هشت سال دفاع مقدس!

چند روزی بود که اسم جشنواره متفاوت عمار بر سر زبانها بود و چه زود یکسال گذشت ... و به هشتمین افتتاحیه نزدیک می‌شدیم. ششم دیماه رسید و عزم کردیم برای بودن دوباره در این مراسم

به گزارش «عمار فیلم»، چند روزی دوباره نام جشنواره ی متفاوت عمار بر سر زبانها بود و چه زود یکسال گذشت…

یکسال گذشت و به هشتمین افتتاحیه نزدیک میشدیم.

ششم دیماه رسید و عزم کردیم برای بودن دوباره در این مراسم، که طعم خوب سال قبلش هنوز زیر زبانمان شیطنت میکرد!

از محل کار راه افتادم و در فکر جای جدیدی که فقط اسمش را شنیده بودم و حالا باید نشانش را می یافتم…

ترافیک همیشگی تهران را با افکار پریشان از سر گذراندم و رسیدم به جایی که بر سردرش خورده بود؛ فرهنگسرای بهمن…

بهمن و دی برای ما هم معناست

یعنی از یک جایی به بعد گره خوردند در همین روز های منتهی به ٩ دی !

ساعت از ۶ گذشته است

و کم کم با بازگشایی درهای سالن ، حاضرانِ به موقع و منتظر ، وارد میشوند.

صدای حامد زمانی در راهرو ها میپیچد و با نفس انقلابی اش حال و هوا را پر شورتر میکند , حتی حالا در غیابش. 

وارد سالن شدم ، سالنی که شاید دو برابر پارسال بود ، هم به جهت وسعت و هم بُعد مسافت!! 

علی زکریایی اولین چهره ی اشنایی بود که با او مواجه شدم و ذهنم را سمت سن برد که امسال چه کسی مجری خواهد بود…

خودم را به صندلی های جلو رساندم تا قبل از شلوغ شدن، بهترین صحنه را داشته باشم.

منتهی الیه راستِ سالن , انتخاب خوبی بود

برای منی که دنبال تسلط همه جانبه بودم! 

جایم را درست کردم و نگاهم را به ردیف اولی ها دوختم.

ردیف اولی هایی که با همه ی وی آی پی نشین ها فرق داشتند.

ردیف اولی های اینجا چهره هایشان بزک کرده نبود ، بزک های معمول که در جشنواره های  مختلف فیلم میبینیم.

ردیف اولی های اینجا هر کدامشان گل سرخی دارند و قاب هایی ک معنا بخش این حضور و جلونشینی ست!

امتحان میکروفون، ساعت ۶ و ۴٠ دقیقه ، نوید بخش شروع مراسم بود که البته ادامه ی پخش کلیپ های متوالی ، امیدم را دزدید! 

باز علامت سوالی که در ذهن داشتم خودنمایی میکند که مجری امسال ‘ علی صدری نیاست یا علی زکریایی یا…!؟

خانواده شهدا وارد میشوند و البته تشخیص این مساله با گل های رز قرمز و قاب ها میسر است…

فکرم درگیر شده

چرا هیچ کدام را نمیشناسم؟!

چرا اینقد ناشناسید میانمان ؟! آنهم میان ما مدعیان !

در همین افکار بودم که چارپایه ی پشت تریبون مجری توجهم را جلب کرد ،

یعنی چه کسی قاری این افتتاحیه است که براش چارپایه به پا کرده اند…!

شاید قدش کوتاه باشد!

شاید…

هر چیزی به ذهنم رسید غیر از اینکه دختر بچه ای پا روی آن بگذارد و با عکس پدر شهیدش که روی میز جاسازی شده ، شروع به تلاوت کند…

“قل اعوذ برب الناس…”

حالا طبق روال، نوبت سرود ملی ست و از معضلات مهم ! بلند شدن از روی صندلی هایی ست که بند نمیشوند و منتظر فرصتی برای بسته شدن!

و واقعا جای سوالست که چرا صندلی ها را اینطور میسازید مسلمانان! 

البته بالاخره تصمیمم را گرفتم و بلند شدم!

سرود تمام شد و چراغ ها خاموش…

کلیپی پخش شد و در حقیقت آغازگر مراسم بود . و عجب شروع دلچسبی…

هشتمین عمار با اذن امام هشتم کلید خورد و با روایت اتفاقات مهم این یک سال ادامه یافت…

فقدان بزرگانى چون آیت الله حائرى،

حبیب الله چایچیان،

مدافعان حرم،

یادی از شیعیان و مسلمانان مظلوم جهان،

کشتی علیرضایی که پوریای “ولی” نام گرفت،

صدای میثم مطیعی و یاداوری شور اربعین 

و خلاصه اشک های من که خلاصی از آن سخت بود…

نادر طالب زاده وارد شد .

با چشم دنبالش کردم تا نکند جایش از نگاهم بیفتد،

مردی که از شخصیت های محبوب من بوده و هست و دیدن چهره ی خسته اش آزارم میداد.

کلیپ جذابی که برای شروع انتخاب شده بود به پایان رسید و با روشن شدن چراغ ها ، گروه سرود نوجوانِ “شهید فرجی” روی سن حاضر شدند و طنین کودکانه شان شعف بخش مجلس بود.

با پر شدن بیشتر سالن و برانداز مدامش ، چقدر احساس راحتی میکنم . جایی که شهرت ‘چهره اش فرق دارد و البته سلبریتی هایش متفاوت تر از همیشه!

صدای علی صدری نیا نگاهم را به سن کشاند ، مجری’ همان همیشگی بود.

مرد پر انرژی و خوشفکر این روز ها !

دست اول را به بهانه ی میلاد امام حسن عسکری مهمانمان کرد و اعلام کلیتی از برنامه های امشب.

غیر از بخش داستانی و مستند, که در اختتامیه  تعیین تکلیف می شود، مابقی بخش ها امشب فانوس هایشان روشن خواهد شد.

از دبیر هشتمین جشنواره فیلم عمار خواست تا روی سن حاضر شود و کمی برایمان بگوید…

نادر طالب زاده با نکات جالب همیشگی اش پشت تریبون قرار گرفت ؛

اینکه عمار جهاد سازندگیست و احیاگر حال جهادی در رسانه.

اینکه ناگفته هایی که کسی در حد وزیر هم نمیتواند بزند ، به دوش و ذوق فیلمسازست.

اینکه عمار کاشف افراد مستعد بوده و هست،

افراد مستعدِ رسانه بدون توجه به محل زندگی آنها…

و قس علی هذا

 مانیتورِ روی سن، عباس گودرزی را نشان می دهد ، چهره ای که خالق دکترترین دکتر های دکتر سلام است!

بعد از اتمام صحبت های دبیر جشنواره ، معرفی برگزیدگان بخش های مختلف با تیزر داوران  ، آغاز میشود که به نوعی دعوت از آنها نیز محسوب می شد.

 به اضافه ی چند خانواده ی شهید که توسط مجری نام برده شدند: خانواده ی شهیدان غلام کبیری ، باغبانی ، خدادادی و ترک .

برگزیدگان بخش های پوستر و تیزر فیلم ؛

که فانوس تیزر فیلم در دستان مجری ما نشست!

بخش اگهی تبلیغاتی با فانوسی برای سعید تاری وردی و علی محبی خالق اثر “نوشت افزار های قهرمان های ایرانی ٢ ” ,

نقد ، مقالات و پژوهش های سینمایی 

و نهایتا فیلم ما ؛

با دو فانوس در این بخش که به علی توکلی برای “تا فردا” و حسین برادران برای کوچه ی خمینی رسید، اعلام شد.

بعد از برگزیده ها، از خواننده ای دعوت شد که شعر خاص و متفاوت مهدی جهاندار به اسم -فتنه شاید- را خواند .

با اتمام اجرای مجتبی الله وردی ، مجری یاداور شد که امشب از کار و پرکاری حرف خواهیم زد و به همین علت یکی از خوب های پرکار روی سن دعوت خواهد شد!

علی زکریایی .

با آمدنش و قبل از شروع،  لبخند را روی لب هایم نشاند، که ناشی از شناخت طنازی های اوست!

اجرایش را آغاز میکند ، اجرای طنزی با موضوع مواجهه ی مردم با غرب.

مجدد مجری روی سن آمد و از تقدیر اصلی این مراسم گفت که جایزه ی متفاوتش دل همگان را برده است!

جایزه ی دستکش ننه عصمت!

کلیپ کسانی که قبلا صاحب این تک لنگه دستکش قاب شده ی منصوب به ننه عصمت شده اند، پخش میشود.

و صاحب امسال این جایزه معرفی میگردد؛

کارگردان پرکار حوزه ی مستند ؛ “مهدی نقویان” .

با دو پسر بچه که یکی دست در دست پدر دارد و دیگری در بغلش آرام گرفته و سر بر شانه اش گذاشته است ، روی سن حاضر میشود.

دلم لرزید!

نگاهم بین سن و ردیف اولی ها جا ب جا شد 

و آرزویی که شاید عجیب باشد!

آرزو کردم کاش زودتر جایزه اش را بدهند و برود!

بچه های کوچکی ، شاهد این صحنه بودند ؛

 از یک پدر تقدیر می شود.

پدری ک بچه هایش را در بر دارد ولی آنها قاب پدرانشان را!

پدرانی که برای تقدیرشان باید به قابی و اسمی کفایت کرد!

پدرانِ در آغوش فرزند نشسته!

از خانواده ی شهیدان فاضل ، رضا زاده و روانمهر که از شهدای کارگر هستند برای اهدای جایزه به مهدی نقویان دعوت شد و دستکش قاب شده امسال هم به دست صاحبش رسید.

علی صدری نیا دعوتمان کرد به تماشای کلیپی که از ماجرای پذیرایی امسال میگفت…

همزمان کارتون کلوچه ها و آبمیوه هایی که رنگ سبزش سوال بر انگیز شده که کدامین طعم را دارد ! بین ردیف ها پخش شد.

 در آن گشنگی چند ساعته خبر خوبی به حساب می آمد!

انقدر که از محتوای کلیپ ، خیلی چیزی دستگیرم نشد ، اما گویا دستپخت مادران شهید بود!

از یکی از چهره های پرکار دیگر یاد می شود،

چهره ی پرکار فرهنگی با ابعاد بین المللی که از شاگردان امام بوده و موسس شبکه المنار و…

“سید عیسی طباطبایی “

کلیپ معرفی ایشان پخش شد،

فعالیت های اثر بخشش عجیب ذهنم را درگیر کرده .

همیشه از شناخت شخصیت های خاصی که زنده می یابمشان به وجد می آیم!

چرا که عادت داریم مردگانمان را خوب تر معرفی و مورد تقدیر قرار می دهیم…

در همین حین کلوچه و آبمیوه به دستم رسید!

نوشته ی روی بسته اش از دلبرانه های نمکین امشب بود ؛

“بفرما کلوچه!

بخور قوت بگیری جوون!

راه بچه های شهیدمون منتظر قدم هاته…

امضا؛ مادر شهید”

و آبمیوه ای که آب میوه نبود!

 شربت نعنا معرفی شده بود…

طعم عجیب و نچسبی که با دلچسبی کلوچه ها میشد به سادگی ندید بگیری اش!

از خانواده ی شهیدان خالقی پور ، سبزعلی زاده ، فلاح ، بیات و نادر دعوت شد ، به علاوه ی افرادی چون نادر طالب زاده ، دکتر شیبانی و… .

پیرمردی که با کیسه ی بی رنگی روی سن حاضرشد، توجهم را جلب میکند.

چشمانم را به کیسه می دوزم تا از محتوای آن مطمئن شوم!

بله! قاب عکسی با سه عکس شهید !

دیگر توان ندارد ک قاب را بغل کند و البته توان جدایی از آن را نیز…

قابش را در کیسه ای گذاشته بود و با خودش هر جا که می رفت می کشید.

حتی وقتی ما بین مراسم چند دقیقه ای بیرون از سالن رفت و برگشت.

از فرزند علامه سید عیسی دعوت شد تا هدیه ی پدر را به نیابت دریافت کند ، آنهم به دست مادر شهیدان خالقی پور.

قرآنی که ابتدایش دست نویس رهبری بود و مجری شروع به خواندن آن کرد…؛

انتهایش اما مثل همیشه ؛ …” سید علی خامنه ای” و امضا

اسم را که خواند سالن پر شد از صلوات و دست هایی که از شوق بهم میخورد!

شوقی که نمی دانستند چگونه بیفشانند حضار خوش ذوقمان !

مادر شهیدان خالقی پور برای صحبتی کوتاه آماده شد، که این چند کلمه اش هم بازگویی از سخنان رهبری بود و چقدر سرزنده جملاتش را تحویلمان می داد.

لوح تقدیر علامه به دست پدر شهید فلاح نیز به فرزند ایشان تقدیم شد.

بساط این تقدیر هم جمع شد و همه منتظر اعلام برنامه ی بعدی …

اما صحنه ای قلبم را درهم فشرد و حال نیز با نگارش و یادآوری مجددش اشک هایم متولد شدند…

پدر و مادر پیر شهید فلاح که هم چنان روی سن ایستاده بودند.

همه رفتن و آنها با قاب شهیدشان که محکم در آغوش کشیده بودند هم چنان منتظر و روی پا جمع را نظاره می کردند…

دلم رفته بود!

رفته بود برای این ماندن اضافی شان!

این بی توجهی به روند مراسمی که فقط  پی این بودند که خب کاری کنند تا رفع تکلیف شود و نکند باید بمانند و نمانند.

کسی آرام روانه ی صندلی های ردیف اولشان کرد و آنها با روی باز جویا شدند که کاری نیست؟! تمام شد!؟…

آخر من به فدای این قد خمیده و دل ساده و صمیمی تان که دل از من برده اید امشب…

حالا علی صدری نیا از کلیپی صحبت میکند که پیام ویدیویی علامه سید عیسی به جهت عدم حضورشان ، آنهم با محوریت یاری همه جانبه به فلسطین ، است.

همان حین حسین شمقدری وارد شد با تاخیری قابل توجه!

ردیف پشت ما جایش را درست و به قول خودش این دیر رسیدن را این چنین تعبیرکرد که ” به اختتامیه رسیدیم عوض افتتاحیه! “

شمقدری مرا به میراث البرتا میبرد

و شوری که حین اکرانش در دانشگاه شریف تجربه کردیم. و البته مستند انتخاباتی سعید جلیلی!

مابقی برگزیدگان معرفی میشوند؛

کلیپ داوران این بخش پخش و علاوه بر آنها از خانواده ی شهیدان رفیعی ، تیموری ، ملکی و لطفی برای اهدای تقدیر نامه ها و فانوس ها دعوت می شود.

برگزیدگان بخش های  برنامه ی تلویزیونی و اینترنتی 

با فانوس اهدایی به محسن مقصودی برای برنامه ی “ثریا” .

نماهنگ ؛ با دو فانوس برای “ضربه دوازدهم” اثر عبدالله حاجی محمدی و “برپاخیز ” اثر محمدرضا رضاییان

فیلمنامه ؛که  فانوسی برای “اخرین سفر” اثر زینب عربی به همراه داشت,

بخش تولیدات رادیویی  با فانوس محدثه رئیس عبدالهی برای “خدیجه انقلاب”  و بخش نمایش رادیویی با فانوس اهدایی به ژاله محمدعلی برای نمایش “درد مشترک” , اعلام شد.

در آخر از محمد جواد موحد یکی دیگر از خوانندگان انقلابی دعوت شد و با قطعه ای جمع خسته را مهمان کرد!

هم چنین در انتها مستند زمستان یورت پخش شد.

با اتمام مراسم افتتاحیه ی هشتمین جشنواره ی فیلم عمار یک جمله برایشان ، برای همه عماری ها، در ذهن و دلم نقش می بندد ؛

” هشت سال دفاع مقدس رسانه ای تان قبول!

عماریون! “

  

« عرفانه فتحیان »