گفت‌وگو با وحید جلیلی، مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب؛

چرا فیلم «بازمانده» سیف الله داد را به جشنواره‌ها نمی‌برند/نسل جدید انقلاب با تکیه بر داشته‌ها سینمای ایران را به اوج می‌رساند

سینما، یکی از عرصه‌های پر فراز و نشیب، متلاطم و غبارآلود در 40 سال اخیر بوده است.

به گزارش «عمار فیلم» به نقل از روزنامه کیهان، سینما، یکی از عرصه‌های پر فراز و نشیب، متلاطم و غبارآلود در ۴۰ سال اخیر بوده است. گسترش انواع ژانرها و سبک‌ها، برگزاری جشنواره‌ها، ادامه فعالیت جریان‌های قبل از انقلاب و ظهور جریان‌های جدید پس از انقلاب، دخالت‌های خارجی و همچنین رفت و آمد دولت‌های مختلف، فضای سینمای ایران را به محلی پر از تضارب و تقاطع تبدیل کرده است.

به همین بهانه برای تحلیل بخشی از اتفاقاتی که طی ۴۰ سال اخیر در سینما رخ داده، با وحید جلیلی، دبیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب و رئیس‌ شورای سیاستگذاری جشنواره عمار، گفت‌وگو کردیم.

گفتنی است، بخشی از این مصاحبه در ویژه‌نامه ۴۰ سالگی انقلاب روزنامه کیهان منتشر شده بود که خلاصه‌ای از متن منتشر شده و ادامه این مصاحبه از نظر می‌گذرد.

در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی همه مشغول بازخوانی گذشته هستند. اما چرا شما در دوره اخیر جشنواره عمار، یک جریان برای آینده‌شناسی و آینده‌سازی با عنوان «ایران آینده» راه انداختید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. نگاه به آینده، یکی از مهم‌ترین عناصر فرهنگ است. واژه culture در فارسی به فرهنگ تعبیر شده. فرهنگ، اضافه مقلوب است. یعنی آهنگِ فر، که به معنای قصد قله‌ها را داشتن و در مسیر شوکت و شکوه بودن است. وقتی فرهنگ در زبان ملی ما مترادف با حرکت به سمت آینده درخشان و پرشکوه است، قطعا کار فرهنگی در ۴۰ سالگی انقلاب باید به این معنا وفادار باشد.

به نظر می‌رسد که مشخص کردن مسیر و تسریع فتح قله‌ها، مستلزم آسیب‌شناسی حال و گذشته است. فرهنگ هم عرصه‌ای است که در همه جای دنیا فضایی برای نقد و شناختن معضلات دیروز و امروز برای بهبود آینده است. تفاوت نقد آینده‌ساز و آرمان‌خواه با آنچه سیاه‌نمایی خوانده می‌شود، به طور خاص در عرصه فرهنگ و هنر چیست؟

شاخص‌های مختلفی را برای فرق گذاشتن بین این دو نوع نقد می‌توان مطرح کرد. به نظرم یکی از مهم‌ترین شاخص‌های ممیِّز، شعار استقلال است. واقعیت این است که یک جریان در ایران معاصر از همان اواسط دوره قاجار شکل گرفت که زرق و برق تمدن غرب دلش را برد و مهم‌تر اینکه در مواجهه با غرب، «عقل» از سرش پرید. پس ما در ایران معاصر یک جریان نخبگی داریم که این‌ها آرمانشان این است که ذیل غرب باشند. آرمانشان این است که تاریخ فرهنگ و هنر ایران را در غرب هضم کنند. مرحوم جلال آل‌احمد به درستی واژه غرب‌زده را بر آنها بار کرد و این صفت را در کنار وبازدگی و سن‌زدگی به عنوان یک بیماری در بخشی از جریان نخبگی ایران شناساند. غرب‌زدگی جدا از جنبه‌های فکری یک حالت روانشناختی است که از آن به مازوخیسم تعبیر شده است.

این جریان با حمایت‌های خارج کشور تا به امروز به حیات خود ادامه داده است و روز به روز هم این حمایت‌ها -چه مادی و چه معنوی- بیشتر می‌شود. شما می‌بینید کسانی در کشور ما عاشق این هستند که مثلا یک جشنواره غربی به آنها لبخند بزند. یک لبخند جشنواره کن یا مراسم اسکار، آرزوی عمر این‌هاست. چنین جریانی قاعدتا وقتی به ایران نگاه می‌کند نه تنها پیشرفت‌ها را نمی‌بیند و کتمان و تغافل پیشه می‌کند که حتی فراتر از آن؛ پیشرفت هم برای او یک پس‌رفت محسوب می‌شود! هر اتفاق مثبتی هم که در ایران بیفتد در نظر آنها یک اتفاق منفی است! چون گامی است به سوی استقلال و نه اضمحلال در غرب که آرزوی اینهاست.مثلا اگر ایران یک پیشرفتی در صنایع هوافضا به دست بیاورد یا تنه‌ای به قدرت‌های غربی در حوزه فناوری بزند، برای آنها اذیت‌کننده است. به خاطر اینکه محبوب آنها را اذیت کرده! یعنی شعارشان این است که هر چه آن خسرو کند شیرین بود.

اینجا یک سؤال مهم پیش می‌آید؛ در سینمای غرب و به ویژه فیلم‌های هالیوودی، به طور پررنگ و مکرر به پیشرفت‌ها، افتخارات و به اصطلاح قهرمانان خودشان می‌پردازند. پس چرا جریانی که مقلد و پیرو غرب است در این زمینه دقیقا برعکس عمل می‌کند؟

اینجا نکته ظریفی وجود دارد. این‌ها تقلیدشان از غرب به این معنا نیست که ببینند غربی‌ها چه روش‌هایی برای حفظ و ارتقای منافع و سرمایه‌های ملی‌شان دارند و همان روش‌ها را به کار بگیرند، بلکه می‌گویند؛ ما اصلا حق نداریم به نوعی از منافع ملی فکر کنیم که مستقل از منافع غرب باشد. مثلا در سیاست آمدند چیزی به نام «برد – برد» را مطرح کردند؛ معنایش این نبود که هم ما ببریم و هم غرب، بلکه معنای ظریفی داشت. کسانی که سیاست برد – برد را مطرح کردند حرفشان با ملت ایران این بود که‌ ای ملت! شما حق ندارید هیچ بردی داشته باشید مگر اینکه منفعتی برای غرب داشته باشد و در شکست غرب وحشی، هیچ منفعتی برای شما متصور نیست.

در فرهنگ هم همین است. حرفشان این نیست که ببینیم آنها چه می‌کنند، ما هم همان کار را کنیم. حرفشان این است که برویم از ارباب بپرسیم که چه جایگاهی برای ما در نظر گرفته شده و حریم ما کجاست تا ما پایمان را در حد همان گلیم دراز کنیم.

اما شبه‌روشنفکرهای به قول شما غرب‌زده، مدعی هستند که دستاوردها و افتخارات سینمای پس از انقلاب، کار خودشان است!

خوشبختانه این حرف‌ها از خیلی سال قبل پاسخش داده شده بود. خدا رحمت کند مرحوم شهید آوینی را که بیش از ۲۵ سال قبل پاسخ‌هایی تفصیلی به این نعل وارونه‌ها داده بود. نکته اول این است که خیلی خب، مقایسه کنیم با قبل از انقلاب. رژیم شاهنشاهی که بیشترین همراهی را با غرب داشت، دقیقا مثل همین آقایان غرب‌زده هدفش این بود که ما را در تمدن غرب مستحیل کند؛ چه از رضاخان وحشی خونخوار دیکتاتور که با ضرب و زور قتل‌عام، ملت را مجبور می‌کرد که کلاه شاپو بگذارند و کشف حجاب کنند و چه محمدرضا پهلوی که آن هم باز با شیوه‌های دیگری خودش را هضم شده در غرب می‌دید.

سؤال این است که چگونه می‌شود که در آن دوران با اینکه سینما دهها سال فعال بود اما به هیچ جایی نرسید و ما فقط یک سینمای سخیف کثیف نحیف و ضعیف داشتیم؟ و چگونه می‌شود که سینما بعد از انقلاب رشد می‌کند؟ آیا این غیر از معجزه انقلاب است؟ انقلاب اسلامی بود که آمد سینما را در این کشور تقویت کرد. امام در همان سخنرانی تاریخی ۱۲ بهمن با اینکه زمانی بسیار کوتاه و محدود و کمتر از نیم ساعت داشت اما یک سرفصل را به سینما اختصاص داد و اعلان کرد که برای سینما برنامه دارد. سینمایی که آن زمان واقعا مترادف سیاهی بود، یعنی هیچ کس در سینما فرصتی نمی‌دید. امروز سینمای ایران یکی از ۱۰، ۱۵ سینمای اول جهان است.

شما می‌دانید امروز ما از نظر ظرفیت تولید فیلم از اکثر کشورهای اروپایی جلوتر هستیم. یعنی بیشتر کشورهای اروپایی در توان تولید سینمایی، چه کمی و چه کیفی، از ایران عقب‌تر هستند. خب، این ظرفیت را انقلاب به وجود آورد. چگونه؟ یکی اینکه جلوی تهاجم سینمای هالیوود به ایران را گرفت. شما می‌بینید همین امروز در خیلی از کشورها مثل فرانسه و کانادا و… به حجم فیلم‌های هالیوودی که در آن کشورها به نمایش در می‌آید اعتراض هست، چون هالیوود، سینمای آنها را نابود کرده است. انقلاب اسلامی یکی از کارهایی که کرد این بود که یک فرصت تنفسی به سینماگران ایرانی داد. اگر این سیاستگذاری‌ها اعمال نمی‌شد قطعا سینمای ایران تا این حد پیشرفت نمی‌کرد. ما هرگز در تاریخ سینمای قبل از انقلاب، بازیگرانی، به خصوص خانم‌های بازیگر به این قدرت نداشتیم، چرا؟ به خاطر اینکه انقلاب اسلامی ارزش افزوده‌های غیرمجاز را از سینما گرفت. گفت که خانمی اگر می‌خواهد در سینما به موفقیت برسد باید حتما هنرمند باشد و ارزش بازیگری داشته باشد نه اینکه جاذبه‌های جنسی خود را به نمایش بگذارد. وقتی آن حاشیه‌ها را از متن سینما دور کردیم، سینما تقویت شد، رشد کرد و امروز چنین سینمایی داریم.

اما حالا نکته این است که با وجود این همه خدمتی که سینما به انقلاب اسلامی کرد، سینما چه قدر شکر نعمت انقلاب را به جا آورد؟ موقعی که انقلاب آمد و سینمای ایران را تقویت و به یکی از ۱۰،۱۵ سینمای اول جهان تبدیل کرد عده‌ای آمدند گفتند خیلی خب، این درختی که انقلاب اسلامی آبیاری‌اش کرده و به این تراز رسیده حق ندارد میوه‌هایش را به دامن انقلاب بیندازد! گفتند ما باید این را بدزدیم و تلاش کنیم میوه‌هایش را برای غرب بیندازیم.

این چالش تا امروز هم ادامه دارد. البته خوشبختانه فعلا پیروز نشده‌اند. چون آثار درخشانی در تاریخ ۴۰ ساله اخیر و حتی همین امروز می‌بینید که در راستای شعارهای انقلاب مثل استقلال، عدالت، فرهنگ دینی و… ساخته می‌شود که اغلب نیز در تراز اول جهانی قرار دارند. از «آژانس شیشه‌ای»، «بازمانده»، «بچه‌های آسمان» و… یا حتی آثار اخیر مثل «چ»، «ماجرای نیمروز»، «به وقت شام»، «یتیم‌خانه ایران»، «قلاده‌های طلا» و… می‌بینید که سینمای انقلاب علی‌رغم همه فراز و فرودها، بی‌مهری‌ها، بی‌سیاستی‌ها و فضاسازی‌ها تا امروز هم زنده مانده و هم رشد کرده است. اما در کنارش آن جریان غربزده را هم نمی‌توان انکار کرد که زنده و جدی است و همچنان دست و پا می‌زند تا جلوی استقلال ملی ما بایستد و هدف خودش که هضم شدن در غرب مدرن است را دنبال می‌کند.

قبل از انقلاب طبیعی بود که غرب‌زده‌ها غالب باشند و هر کاری که می‌خواهند بکنند، اما چرا با اینکه ۴۰ سال از انقلاب می‌گذرد، باز هم به نظر می‌رسد که همان دو جریان شبه روشنفکر و جشنواره‌گرا که به قول شما میوه‌های درخت انقلاب را برای غرب پرتاب می‌کنند و سینمای فیلمفارسی به شکل دیگری، نه تنها ادامه حیات می‌دهند که غالب و حاکم هم هستند و سینمای ملی و انقلابی، اقلیت و در انزواست.

من این تحلیل که جریان انقلابی سینما در انزواست را قبول ندارم. شما همین جشنواره فجر سال‌های اخیر را نگاه کنید؛ جدا از محتوا، قوی‌ترین آثار از نظر سینمایی کار بچه‌های انقلاب بود. به خصوص در سه چهار سال اخیر، خیلی کارهای خوب و درخشانی توسط بچه‌های انقلابی ساخته شده و در گیشه هم با استقبال خوبی همراه بوده‌اند. اما به هر حال چالش ادامه دارد. کما اینکه در سیاست هم همین طور است. مگر ما در طی این ۴۰ سال در سیاست همواره یک خط را پیش رفتیم؟ نه، زیگزاگ‌ها و فراز و فرودهایی وجود داشته، اما جهت‌گیری کلان نظام منحرف نشده. در برخی دوره‌ها گرایش‌هایی جدی به سازش و تسلیم وجود داشت اما کلان حرکت انقلاب حفظ شد و پیشرفت‌های خوبی اتفاق افتاده؛ در عرصه سیاست یک جور، در عرصه فرهنگ جور دیگر. نمی‌گویم خیلی خوش خیال باشیم و آنها را صاحب هیچ موفقیتی ندانیم، اما باید مواظب باشیم در ارزیابی موفقیت‌های جریان رقیب، چه در سیاست و چه در فرهنگ، واقع بینی خودمان را از دست ندهیم.

البته من هم اعتقادی به عدم موفقیت جریان سینمای انقلاب ندارم و حتی معتقدم که فیلم‌های بچه‌های انقلابی، آبروی سینمای ایران هستند. اما مسئله ام، این است که هنر بازاری و صرفا تجاری و همچنین هنر شبه روشنفکرانه، به لحاظ کمی غلبه دارند و اکثریت هستند.

ببینید، علی‌رغم تلاش بسیار حساب شده و برنامه‌ریزی شده‌ای که غرب داشته اما هنوز هم جریان هنر انقلاب در شاخه‌های گوناگون صاحب رویش است. در همین سینما این همه رویش داشته‌ایم. یک دلیل اینکه شاید ما در نقطه ایده‌آل و مطلوب نیستیم به طراحی‌هایی که برای سینمای کشور شده بر می‌گردد. امیرالمومنین می‌فرماید تکادون و لا تکیدون؛ آنها کید و طراحی و برنامه‌ریزی دارند اما این طرف برنامه‌ریزی‌ها ضعیف بوده. فقط یک قلم از سرمایه‌گذاری‌های آنها این است که ۲۳۰ هزار دلار به یک خبرنگار درجه سه داده‌اند تا علیه حجاب کار کند. این فقط یک نمونه است که آشکار شد. وقتی حاضرند برای یک طرح؛ به خبرنگار درجه سه ۲۳۰ هزار دلار بدهند، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل؛ مشت نمونه خروار است. قطعا آنها سرمایه‌گذاری‌های خیلی کلان‌تری در حوزه‌های مهم‌تری کرده‌اند.

ما داریم به وضوح می‌بینیم که حمایت‌های مادی و معنوی درحال انجام است. حمایت معنوی که خیلی آشکارتر است. شما می‌بینید یک فیلم که از نظر سینمایی ضعیف یا حداکثر متوسط است به جشنواره‌های اروپایی راه پیدا می‌کند و برایش فرش قرمز پهن می‌کنند و برای کارگردانش صندلی خالی می‌گذارند و… آیا هدف آنها سینماست؟ پس چرا فیلم «بازمانده» مرحوم سیف الله داد را به جشنواره‌ها نمی‌برند؟ جایزه که نمی‌گیرد هیچ، حتی نمایش هم داده نمی‌شود! دغدغه آرمانی و محتوایی را کنار بگذاریم، اصلا از نظر فنی و سینمایی، سیف‌الله داد در نسبت با جعفر پناهی خیلی فیلمساز بزرگتری است. اما چرا پناهی آنقدر در جهان مشهور می‌شود اما اسمی از سیف الله داد در خارج از مرزهای ایران نمی‌رود؟ مگر اینکه کسی سرش را زیر برف کرده باشد که بخواهد برخورد دوگانه و سیاسی و ایدئولوژیک با سینمای ایران را انکار کند. چرا آقای حاتمی‌کیا را هیچ کس در جهان نمی‌شناسد؟ آیا کار او از نظر سینمایی از فیلمسازهایی که در دنیا شهرت یافته‌اند ضعیف‌تر است؟ شما فیلم «۱۰» مرحوم عباس کیارستمی را با فیلم «چ» حاتمی‌کیا مقایسه کنید. اصلا از نظر سینمایی قابل مقایسه هستند؟ اما چطور است که نام حاتمی‌کیا را هیچ کس در اروپا نشنیده، حتی اگر «به وقت شام» هم بسازد، کسی راجع به او در رسانه‌های غربی نمی‌نویسد و به جشنواره‌های غربی دعوت نمی‌شود، با اینکه داعش در خود اروپا هم عملیات‌های تروریستی داشته و از این نظر، موضوع فیلم اخیر حاتمی‌کیا به اروپایی‌ها هم مرتبط می‌شود.اما چرا فیلم او را نمی‌بینند؟ این‌ها نکات مهمی است که منتقدین غربزده سینمای ایران باید به آن جواب بدهند، اما پاسخی ندارند.

یک مسئله برای آینده سازی، کادرسازی است. متأسفانه در موسسات، دانشگاه‌ها و دانشکده‌های هنری ما نیز اغلب هنرمند شبه روشنفکر و غربزده تربیت می‌شود. برای مقابله با این مسئله واقعیت این است که فضای نقد و آموزش سینما و خیلی دیگر از هنرهای ما غیرطبیعی است. یعنی یک فضای مصنوعی وجود دارد. اگر فضای ما طبیعی بود، انقلابی‌تر هم می‌شد. بارها این نکته را گفته‌ام که انقلاب اسلامی تا دلتان بخواهد مایه‌های دراماتیک دارد و سوژه‌های جذاب سینمایی در آن نهفته است. یکی از دستاوردهای انقلاب برای سینما صدها هزار سوژه جذاب سینمایی است. سینما مگر چه می‌خواهد؟ سینما ماجرا و قهرمان نیاز دارد. خب، کدام مقطع را سراغ دارید که به اندازه ۴۰ سال اخیر، ماجرا، حماسه و قهرمان در این ملت ظهور کرده باشد. این حجم از بی‌اعتنایی به ظرفیت‌های دراماتیک انقلاب اسلامی واقعا غیرطبیعی است. یعنی این نوع واکنشی که از سوی فضای دانشگاهی سینما به انقلاب به مثابه یک پدیده دراماتیک نشان داده می‌شود حتما غیر طبیعی است. این را چگونه می‌شود علاج کرد؟ با فرو ریختن فضاسازی‌های روشنفکرانه. بهترین تمثیل برای فضای روشنفکری غربزده در ایران، همان داستان هانس کریستین اندرسون است که پادشاه لخت را نمایش می‌گذارند و همه را وادار می‌کنند که بگویند چه لباس‌های زربافتی تنش است! شما فکر کنید جریانی که فیلم «بی خود و بی‌جهت» را به عنوان بهترین فیلم سال معرفی می‌کند و از آن طرف «قلاده‌های طلا» که در همان جشنواره نمایش داده شده را بایکوت مطلق و صددرصدی می‌کند، طبیعی است؟

این جریان، اگر نگوییم خائن اما عقب مانده است؛ باید بگوییم جریانی که می‌گوید «قلاده‌های طلا» فیلم نیست، اما «بی خود و بی‌جهت» را بهترین فیلم سال معرفی می‌کند، در خوشبینانه‌ترین حالت، «عقب مانده» است! یک جریان غیرطبیعی است. چون با یک تحلیل فنی خیلی ساده معلوم است که جایگاه «چ» حاتمی‌کیا کجاست و جایگاه «۱۰» کیارستمی کجاست، جایگاه «قلاده‌های طلا» کجاست، جایگاه «بی خود و بی‌جهت» کجاست، جایگاه «بازمانده» کجاست و جایگاه فلان فیلم جعفرپناهی کجاست. پس ما با یک جریان ایدئولوژیک و سیاسیِ ضدسینما در کشور مواجه هستیم که معتقد است آن چیزی که باید دنبال شود، مطامع و منافع غرب در ایران است. آنها می‌گویند هر اثر سینمایی که ذیل منافع غرب و آرمانشهر غربزدگی تعریف نشود باید انکار و بایکوت شود و اگر جواب نداد باید مورد حمله و فحاشی قرار گیرد، گرچه واجد عالی‌ترین ارزش‌های فنی و سینمایی باشد. من معتقدم که جریان غربزدگی جدا از خیانت‌هایی که به کشور کرده بزرگترین خیانت را به خود هنر و سینما کرده است.

باز در اینجا برخی ممکن است در پاسخ به این سخن شما، به جوایزی که همین جریان در جشنواره‌ها و مراسم مختلف جهانی برای سینمای ایران کسب کردند‌اشاره کنند. پاسخ شما به این دیدگاه چیست؟

ببینید، انقلاب اسلامی جدا از مضامین دراماتیک که به سینما تقدیم کرد یک مخاطب چند میلیاردی جهانی برای سینمای ایران فراهم کرده است. کسی سینمای ایران را نمی‌شناخت، کسی در دنیا متوجه این سینما نبود و عددی محسوب نمی‌شد. این انقلاب اسلامی بود که ایران را در چشم مخاطب جهانی جذاب کرد. مردم جهان علاقه‌مند شدند و می‌خواستند که راجع به ایران بیشتر بدانند؛ راجع به آنهایی که از دیوار لانه جاسوسی بالا رفتند و ابهت آمریکا را شکستند؛ جهان تشنه این بود که ایران را بهتر بشناسد. این بزرگترین فرصت برای سینمای ایران بود تا از این ظرفیت استفاده کند و به یک مخاطب میلیادری در دنیا دسترسی پیدا کند. اما شما می‌بینید جریانی در داخل کشور راه افتاد تا به مخاطب جهانی سیگنال غلط بدهد. یعنی گفت؛ نه! اصلا و ابدا آن چیزی که شما فکر کردید نبود و ایران هیچ جای خاصی نیست و هیچ امتیازی ندارد و یک کشور مفلوک و بدبخت جهان سومی است مثل همه کشورهای بدبختی که هیچ امتیاز و حماسه و قهرمانی و هیچ توان و پیروزی و موفقیتی نداشته است. غربزده‌ها در تلاش هستند تا این ظرفیت‌ها را از بین ببرند. به این ترتیب به نظرم یک خیانت بزرگ به هنر این کشور صورت می‌گیرد.

پیش‌بینی شما از آینده سینمای ایران چیست؟

من خیلی چشم و دلم نسبت به آینده سینمای ایران روشن است و فکر می‌کنم قطعا ما یک سینمای جهانی خواهیم داشت و رقیب اصلی هالیوود خواهیم بود و حتما پیروزی‌های بزرگ در پیش است. دلیلش این است که تاکنون جریان غربزده و مدیریت فرهنگی غرب با دوپینگ جلوی دیده شدن سینمای انقلاب را گرفته‌اند. این طرف هم ما یک سری نواقص داشته ایم که اجازه نداده ‌امتیازات سینمای انقلاب در منطقه و جهان دیده شود. به مرور این‌ها خواهد شکست. فقط کافی است تا چند نمونه کوچک را در نظر بگیریم که بیانگر آینده است. انیمیشن «فیلمشاه» مدت کوتاهی در لبنان اکران شد و صدها هزار دلار فروش کرد، «به وقت شام» که در عراق به نمایش درآمد با استقبال وسیعی مواجه شد. هر جا توانستیم از این حصارها و سیم خاردارها رد شویم سینمای ما با استقبال مواجه شده. شما می‌بینید که کارهای مرحوم فرج الله سلحشور که این همه مورد هجمه و تمسخر غربزده‌های داخل قرار گرفت در ده‌ها کشور دنیا بارها و بارها دیده شده و مورد استقبال وسیع جهانی قرار گرفته است.

همین‌ها نشانه‌هایی است که نشان می‌دهد ما ظرفیت بالایی برای آینده داریم. نسل جدید سینماگران انقلاب هم اعتماد به نفس خیلی بالایی از خود نشان دادند. این‌ها مثل مخملباف آنقدر خام نیستند که دو سفر خارجی بروند و برگردند و کل ایدئولوژی شان ۱۸۰ درجه بچرخد و یا آنقدر از نظر شخصیتی حقیر نیستند که تا یک مقدار پولدار شوند به یک نوکیسگی‌اشمئزاز آوری برسند. نسل جدید انقلاب اسلامی الگوها و عبرت‌های زیادی از این ۴۰ سال را ذخیره کرده و تلاش می‌کند تا با تکیه بر همه داشته‌ها سینمای ایران را به اوج برساند. یک نمونه را بخواهم مثال بزنم این است که شهید آوینی بنیانگذار مستند انقلاب اسلامی بود. اتفاقا تجربه آوینی هم مورد تمسخر و تحقیر روشنفکرها قرار می‌گرفت و می‌گفتند این‌ها مستند نیست و پروپاگاند است. اما می‌بینید که یک جریان هوشمند و خوش فکر جوان آمد ظرفیت روایت فتح را چگونه وارد سینمای داستانی کرد. ظرفیتی که در روایت فتح ایجاد شده بود، شد «آخرین روزهای زمستان» بعد شد «ایستاده در غبار» و بعد کار درخشان «ماجرای نیمروز». نسل جوان می‌توانند همه داشته‌های سینمای انقلاب را نقد و فرآوری کنند و تجربیاتی که در این ۴۰ سال نسل‌های پیشکسوت اندوخته‌اند را بازآفرینی کرده و به یک تراز بالاتری در سینمای ایران برسانند. از دل تجربیات امروز همین جشنواره عمار که شاید در نگاه اول جدی گرفته نشوند، شاید در آینده سبک‌های جدیدی ظاهر شود یا سرفصل‌های موضوعی و ابتکارات تازه خواهد جوشید و سینمای انقلاب را در فرم و محتوا و مخاطب به تراز بالاتری خواهد رساند.