گفتاری در باب معنای تقدیر شونده و تقدیر

تقدیر ملت قهرمان از جبهۀ فرهنگی

حامد بامروت

تقدیر شونده

در افتتاحیه‌ها و اختتامیه‌های عمار یکی از دغدغه‌هایمان این بود که از چه کسی تقدیر کنیم. ما می‌خواستیم جبهه‌ای بودن‌مان را بروز دهیم؛ اما چطور باید آن را عملی می‌کردیم؟ به این رسیدیم که از رحیم مخدومی نویسنده است تقدیر کنیم. از سید مسعود طباطبایی کاریکاتوریست تقدیر کنیم. از حیدر رحیم پورازغدی تقدیر کنیم. تقدیر از اینها چه ربطی دارد به جشنواره سینمایی؟ مبنای انتخاب به همان ایدۀ جبهه فرهنگی بازمی‌گشت.

با همین ملاک می‌خواستیم در افتتاحیه از آقای ده‌نمکی و سید مسعود شجاعی طباطبایی تقدیر کنیم و در اختتامیه از صادق آهنگران. اما مسئله‌مان این بود که چه کسی باید از این‌ها تقدیر کند؟ یکی از ملاکهایمان به ایدۀ ملت قهرمان باز‌می‌گشت.

ملت قهرمان

ملت قهرمان در مقابل ایدۀ قهرمان­های استثنایی که بازیگر یا ورزشکارند قرار می‌گرفت و نگاهش این بود که ما ملت قهرمان داریم؛ مثلاً خاله‌سکینه زن کشاورز ورین محلات که نان می‌پخته، قهرمان ماست. ننه عصمت پیرزن یزدی که برای رزمندگان دستکش می‌بافته قهرمان ماست.‌
ویژگی مهم این قهرمان‌ها این است که با تمام توان پای عقیده‌شان آمده‌اند! توان ننه عصمت، بافتن یک دستکش بوده. با تمام انرژی­اش، با تمام داشته­هایش، پای اعتقادش آمده. پایی آرمانی که داشته مانده. در خانه می­نشیند و دستکش می­بافد. با تمام وجودش آمده پای آرمانش. آن­زمان آرمانش چه بود؟ آن­زمان آرمانش جنگ بود. می‌گوید: پسر که نداشتم به جنگ بفرستم، خواستم به سهم خودم نمکی به آش جنگ بریزم. چه کار کنم؟ شروع کرد به بافتن کلاه و دستکش. نقطه قوتش همین بود که این را تا بعد از جنگ ادامه داد. یعنی اصلاً برایش جنگ تمام نمی­شود. جنگ را خیلی فراتر از یک اتفاق مقطعی ۶، ۷ ساله می‌داند. بعد از جنگ هم قبل از آنکه چشم­هایش آب مروارید بیاورد، برای رزمنده­ها و سربازهای لب مرز هم‌چنان دستکش می­بافد. این طرف خیلی حکیم است. آدمی بسیار جدی است. خیلی عمیق است. اتفاقاً برخلاف قهرمانهای استثنایی که به شدت سطحی­اند، این‌ها به شدت عمیق­اند و می­توانید به­شان تکیه کنید.

یا مثلاً خاله سکینه بچه­هایش جنگ بوده و خودش برای جنگ نان می‌پخته. روزها از صبح زود تا عصر برای جنگ نان می‌پخته. شب­ها هم خانه کسانی که شوهرهایشان جنگ بوده، می­خوابیده تا احساس تنهایی نکنند. فشار بهشان نیاید و سخت بهشان نگذرد. مبادا دل­نگران شوند، از زندگی سرد شوند و برگردند خانه پدرانشان. فقط می­خواسته دل آنها را گرم کند. با وجودی که شوهر خودش خانه بوده شب­ها خانه کسانی که شوهرانشان جنگ بوده می‌خوابیده. چنین آدمی قهرمان است.

سناریوی تقدیر در افتتاحیۀ دورۀ پنجم

با ایدۀ ملت قهرمان برای ده‌نمکی و شجاعی طباطبایی سناریو ریختیم.  خاله سکینه از چه کسی تقدیر کند؟ از ده­نمکی یا شجاعی طباطبایی؟ ننه عصمت از ده­نمکی تقدیر کند؛ چون ننه عصمت بار حسی بیشتری دارد. ده­نمکی هم کیف می­کند. بعد بحث کردیم که چه کسی همراه ننه عصمت برود بالا؟ فقط خود ننه عصمت روی سن بروند یا کسی هم با ایشان برود؟ گفتیم: نه، ننه عصمت تنها برود. کانون توجه را بگذاریم روی ننه عصمت و فقط ایشان بالا بروند. چه بدهند؟ گفتیم: یک جفت دستکش بافت خودشان را بدهند. بعد به این فکر می­کردیم که خاله سکینه چه بدهند؟ برای خاله سکینه هم به این نتیجه رسیدیم که او هم  یک جفت دستکش بدهد به شجاعی طباطبایی.

در حالت مرسوم و کلیشه­ای کسی که می­خواهد تقدیر کند، می­رود بالا و می­ایستد تا کلیپ آن کسی که قرار است تقدیر شود، پخش شود. مردم دست می­زنند، ایشان می­آیند بالا و جایزه می­گیرند. اینجا ما گفتیم خاله سکینه بزرگتر از ایشان است. یعنی چه بروند بالا و بایستند تا شجاعی‌طباطبایی بیایند روی سن؟ ماجرا را برعکس کردیم. اول کلیپ شجاعی طباطبائی پخش می­شود و می­روند بالا. حرف می­زنند و بعد، ایشان همان‌جا می‌ایستد تا کلیپ یک آدم بزرگی که می­خواهد ازشان تقدیر کند پخش شود.

در سالن وقتی کلیپ خاله سکینه پخش می­شد، مردم دست می­زدند. اصلاً خاله سکینه محور می­شد و شجاعی طباطبائی در حاشیه می­رفت! شجاعی طباطبایی هم حس می­کرد که ایشان چه آدمی هستند که دارند از من تقدیر می­کنند! شرمنده می­شدند. پشت میکروفون رفتند و چنین صحبتی داشتند که این بهترین هدیه­ای است که گرفتم. ده‌نمکی هم شگفت‌زده شد و چادر ننه عصمت را بوسید. این اتفاق به خوبی  نشان دهندۀ نسبت تقدیر کننده و تقدیر شونده بود.

همه اینها نشان می‌دهد که عمار فرمی ترین اتفاق سینمائی است و کاملاً فرم از دل محتوا بیرون آمده. محتوا چه می­گوید؟ می­گوید ایشان بزرگتر از ده‌نمکی است، بزرگتر از شجاعی طباطبایی است، و احترامشان بر این‌ها واجب است. پس اول شما بروید بالا، ۵ دقیقه سر پا بایستید تا خاله سکینه بالا بیایند. همیشه این‌گونه بوده که مخاطبین در عمار برای تقدیرکننده بیشتر از تقدیرشونده دست می­زدند. اصلاً تقدیرکننده‌ها محور بودند، آدم اصلی بودند. تقدیرشونده یک بهانه‌ای بود تا این‌ها روی سن بیایند. همیشه همین­جوری بوده. سر خاله سکینه هم این­طور بود. کلیپ­شان که پخش شد کل سالن بلند شدند تا ایشان بالا آمدند. روی سن ایستادند و با همان زبان ساده­، حرف زدند. هر چه می­خواستند می‌گفتند و تعمد هم داشتیم که با آنها هماهنگ نکنیم. گفتیم: ایشان جزئی از مردم‌اند، ما همۀ فیلترمان را در انتخاب شما کردیم حالا شما هرچه می­خواهید بگوئید، شما این­قدر انقلابی هستید که اگر فحش هم می‌خواهید بدهید. این آدم در جایگاهی است، که هرچه بگوید، درون نظام است. خاله سکینه و ننه عصمت هرچه گله کنند، از نامردی­های روزگار بگویند، از اینکه مثلاً مردم فراموش‌شان کردند بگویند، درون‌گفتمانی هستند. هیچ­گونه هماهنگی نمی­کردیم و می­گفتیم: شما بروید بالا هرچه دوست دارید بگویید. حتی این را هم نمی­گفتیم که قرار است صحبت کنید. دور ششم که خانم فاطمه زادخوش روی سن رفتند، گفتند: قرار نبود ما حرف بزنیم، چیزی آماده نکردیم. ما پیاده آمدیم، خسته‌ایم. هول کرده بودند و از این حرف­ها زدند. در این شرایط بود که می‌دیدیم خاله سکینه چقدر خوب حرف می‌زند. از تعیین حد و مرز برای آمریکا می‌گفت. فکر کنید! کل سالن ایشان را نگاه می‌کنند و ایشان سوژه هستند، شجاعی طباطبائی هم گوشه کادر است. در حاشیه ایستادند تا عرض ادب کنند.

ما هم یک جفت دستکش را قاب کردیم. روی قاب یک چفیه انداختیم و مجری گفتند: لطفاً این را باز نکنید، این قصه دارد. شجاعی طباطبائی یک چیزی را گرفتند، که نه مخاطب می­دانست چیست، نه خاله سکینه می­دانست چیست و نه حتی شجاعی طباطبائی می­دانست چیست. یک قابی را گرفتند که رویش یک چفیه بود، تمام.

در ادامه‌ی برنامه، جایزه‌ی دو بخش را دادیم. حالا تقدیریه بعدی­مان، کلیپ ده­نمکی پخش می­شود. ده­نمکی می­آید بالا و حرف می­زند. موقع بالارفتن­شان کلیپ پخش می‌شود و ما در این کلیپ سعی می‌کنیم، به نقاط افتراقش دست نزنیم و آن نقطه‌های قوت ده­نمکی را گفتیم تا همین وفاق ایجاد شود. کلیپ از دهه ۶۰ و زندان رفتن­ها شروع می­شد، از روزنامه­نگاری‌ها، فحش­هائی که خورده و از فائزه هاشمی شروع می­شد. میرشکاک درموردشان حرف می­زدند، بیژنی در موردشان حرف می­زدند. تنها یک مقداری به فیلم­سازی­شان پرداختیم. سر همین کل سالن همراه شد و بلند شدند. خیلی خوب دست زدند و تشویق کردند. ده­نمکی که هرجا می­رفت، فحش‌اش می­دادند، آن شب برایش دست می­زدند و تشویقش می‌کردند، نهایتا کیف کردند. بالا رفتند و گفتند: عمار سونامی هنر انقلاب است. حالا ده‌نمکی باید بایستد. چه کسی قرار است از آقای ده‌نمکی تقدیر کند؟ یک نکته هم این است، اصلاً ننه عصمت، فارغ از اینکه کیست، همین که از آدم­های مرسوم تقدیر کننده نبود، مهم بود. یعنی سردار نقدی پائین نشسته. آقای ابوالقاسم طالبی پائین روی صندلی نشسته. آقای طالب­زاده روی صندلی نشسته. آقای رسایی روی صندلی نشسته. آقای پژمان­فر روی صندلی نشسته و اینها همه هستند. آقای ایوبی ردیف پانزدهم، روی صندلی بین مردم نشسته. همه هستند؛ اما هیچ­کسی بالا نمی­آید. ده­نمکی از دست هیچ­کدام از اینها جایزه نمی­گیرد. کلیپ ننه عصمت پخش شد. ننه عصمت بلند شدند و باز اینجا فرم به کمک­مان آمد، مثلاً ویلچر داشت. اینجا کلیپ­ها پخش شد و میکروفون را به ننه عصمت دادند. ننه عصمت هم با همان لهجۀ یزدی‌شان، با همان حالشان، حرف می­زد. حالا دیگر ماجرای شجاعی طباطبائی هم کم‌کم مشخص می‌شد که آن هدیه هم یک دستکش است. دستکش را برداشتند و به ده­نمکی دادند. ده­نمکی هم با دستکش عکس می­گیرد و پائین می­رود. در افتتاحیه عمار پنجم، یادم است هر که را می‌دیدم شگفت‌زدۀ این دوتا بود. مراسم افتتاحیه را که هیچ، کل جشنواره پنجم را این دو تا نگه داشتند. فیلم­ها زیاد در ذهن کسی نمی­ماند؛ ولی ننه عصمت و خاله سکینه ماند.

سناریوی اختتامیه

در اختتامیه‌ی جشنواره‌ی پنجم زمانی که می‌خواستیم از آقای آهنگران تقدیر کنیم به نحوه‌ی تقدیر کردن از ایشان فکر ‌می‌کردیم. مثلا اینکه مادران شهدا بیایند و روی سِن بایستند؟ چه چیزی به او بدهند؟ سربند بچه­شان را بدهند یا مثلاً یک تکه از لباس بچه­شان را بدهند. نهایتاً رسیدیم به اینکه آقا قرآنی را امضا کنند و به آهنگران بدهند. از طرف دیگر می‌گفتیم همه به آهنگران مدیونیم. از هنرمندان بخواهیم یک محصولشان را، یک آورده‌ی زندگی­شان را تقدیم آهنگران کنند. در نتیجه ما در کنار آن موج درونی داخل مراسم، یک موج بیرونی هم داشتیم. چه موجی؟ موجی که هنرمندان بیایند محصولشان را تقدیم کنند. شعرشان را تقدیم کنند. کتاب­شان را تقدیم کنند. چیزی حدود ۵۰، ۶۰ نفر تقدیم کردند. از دکتر فیاض گرفته تا مهدی سیار و علی‌محمد مؤدب و میلاد عرفان‌پور اثری تقدیر کردند. ابوالقاسم طالبی چیزی تقدیم نکردند، گفتند: من فیلمم را ساختم. فیلم ساخته را اگر تقدیم کنم همان آب ریخته را نذر امامزاده کردن است، من می­آیم روی سِن.

۳، ۴ روز قبل از اختتامیه این موج شروع شد و خیلی‌ها تقدیم کردند. هرکدام یک متنی می­نوشتند. در مراسم اختتامیه یک میز روی سِن گذاشتیم. این کتابها، این فیلم­ها، این چیزهائی که تقدیم شده بود را جزء دکورمان کردیم.

این نتیجه، ماحصل مرعوب نشدن است.  شاید یک دلیلی که آقای جلیلی از آدم­های آماتور استفاده می­کند و این آدمها در فرآیند کار رشد می‌کنند، همین است. آدم­هائی که کلیشه در ذهن­شان نیست. آدم­هائی که در ذهنشان یک چیزهائی نبستند. این کارها یعنی چه؟ قواعد حرفه­ای برگزار کردن این است و باید رعایت شود. عمار خیلی طبیعی بزرگ شد و واقعاً این ایده­ها از دل بچه‌ها می‌جوشید و ماها آدم­هائی شده بودیم که از این ایده­ها می­دادیم. آقا فرموده بودند که خلاقیت به خرج دهید و کلیشه­ ها را بشکنید. ننه عصمت و خاله سکینه جرقه برخواسته از همین خلاقیت‌ها بود.