تقدیر شونده
در افتتاحیهها و اختتامیههای عمار یکی از دغدغههایمان این بود که از چه کسی تقدیر کنیم. ما میخواستیم جبههای بودنمان را بروز دهیم؛ اما چطور باید آن را عملی میکردیم؟ به این رسیدیم که از رحیم مخدومی نویسنده است تقدیر کنیم. از سید مسعود طباطبایی کاریکاتوریست تقدیر کنیم. از حیدر رحیم پورازغدی تقدیر کنیم. تقدیر از اینها چه ربطی دارد به جشنواره سینمایی؟ مبنای انتخاب به همان ایدۀ جبهه فرهنگی بازمیگشت.
با همین ملاک میخواستیم در افتتاحیه از آقای دهنمکی و سید مسعود شجاعی طباطبایی تقدیر کنیم و در اختتامیه از صادق آهنگران. اما مسئلهمان این بود که چه کسی باید از اینها تقدیر کند؟ یکی از ملاکهایمان به ایدۀ ملت قهرمان بازمیگشت.
ملت قهرمان
ملت قهرمان در مقابل ایدۀ قهرمانهای استثنایی که بازیگر یا ورزشکارند قرار میگرفت و نگاهش این بود که ما ملت قهرمان داریم؛ مثلاً خالهسکینه زن کشاورز ورین محلات که نان میپخته، قهرمان ماست. ننه عصمت پیرزن یزدی که برای رزمندگان دستکش میبافته قهرمان ماست.
ویژگی مهم این قهرمانها این است که با تمام توان پای عقیدهشان آمدهاند! توان ننه عصمت، بافتن یک دستکش بوده. با تمام انرژیاش، با تمام داشتههایش، پای اعتقادش آمده. پایی آرمانی که داشته مانده. در خانه مینشیند و دستکش میبافد. با تمام وجودش آمده پای آرمانش. آنزمان آرمانش چه بود؟ آنزمان آرمانش جنگ بود. میگوید: پسر که نداشتم به جنگ بفرستم، خواستم به سهم خودم نمکی به آش جنگ بریزم. چه کار کنم؟ شروع کرد به بافتن کلاه و دستکش. نقطه قوتش همین بود که این را تا بعد از جنگ ادامه داد. یعنی اصلاً برایش جنگ تمام نمیشود. جنگ را خیلی فراتر از یک اتفاق مقطعی ۶، ۷ ساله میداند. بعد از جنگ هم قبل از آنکه چشمهایش آب مروارید بیاورد، برای رزمندهها و سربازهای لب مرز همچنان دستکش میبافد. این طرف خیلی حکیم است. آدمی بسیار جدی است. خیلی عمیق است. اتفاقاً برخلاف قهرمانهای استثنایی که به شدت سطحیاند، اینها به شدت عمیقاند و میتوانید بهشان تکیه کنید.
یا مثلاً خاله سکینه بچههایش جنگ بوده و خودش برای جنگ نان میپخته. روزها از صبح زود تا عصر برای جنگ نان میپخته. شبها هم خانه کسانی که شوهرهایشان جنگ بوده، میخوابیده تا احساس تنهایی نکنند. فشار بهشان نیاید و سخت بهشان نگذرد. مبادا دلنگران شوند، از زندگی سرد شوند و برگردند خانه پدرانشان. فقط میخواسته دل آنها را گرم کند. با وجودی که شوهر خودش خانه بوده شبها خانه کسانی که شوهرانشان جنگ بوده میخوابیده. چنین آدمی قهرمان است.
سناریوی تقدیر در افتتاحیۀ دورۀ پنجم
با ایدۀ ملت قهرمان برای دهنمکی و شجاعی طباطبایی سناریو ریختیم. خاله سکینه از چه کسی تقدیر کند؟ از دهنمکی یا شجاعی طباطبایی؟ ننه عصمت از دهنمکی تقدیر کند؛ چون ننه عصمت بار حسی بیشتری دارد. دهنمکی هم کیف میکند. بعد بحث کردیم که چه کسی همراه ننه عصمت برود بالا؟ فقط خود ننه عصمت روی سن بروند یا کسی هم با ایشان برود؟ گفتیم: نه، ننه عصمت تنها برود. کانون توجه را بگذاریم روی ننه عصمت و فقط ایشان بالا بروند. چه بدهند؟ گفتیم: یک جفت دستکش بافت خودشان را بدهند. بعد به این فکر میکردیم که خاله سکینه چه بدهند؟ برای خاله سکینه هم به این نتیجه رسیدیم که او هم یک جفت دستکش بدهد به شجاعی طباطبایی.
در حالت مرسوم و کلیشهای کسی که میخواهد تقدیر کند، میرود بالا و میایستد تا کلیپ آن کسی که قرار است تقدیر شود، پخش شود. مردم دست میزنند، ایشان میآیند بالا و جایزه میگیرند. اینجا ما گفتیم خاله سکینه بزرگتر از ایشان است. یعنی چه بروند بالا و بایستند تا شجاعیطباطبایی بیایند روی سن؟ ماجرا را برعکس کردیم. اول کلیپ شجاعی طباطبائی پخش میشود و میروند بالا. حرف میزنند و بعد، ایشان همانجا میایستد تا کلیپ یک آدم بزرگی که میخواهد ازشان تقدیر کند پخش شود.
در سالن وقتی کلیپ خاله سکینه پخش میشد، مردم دست میزدند. اصلاً خاله سکینه محور میشد و شجاعی طباطبائی در حاشیه میرفت! شجاعی طباطبایی هم حس میکرد که ایشان چه آدمی هستند که دارند از من تقدیر میکنند! شرمنده میشدند. پشت میکروفون رفتند و چنین صحبتی داشتند که این بهترین هدیهای است که گرفتم. دهنمکی هم شگفتزده شد و چادر ننه عصمت را بوسید. این اتفاق به خوبی نشان دهندۀ نسبت تقدیر کننده و تقدیر شونده بود.
همه اینها نشان میدهد که عمار فرمی ترین اتفاق سینمائی است و کاملاً فرم از دل محتوا بیرون آمده. محتوا چه میگوید؟ میگوید ایشان بزرگتر از دهنمکی است، بزرگتر از شجاعی طباطبایی است، و احترامشان بر اینها واجب است. پس اول شما بروید بالا، ۵ دقیقه سر پا بایستید تا خاله سکینه بالا بیایند. همیشه اینگونه بوده که مخاطبین در عمار برای تقدیرکننده بیشتر از تقدیرشونده دست میزدند. اصلاً تقدیرکنندهها محور بودند، آدم اصلی بودند. تقدیرشونده یک بهانهای بود تا اینها روی سن بیایند. همیشه همینجوری بوده. سر خاله سکینه هم اینطور بود. کلیپشان که پخش شد کل سالن بلند شدند تا ایشان بالا آمدند. روی سن ایستادند و با همان زبان ساده، حرف زدند. هر چه میخواستند میگفتند و تعمد هم داشتیم که با آنها هماهنگ نکنیم. گفتیم: ایشان جزئی از مردماند، ما همۀ فیلترمان را در انتخاب شما کردیم حالا شما هرچه میخواهید بگوئید، شما اینقدر انقلابی هستید که اگر فحش هم میخواهید بدهید. این آدم در جایگاهی است، که هرچه بگوید، درون نظام است. خاله سکینه و ننه عصمت هرچه گله کنند، از نامردیهای روزگار بگویند، از اینکه مثلاً مردم فراموششان کردند بگویند، درونگفتمانی هستند. هیچگونه هماهنگی نمیکردیم و میگفتیم: شما بروید بالا هرچه دوست دارید بگویید. حتی این را هم نمیگفتیم که قرار است صحبت کنید. دور ششم که خانم فاطمه زادخوش روی سن رفتند، گفتند: قرار نبود ما حرف بزنیم، چیزی آماده نکردیم. ما پیاده آمدیم، خستهایم. هول کرده بودند و از این حرفها زدند. در این شرایط بود که میدیدیم خاله سکینه چقدر خوب حرف میزند. از تعیین حد و مرز برای آمریکا میگفت. فکر کنید! کل سالن ایشان را نگاه میکنند و ایشان سوژه هستند، شجاعی طباطبائی هم گوشه کادر است. در حاشیه ایستادند تا عرض ادب کنند.
ما هم یک جفت دستکش را قاب کردیم. روی قاب یک چفیه انداختیم و مجری گفتند: لطفاً این را باز نکنید، این قصه دارد. شجاعی طباطبائی یک چیزی را گرفتند، که نه مخاطب میدانست چیست، نه خاله سکینه میدانست چیست و نه حتی شجاعی طباطبائی میدانست چیست. یک قابی را گرفتند که رویش یک چفیه بود، تمام.
در ادامهی برنامه، جایزهی دو بخش را دادیم. حالا تقدیریه بعدیمان، کلیپ دهنمکی پخش میشود. دهنمکی میآید بالا و حرف میزند. موقع بالارفتنشان کلیپ پخش میشود و ما در این کلیپ سعی میکنیم، به نقاط افتراقش دست نزنیم و آن نقطههای قوت دهنمکی را گفتیم تا همین وفاق ایجاد شود. کلیپ از دهه ۶۰ و زندان رفتنها شروع میشد، از روزنامهنگاریها، فحشهائی که خورده و از فائزه هاشمی شروع میشد. میرشکاک درموردشان حرف میزدند، بیژنی در موردشان حرف میزدند. تنها یک مقداری به فیلمسازیشان پرداختیم. سر همین کل سالن همراه شد و بلند شدند. خیلی خوب دست زدند و تشویق کردند. دهنمکی که هرجا میرفت، فحشاش میدادند، آن شب برایش دست میزدند و تشویقش میکردند، نهایتا کیف کردند. بالا رفتند و گفتند: عمار سونامی هنر انقلاب است. حالا دهنمکی باید بایستد. چه کسی قرار است از آقای دهنمکی تقدیر کند؟ یک نکته هم این است، اصلاً ننه عصمت، فارغ از اینکه کیست، همین که از آدمهای مرسوم تقدیر کننده نبود، مهم بود. یعنی سردار نقدی پائین نشسته. آقای ابوالقاسم طالبی پائین روی صندلی نشسته. آقای طالبزاده روی صندلی نشسته. آقای رسایی روی صندلی نشسته. آقای پژمانفر روی صندلی نشسته و اینها همه هستند. آقای ایوبی ردیف پانزدهم، روی صندلی بین مردم نشسته. همه هستند؛ اما هیچکسی بالا نمیآید. دهنمکی از دست هیچکدام از اینها جایزه نمیگیرد. کلیپ ننه عصمت پخش شد. ننه عصمت بلند شدند و باز اینجا فرم به کمکمان آمد، مثلاً ویلچر داشت. اینجا کلیپها پخش شد و میکروفون را به ننه عصمت دادند. ننه عصمت هم با همان لهجۀ یزدیشان، با همان حالشان، حرف میزد. حالا دیگر ماجرای شجاعی طباطبائی هم کمکم مشخص میشد که آن هدیه هم یک دستکش است. دستکش را برداشتند و به دهنمکی دادند. دهنمکی هم با دستکش عکس میگیرد و پائین میرود. در افتتاحیه عمار پنجم، یادم است هر که را میدیدم شگفتزدۀ این دوتا بود. مراسم افتتاحیه را که هیچ، کل جشنواره پنجم را این دو تا نگه داشتند. فیلمها زیاد در ذهن کسی نمیماند؛ ولی ننه عصمت و خاله سکینه ماند.
سناریوی اختتامیه
در اختتامیهی جشنوارهی پنجم زمانی که میخواستیم از آقای آهنگران تقدیر کنیم به نحوهی تقدیر کردن از ایشان فکر میکردیم. مثلا اینکه مادران شهدا بیایند و روی سِن بایستند؟ چه چیزی به او بدهند؟ سربند بچهشان را بدهند یا مثلاً یک تکه از لباس بچهشان را بدهند. نهایتاً رسیدیم به اینکه آقا قرآنی را امضا کنند و به آهنگران بدهند. از طرف دیگر میگفتیم همه به آهنگران مدیونیم. از هنرمندان بخواهیم یک محصولشان را، یک آوردهی زندگیشان را تقدیم آهنگران کنند. در نتیجه ما در کنار آن موج درونی داخل مراسم، یک موج بیرونی هم داشتیم. چه موجی؟ موجی که هنرمندان بیایند محصولشان را تقدیم کنند. شعرشان را تقدیم کنند. کتابشان را تقدیم کنند. چیزی حدود ۵۰، ۶۰ نفر تقدیم کردند. از دکتر فیاض گرفته تا مهدی سیار و علیمحمد مؤدب و میلاد عرفانپور اثری تقدیر کردند. ابوالقاسم طالبی چیزی تقدیم نکردند، گفتند: من فیلمم را ساختم. فیلم ساخته را اگر تقدیم کنم همان آب ریخته را نذر امامزاده کردن است، من میآیم روی سِن.
۳، ۴ روز قبل از اختتامیه این موج شروع شد و خیلیها تقدیم کردند. هرکدام یک متنی مینوشتند. در مراسم اختتامیه یک میز روی سِن گذاشتیم. این کتابها، این فیلمها، این چیزهائی که تقدیم شده بود را جزء دکورمان کردیم.
این نتیجه، ماحصل مرعوب نشدن است. شاید یک دلیلی که آقای جلیلی از آدمهای آماتور استفاده میکند و این آدمها در فرآیند کار رشد میکنند، همین است. آدمهائی که کلیشه در ذهنشان نیست. آدمهائی که در ذهنشان یک چیزهائی نبستند. این کارها یعنی چه؟ قواعد حرفهای برگزار کردن این است و باید رعایت شود. عمار خیلی طبیعی بزرگ شد و واقعاً این ایدهها از دل بچهها میجوشید و ماها آدمهائی شده بودیم که از این ایدهها میدادیم. آقا فرموده بودند که خلاقیت به خرج دهید و کلیشه ها را بشکنید. ننه عصمت و خاله سکینه جرقه برخواسته از همین خلاقیتها بود.