به گزارش «عمار فیلم»، اول صبح کار روز هشتم سینما سنگر با زیارت دو زائر از سنگر شروع شد! دشت اول صبحمان یک گروه خانم عرب زبان اهوازی بود که اسم «پستوی خالی» یادم نمی آمد به دوستم گفتم «قایم باشک« خوبه؟ با گفتن اسم درست فیلم، اکرانش کرد ، بعد «مادرانه» و … آنقدر غرق تماشا بودند که انگار قصد رفتن نداشتند.
مطلع شدیم همسر شهید احمدی روشن در یادمان هستند برای دعوت از او به یادمان رفتیم چهرهشان در خاطرم نبود، سراغش را از علیرضا گرفتم و ازشان دعوت به مصاحبه کردیم، علیرضا که راضی نشد جلوی دوربین بیاید، دقایقی میزبانشان بودیم در صحبتهایشان از فضای مسموم سینما و زیرکی جشنواره عمار برای ورود به بطن مردم گفتند، در آخر پیشنهاد اکران آثار جشنواره عمار را دادیم و با افتخار پذیرفتند و پک جشنواره هشتم را بهشان هدیه دادیم.
با خودنمایی پرچم افغانستان وسط محوطه هر کدام مان هر طرف بودیم بدون اینکه دیگری بداند برای دعوتشان جلو رفتیم گروه کوچکی بودند که سه نفرمان دعوتشان کرده بود. سرگروهشان عصا به دست، لباس سفید افغانستانی به تن داشت وقتی مسئول سینماسنگر با او هم کلام شد از ارتباط نزدیکش با آقای وحید جلیلی(مسئول شورای سیاستگذاری جشنواره عمار) و آشنایی با فیلم های جشنواره گفت و اینکه میخواهیم به انتخاب خودمان فیلم پخش کنید.
گروهشان وارد سنگر شدند مسئول عصاهایش را به گونیهای سنگر تکیه داد و همان زیر طاقچه نشست و پای مجروحش را دراز کرد، «مادرانه» روایت زندگی شهید تیپ فاطمیون مهدی صابری، مستندی که خودش دیده بود و میخواست خانوادهاش هم پای آن بنشینند.
با لحظه لحظه فیلم متاثرتر میشد و دیدار پدر و مادر شهید با پیکر پسرشان در معراج دگرگونی حالش را به اوج رساند جوری که همسرش گفت او را بیرون ببرید. حال جاماندگی از دوستانش شهیدش کاملاً پیدا بود.
و اما اجرای زنده گروه سرود تک خوان توسط دانش آموزان شهر راوند یکی از جذابترین اتفاق روز هشتم بود که هر زائری که آن حوالی بود را به طرف سنگر می کشاند و همه با دوربین تلفن همراهشان به تماشا ایستاده بودند.
نزدیک غروب شروع نم نم باران برایمان تداعی کننده دردسرها و بلاهای بعد از بارش باران سال گذشته بود. بعد از اذان بچه های قد و نیم قدی که با پدر و مادرشان آمده بودند وسط سینماسنگر جا خشک کرده بودند و هر چه برایشان فیلم پخش میکردیم، دست بردار نبودند این بار خودشان فیلم درخواست میدادند میگفتند: «عمو، موش گربه پخش کن« ، آن یکی می گفت: «نه، مرد عنکبوتی، باب اسفنجی…« گفتیم ما فقط ایرانیشو داریم مثلا برایشان « بازگشت قهرمان» را پخش کردیم که حواس شان به انتخاب قهرمان هایشان باشد.
شیطنت هایشان گل کرده بود و با عبور مقابل ویدئو پروژکتور سایه خودشان را روی پرده میدیدند و از این کارشان ذوق می کردند. وقتی هم با درخواست پدر و مادرشان برای رفتن روبرو می شدند با گریه و زاری می گفتند بابا فقط پنج دقیقه بمان این یکی را ببینیم، فقط همین یکی…
اوایل شب بود دو وقت اکران ویژه را برای ساعت نه و ده ترتیب داده بودیم یکی اکران مستند «نار و انار» و دیگری مستند «راه غریب»، نقدی به سیر تدریس رشته پزشکی در دانشگاه، برای گروه علوم پزشکی گیلان بود. حین دعوت با آوردن اسم مستند برخی به ساخت آن نقد داشتند و برخی دیگر مشتاق دیدن آن بودند.
بالاخره تداوم باد و باران اثر خودش را گذاشت وسط اکران بودیم که یکی از گونیهای سنگر پخش زمین شد و گرد و خاکش همه سینماسنگر را گرفت با روشن کردن چراغ اعلام وضعیت خطر شد و یکی از بچه ها گفت: «پاشید پاشید خانه خراب شدیم».
این شد که کار سینماسنگر خوابید و اکران های اختصاصی مان روی هوا رفت!
مرضیه پیرمرادی