یک روایت جذاب سینمایی از مذاکرات هسته‌ای

ترمینال غرب روایتی از عملکرد دولت یازدهم در مذاکرات هسته‌ای و برخی مسائل محیط زیستی را در قالب زندگی دو جوان نخبه

به گزارش «روابط عمومی جشنواره عمار» به نقل از سینماپرس، ترمینال غرب روایتی صریح و شفاف از عملکرد دولت یازدهم در مذاکرات هسته‌ای و برخی مسائل محیط زیستی را در قالب قصه‌ی زندگی دو جوان نخبه و یک دانشمند هسته‌ای ارائه می‌کند. فیلمی کاملاً سیاسی که شاید در نوع خود در ایران بی‌نظیر است و اگر جشنواره‌ی مردمی عمار وجود نداشت اصلاً دیده نمی‌شد و با انبوهی از ممیزی‌ها مواجه و در نطفه خفه می‌شد.

ترمینال غرب روایتی صریح و شفاف از عملکرد دولت یازدهم در مذاکرات هسته‌ای و برخی مسائل محیط زیستی را در قالب قصه‌ی زندگی دو جوان نخبه و یک دانشمند هسته‌ای ارائه می‌کند. فیلمی کاملاً سیاسی که شاید در نوع خود در ایران بی‌نظیر است و اگر جشنواره‌ی مردمی عمار وجود نداشت اصلاً دیده نمی‌شد و با انبوهی از ممیزی‌ها مواجه و در نطفه خفه می‌شد.

خلاصه‌ فیلم:

فیلم، روایت زندگی دو جوان تحصیلکرده‌ی ایرانی است یک خواهر و برادر(سروناز و امید) که خواهرتحصیلاتی در حوزه‌ی محیط زیست دارد و برادر هم یک مهندس هسته‌ای است. سروناز برای احیای دریاچه ارومیه پروژه‌ای علمی داشته که مورد قبول واقع نشده و به گفته‌ی امید سرخورده از اینجا، طرح خود را به اساتیدِ آمریکایی برای اجرا بر روی دریاچه میشیگان ارائه کرده و از دانشگاهی در آمریکا پذیرش گرفته و عازم آنجاست و از سویی با یک فرد دورگه‌ی ایرانی-آمریکایی(نیما) آشنا شده و قصد ازدواج با او را دارد، در طول فیلم برادر برای منصرف کردن خواهر تلاش می‌کند اما تلاشش بی‌نتیجه است و حرف‌های موافقان مهاجرت به آمریکا بر سروناز اثر بیشتری دارد. در بخشی از فیلم اعضای خانواده برای رفتن یا نرفتن سروناز به آمریکا رای گیری می‌کنند. خانواده‌ی خاله که رهبر آنها در واقع شوهرخاله‌ی سروناز است و با روی کار آمدن دولت یازدهم دوباره قصد دارد به وزارت امور خارجه بازگردد، موافق و خانواده‌ی دایی و مادر سروناز مخالف رفتن او به آمریکا هستند، پدر خانواده این میان نه مخالف است و نه موافق!

شوهر خاله‌ی سروناز یکی از موافقان مهاجرت، مذاکره و توافق سیاسی با آمریکاست. او که به آمریکا اعتماد و اعتقاد دارد قصد دارد بزودی دختر خودش را نیز به آمریکا بفرستد. امید که مخالف رفتن سروناز به آمریکا است از اعضای تیم هسته‌ای است که یک پروژه‌ی بزرگ برای اجرا دارند و به همین بهانه زندگی یکی از دانشمندان هسته‌ای به عنوان سرتیم یک پروژه‌ی عظیم به تصویر کشیده می‌شود که با روی کار آمدن دولت یازدهم عملاً کارشان متوقف شده و صریحاً به او گفته می‌شود که تیم جدید مذاکرات هسته‌ای دستور توقف فعالیت‌ها را تا به نتیجه رسیدن مذاکرات صادر کرده است و چند تن از مهندسان هسته‌ای نطنز به سازمان آب و فاضلاب اصفهان منتقل شده‌اند. همچنین محافظت از این دانشمند هسته‌ای متوقف و کار محافظت به خود او واگذار می‌شود. در نهایت این دانشمند هسته‌ای پس از چند بار تهدید، حتی با تمام شدن مذاکره و توافق و حصول برجام توسط عوامل ناشناس شبانه ترور می‌شود اما بوسیله‌ی محافظ سابق خود و به قیمت شهید شدن او-که بدون دستور سازمان و راساً اقدام به محافظت از دانشمند هسته‌ای کرده است- نجات می‌یابد. سروناز هم در آمریکا مورد ضرب و شتم شوهر ایرانی-آمریکایی خود قرار گرفته و تلاش‌ها برای برگرداندن او بی‌سر انجام می‌ماند. او در نهایت می‌میرد و اعضای بدنش به چند شهروند آمریکایی اهدا می‌شود.

داستان از انتخابات یازدهم شروع می‌شود، اما موضوع فیلم انتخابات نیست. این فیلم شباهت‌هایی با دو فیلم قلاده‌های طلا و بادیگارد دارد و در بخش‌هایی این دو فیلم را برای مخاطب تداعی می‌کند. برای مثال پخش مناظرات انتخاباتی و هیاهوی خیابانی هواداران برای کاندیداها و یا استفاده از بازیگران خاصی مانند چنگیز جلیلوند در نقش ضدقهرمان یادآور فیلم قلاده‌های طلاست. شاید وجه مشترک دیگر این فیلم سیاسی با فیلم مذکور وجود خواهر و برادری با دو دیدگاه سیاسی و حتی اعتقادی متفاوت و دور از هم باشد که البته این بار برخلاف قلاده‌های طلا بخاطر محبت خواهر برادری باعث هیچگونه درگیری حتی از نوع لفظی آن هم نمی‌شود. به طور کلی در فیلم، ایران به شکل یک خانواده به تصویر کشیده شده که افرادِ آن با وجود علایق و سلایق متفاوت و حتی گاهی متضاد یکدیگر را دوست دارند و برای نجات هم تلاش می‌کنند، اما نکته‌ی بسیار حائز اهمیتی در این میان وجود دارد و آن نحوه‌ی به تصویر کشیدن پدرِ خانواده است. به نظر می‌رسد روایت فیلم از نقش پدر روایت جذابی نیست، پدر آنچنان که باید و در واقعیت هست مستحکم و استوار و دلسوز نشان داده نمی‌شود. پدر خانواده هم مانند بسیاری از شخصیت‌ها یا تیپ‌ها مابه‌ازای بیرونی دارد. او نمادی است که با گفتن یک جمله‌ی کلیدی همه‌ی ذهن‌ها را به یک نقطه رهنمون می‌کند. نویسنده گویا رفتن یا نرفتن سروناز به آمریکا و ازدواجش با یک دورگه را جریان مذاکرات در نظر گرفته که در داخل خانواده(کشور) موافقان و مخالفانی دارد. در این میان اما پدر می‌گوید: «من نه مخالفم، نه موافق». خب تا اینجای کار قبول ولی بعد از گفتن این جمله هیچ تلاشی برای اقناع سروناز از سوی پدر صورت نمی‌گیرد، نقش پدر منفعلانه به تصویر کشیده شده است. در جایی سروناز با دخترخاله‌ی خود صحبت می‌کند و می‌گوید: «همه که لازم نیست جزئیات را بدانند! …» این جمله هم معنای خاصی را در ذهن مخاطب سیاسی تداعی می‌کند اما این هم نباید باعث منفعل تصویر کردنِ نقش پدر شود چون با واقعیت بیرونی تضاد دارد. هیچ ارتباط مستقیم خاصی میان پدر و سروناز و کنش و واکنشی میان این دو دیده نمی‌شود. حتی در جایی که سروناز پس از ۲۴ ساعت از عقد با فرد ایرانی-آمریکایی در ترکیه سیلی می‌خورد باز هم اختیار به خود سروناز برای ادامه‌ی این رابطه سپرده می‌شود و حتی دایی بیشتر برای منصرف کردن سروناز از ادامه‌ی رابطه تلاش می‌کند تا پدر! پس از اطلاع از به کما رفتن سروناز، امید، عصبانی و خسته پدر را مقصر می‌داند و می‌گوید تو مسئول این اتفاق هستی و نباید می‌گذاشتی که سروناز به آمریکا برود. پدر به دنبال امید می‌رود و علت عدم ممانعت با سروناز را یک عمر حسرت نخوردن او بیان می‌دارد و سپس می‌گوید: «من پدرشم، اشتباه کردم»! اگر این پدر هم مانند سایر شخصیت‌های فیلم مابه‌ازای خارجی داشته باشد، که دارد، سهواً به طور دقیق و صحیح تصویر نشده، زیرا این پدر نیست که اشتباه کرده و مابه‌ازای بیرونی این پدر از ابتدا نتیجه‌ی کار را می‌دانسته نه اینکه بعداً پشیمان شود و انگشت حسرت به دهان بگزد! در طول فیلم دوباره دایی است که نقش سخنگوی پدر را بازی می‌کند و به امید می‌گوید «من و پدرت خیلی با سروناز حرف زدیم که از رفتن منصرفش کنیم، اما نشد»، اما متاسفانه مخاطب هیچ صحنه‌ای مبنی بر صحبت رودرروی پدر با دخترش را نمی‌بیند و تلاشی که از آن حرف زده می‌شود به تصویر کشیده نمی‌شود و این تصاویر است که در ذهن مخاطب معانی را می‌سازد، که شاید از آن به دلیل پرداختن جدی به مسائل سیاسی و ارائه اطلاعات زیاد مستندگونه غفلت شده است. البته از آنجایی که ماجرای فیلم و روند آن کاملاً مؤید ارزش‌های انقلاب اسلامی و در راستای دفاع از پایداری و مقاومت در مقابل ابرقدرتهاست شاید بتوان گفت در این بخش از فیلم تنیدگی سیاست و زندگی و از سویی تلاش برای خوب اتفاق افتادن کشمکش و ماجرایی که منجر به درام شود باعث خلط مباحث و غفلت از عدم شکل‌گیری همچین معنایی در ذهن مخاطب شده است ولی در تماشای فیلم بنا بر نیت‌خوانی ذهن نویسنده و کارگردان نیست و مخاطب آن چیزی را درمی‌یابد که توسط تصویر و دیالوگ و کنش به او منتقل می‌شود. سایر نکات فیلم بسیار برجسته و ممتاز است، صراحت و بی‌پردگی در به تصویر کشیدن مذاکرات با آمریکا و منجر شدن آن‌ها به برجامِ بی فرجام و غیرقابل اعتماد بودن آمریکا به خوبی بیان شده است. مطرح کردن متوقف ساختن کلیه‌ی فعالیت‌های هسته‌ای و پراکنده‌سازی عمدی و حتی اخراج بسیاری از مهندسان هسته‌ای که با واقعیت بیرونی هم تطبیق دارد از دیگر نقاط قوت این فیلم سیاسی به شمار می‌رود. به تصویر کشیدن بی‌ارزش شمردن شخصیت و فعالیت دانشمندان معتقد و متعهد هسته‌ای و دیگر نخبگان کشور و سوق دادن آنها به بیرون مرزها و خدمت برای اجنبی با تطمیع یا تهدید از سوی خائنین داخلی را نیز می‌توان از نکات بسیار مثبت این فیلم محسوب کرد.

شاید بتوان پایان‌بندی فیلم را طلایی‌ترین بخش آن در نظر گرفت. جایی که سروناز می‌میرد و اعضایش به آمریکایی‌ها اهدا می‌شود. زن در فیلم‌های ایدئولوژیک نماد سرزمین است، سروناز را شاید بتوان نماد ایران در نظر گرفت که از یک دورگه‌ی ایرانی-آمریکایی مستِ قدرتِ آمریکا سیلی و کتک می‌خورد و به چنان حالی می‌افتد که دیگر زندگی برایش مقدور نیست و جان خویش را از دست می‌دهد. اینکه سروناز از یک نیمه ایرانی و نیمه آمریکایی ضربه می‌خورد به علت اعتمادِ بیش از حدِ خودش به خائنی است که خود را خادم نشان داده است. نیما به گفته‌ی سروناز حالت متعادلی ندارد، انگار روزی مغربی و روزی مشرقی است، نیما حتی در یک پلان فیلم هم دیده نمی‌شود اما نیازی به حضور او نیست، فیلم حرفِ اصلی خود را با کمک گرفتن از تیپِ نیما می‌زند و آن دادن این هشدار به مردم و بالاخص مسئولانِ شیفته‌ی کدخداست و آن هشدار این است که اعتماد به آمریکا و دلباختگانش ثمره‌ای جز از دست دادن جان و حیثیت یا در یک کلمه «وطن» ندارد.