همراه با سینماسنگر در یادمان شهدای هویزه

از سلفی با سینماسنگر تا پرچم گردانی عمار در یادمان هویزه

اکران‌ها را موکول کردیم به بعد از نماز. چند نفری دوربین به‌دست داخل می‌آیند، طراحی خاص سینماسنگر جذبشان کرده است.

یک روز آفتابی بعد از سه، چهار روز بارانی و سرد. روز پانزدهم سینماسنگر را در حالی شروع می‌کنیم که هنوز هم سقف آب چکه می‌کند.
سیدحسن و سیدحسین بعد از چند روز بارانی، با خوشحالی بساط عیدی هایشان را برپا می کنند، به قول خودشان «فیلم های برگزیده جشنواره عمار، بفرمایید»
حرکت کاروان‌ها به سمت مناطق عملیاتی آغاز شده اما بچه‌ها وقتی به سینماسنگر می‌رسند، داخل می‌شوند و‌ درخواست پخش فیلم دارند چند فیلم کوتاه برایشان اکران می‌کنیم، خداحافظی می‌کنند و می‌روند سمت اتوبوس‌هایشان.
جمعیت که بیشتر می‌شود بعد از چند فیلم کوتاه دیگر، مستند مادرانه را پخش می‌کنیم. آخرهای مستند است به جمعیت نگاه می‌کنم گریه‌شان شروع شده…
نزدیک اذان ظهر است، اکران‌ها را موکول کردیم به بعد از نماز. چند نفری دوربین به‌دست داخل می‌آیند، طراحی خاص سینماسنگر جذبشان کرده است. سلفی و عکس یادگاری می گیرند.
دو خانم سمت پرچم حضرت فاطمه الزهرا(س) می‌روند، پرچم را می‌بوسند.
خانمی مسن هم کنار طاقچه سینماسنگر ایستاده، با حسرت به تصویر شهید محمدحسین علم الهدی که کنار پرچم عمار گذاشته‌ایم نگاه می‌کند، تسبیح را برمی‌دارد انگار ذکر و صلوات می‌فرستد.
یادمان کمی خلوت شده، سیدحسن با پسربچه‌ای پرچم عمار و یا حسین را برداشته و وسط محوطه جلویی یادمان، پرچم‌گردانی و تبلیغ می‌کنند.
گروهی از زائران‌ مراغه‌ای داخل می‌شوند، سیدحسن می‌گوید همشهری‌مان هستند، به ترکی به‌شان خوش‌آمد می‌گویم و از مسئولشان که خودش رابط جشنواره عمار در مراغه است، مدت زمانی را که می توانند مهمان سینماسنگر شوند، می‌پرسم.

قبل از آنکه اکران را شروع کنم، مسئولشان درباره عمار و تاریخچه‌اش و لزوم حمایت و تبلیغ مردمی آن برای همسفرانش توضیح می‌دهد البته به ترکی. بعد رو به من می‌گوید وقت‌مان کم است، علمک را پخش کن.
بعد از ظهر است، یادمان این‌بار خلوت‌تر از قبل شده، از طرفی هم پشه‌ها که پس از چند روز بارانی سروکله‌شان پیدا شده اذیت می‌کنند از طرف دیگر‌ هم مگس‌ها، بیرون بچه‌ها مگس‌پرانی می‌کنند!
سعید سرباز وظیفه نیروی انتظامی که در این روزها در آماده‌باش هستند، رفیق‌مان شده، هر از چندگاهی هم دنبال بچه‌های محلی و سمج گزفروش می‌افتد که تا زائری می‌بینند دورش جمع می‌شوند، سینماسنگر ما هم بعضا پاتوق‌شان می‌شود، گرچه به لطف سعید…
شب، ساعت حوالی ۱۰ است، هنوز شام نخورده‌ایم.
بیرون از سینماسنگر، حاج حسن حیدری از رزمندگان دفاع مقدس که حالا استاد روان‌شناسی است با بچه‌ها گرم گرفته از خاطراتش می‌گوید از اینکه بعد از سی‌سال اولین بار است به منطقه آمده. می‌گفت این‌قدرها هم که بعضی‌ها می‌گویند شهدا، انسان‌های دست‌نیافتنی نبودند آنها مثل ما بودند، خواستند و‌ به آن مقام رسیدند. بحث‌مان کمی حال و هوای سیاسی پیدا می‌کند. حاج حسن، می‌گوید جبهه آدم‌هایی را می‌دیدیم که به خاطر سرووضعشان، جدی نمی‌گرفتیم‌شان ولی در عملیات همین‌ها، دلاورانه می‌جنگیدند و‌ شهید می‌شدند، به همین خاطر، به خودم گفته‌ام که از رو شنیده‌ها و‌ ظاهر کسی قضاوت نکنم.
حاج حسن که سردش هم شده می‌رود و ما وسایل را جمع می‌کنیم ورودی‌های سینماسنگر را با بنر می‌بندیم تا مشغول شام شویم، ساعت ۱۱/۳۰ شب است.