفته است.
هم پرحرفیست و هم این گونه نوشتنها سخت، اما به حسن کار بسنده میکنم تا به واسطه همین قلم و بضاعت خویش مراتب تقدیر و تشکرم از خط شکنان و پیشرویان جشنواره عمار را بجا بیاورم. به دلیل رویکرد پویا و فعال و آینده نگر در این عرصه فرهنگی.
اینکه کتاب را در عرصه تصویر و نمایش هم پیمان هم دانستند. اینکه چشم به افق آینده را تعیین، و شعار کار قرار دادند. و از همه والاتر و مهمتر، مردمی بودن این اتفاق را. و آخر از همه اینکه از رمان «زایو» حمایت کردند.
من تشکر میکنم از دبیر نهمین جشنواره عمار و همه افرادی که این نگرش را در کار خویش مهم میدانند. از استاد ارجمند جناب آقای نادر طالب زاده و از آقای وحید جلیلی گرانقدر و همینطور از مستند سازان و کارگردانانی که همت بلند در این عرصه دارند. همچنین به عوامل اجرایی، عرض خسته نباشید و خدا قوت دارم که بدون خستگی به برگزاری هر چه زیباتر دوره نهم جشنواره عمار زحمت کشیدند.
نوشتن، زیباست. و قلم در دست گرفتن مسئولیت سختیست. امیدوارم نگاه به آینده، پویایی، ایده پردازی های شگفت انگیز و متعالی، و همچنین توجه به خواست مردم و حقیقت جامعه، در عرصه ادبیات و هنر رمان نویسی و همینطور در عرصه سینما و تولیدات تصویری، همواره مورد توجه قرار گیرد و شاهد رشد و تعالی در عرصه فرهنگی کشور باشیم.
گفتنی است، «زایو» رمانی نوشته مصطفی رضایی کلورزی (-۱۳۶۹) نویسنده معاصر است. این داستان فضایی خیالی دارد و در آینده و سال ۱۴۲۰ شمسی میگذرد. ویروسی عجیب شناسایی شدهاست که گفته میشود بیشتر کشورهای دنیا را آلوده کرده و رسانهها اعلام کرده اند که هیچ راهی هم برای ساختن ضد ویروس نیست….
بخشی از داستان:
هواروِ دکتر پارسا به سمت مرکز شهر و دانشگاه حرکت کرد. در راه، هواروهای دیگر در ارتفاعهای مختلف مشغول پرواز بودند و به سمت مقصدهای مختلف در آسمان شهر تهران پرواز میکردند. با آمدن هواروها، چند سالی بود که تهران از شر دود و ترافیک خلاص شده بود.
نیم ساعت نگذشت که دکتر پارسا به دانشگاه تهران رسید. هوارو در جای مخصوصش فرود آمد. درِ هوارو به آرامی به سمت بالا باز شد، و دکتر پارسا پس از خاموش کردن هوارو، از آن پیاده شد.
کنار هواروها، یک هواروِ مشکی ششدر، با شیشههای دودی پارک شده بود؛ چیزی که توجه دکتر پارسا را به خود جلب کرد. از سردر اصلی، وارد دانشگاه شد. قبل از ورود به دانشکده، باید به ایستگاه کنترل و پاکسازی میرفت. این ایستگاهها که در تمام شهرها گسترش یافته بودند، اختراع خود دکتر پارسا بود که مثل یک تونل ضدعفونیکننده عمل میکردند. ایستگاههای ویژهٔ اساتید، قبل از ورود به ساختمان دانشکدهها نصب شده بودند. دکتر پارسا وارد یکی از ایستگاهها شد و کیفش را تحویل مسئول ایستگاه داد.
_ سلام استاد! امروز صبح زود، دو نفر اومدن که با شما کار داشتن.
_ یعنی زودتر از الآن؟!… خب، اسمشون چی بود؟
_ هیچی نگفتن. گفتن محرمانهست. بعد از اینکه از ایستگاه پاکسازی رد شدن، گفتن: «ما توی آزمایشگاه منتظریم.»
_ ممنون!
دکتر کتش را درآورد و وارد اولین اتاقک ایستگاه شد؛ یک اتاقک نایلونی. گاز شستوشو از افشانهٔ بالای اتاقک پخش شد و همزمان تهویهٔ کف اتاقک روشن شد. دکتر پارسا به مدت پنج ثانیه در جریان گاز ویژهٔ شستوشو قرار گرفت. سپس با روشن شدن لامپ سفید، وارد اتاقکی تیره شد. در اتاقک دوم، لحظهای در برابر اشعهٔ گاما قرار گرفت و بعد از آن، به آخرین اتاقک وارد شد. چراغ آبی روشن شد، و افشانهای ذرات ضد نفوذ را در فضا پخش کرد. چند لحظه بعد، با خاموش شدن لامپ بنفش، دکتر از خروجی ایستگاه بیرون آمد و وسایلش را تحویل گرفت.